اقتصاد ادبیات و تاریک نویسی ادبی در ایران
آرش اله وردی
وضعیت ادبیات معاصر ایران ،بهخصوص ادبیات داستانی بیشتر از هر چیز متاثر از فضای اقتصادی ایران است.در هرگونه تحلیل اقتصاد سیاسی بعد از انقلاب ۵۷ تاکنون،میتوان روند آونگی و ناثبات این اقتصادِ به شدتِ سیاسیشده را دید.سرانجام این سی و اندی سال، چیزی نبود جز سودای سرمایهداری لجامگسیخته و ناموزونی که به شدت وابسته به قدرت و حامل آن است.در طول این سالها ادبیات جدی ایران در حوزه داستان و رمان و به زعم بوردیو میدان ادبیات، روز به روز وابستگی بیشتری به میدان مغناطیسی اقتصاد پیدا میکند.سرمایهی ادبی روز به روز حداقل اشتراک خود را با سرمایهی مادی از دست میدهد و نهایتن به قطبی وابسته و نه مستقل بدل میشود.به نوعی باید گفت که مقدار سرمایه مادی و نیاز به آن آنقدر افزایش پیدا کرده بود که سرمایهی ادبی به گرد پای آن هم نمیرسید.به همین دلیل کسی برای سرمایهی ادبی تره هم خورد نمیکرد چه برسد به اینکه این نوع از سرمایه ،حتی بتواند از پس امرار و معاش خود بر آید.این روند، کار روشنفکری و به نوعی کار فرهنگی را در ایران از کار بودن تهی و به یک منش خاص تقلیل داد.نویسندگان،حاملان سرمایهی ادبی، باید سخت کار کنند که بتوانند زندگی خود و خانوادهی خود را بگذرانند.کار نوشتن،بیکاری محض است،کاری برای روز،کاری برای زندگی و کاری برای زیستن و خانواده به شمار نمیرود.کار نوشتن در ایران، دربهترین حالت کنشی برای شبهاست،کاری برای تاریکی و ظلمت است.به همین جهت نویسندگان ما همه تا صبح بیدار میمانند،شبها تا روز میخوانند و مینویسند و روز را به زیستن و امرار معاش مشغول میشوند.نویسندگان و شاعران ما کارگران شباند.و اما در نهایت، پرسش اینجاست: اثری که شبها در اوج خستگی ،فشار و کهولت نوشته میشود با اثری که صبح زود،در حین جوانی ،شادابی و ورزیدگی توسط امثال همینگوی ،میلر، پاموک و … نوشته میشود چه فرقی با هم دارند؟ اصلاً تفاوت مالیخولیایی که توسط پاموک آگاهانه دیده و نوشته شده با مالیخولیایی که توسط نویسندهی جوان ایرانی در شب،خستگی و کهولت نوشته می شود در چیست؟.