جادوی اقتصاد

منشور خبری تحلیلی اقتصاد ایران و جهان

جادوی اقتصاد

منشور خبری تحلیلی اقتصاد ایران و جهان

زندگی بر پایه اقتصاد

مصاحبه با دیوید کرپس

پاسخ‌هایش دقیق و با منبع است و حکایت از بار سنگینی دارد که از اندوخته‌های علمی‌اش با خود حمل می‌کند. متولد 1950 میلادی در نیویورک است و در حال حاضر به عنوان استاد‌تمام مدیریت و استاد‌تمام اقتصاد، به ترتیب در دانشکده کسب‌وکار و دانشکده علوم انسانی و اجتماعی دانشگاه استنفورد فعالیت می‌کند. تخصص‌اش نظریه بازی‌است و علایق پژوهشی‌اش شامل انتخاب پویا، مدیریت منابع انسانی و علم اقتصاد رفتاری است. عمده شهرتش به خاطر تحلیل‌اش در زمینه مدل‌های انتخاب پویا و نظریه بازی غیرمشارکتی است، به‌ویژه ایده تعادل پی ‌در پی؛ ایده‌ای که آن را با کمک همکارش در دانشکده کسب‌وکار استنفورد، یعنی رابرت ویلسون توسعه داد. دیوید مارک کرپس، مدرک کارشناسی‌اش را در سال 1972 میلادی از کالج دارتموث گرفت و سپس در سال 1975 میلادی با مدرک دکترا از دانشگاه استنفورد فارغ‌التحصیل شد. کرپس در سال 1989 میلادی برنده مدال جان باتیس کلارک شد و در سال 2001 میلادی از دانشگاهی فرانسوی به او دکترای افتخاری اعطا شد. کتاب‌های اقتصاد خردش هم آنقدر معروف است که در مقطع تحصیلات تکمیلی اقتصاد در ایران، جزو منابع درسی محسوب می‌شود. پس از هماهنگی با او، اجازه داد تا سوال‌ها به صورت مکتوب برایش فرستاده شوند و او نیز به صورت مکتوب به آنها پاسخ بدهد. به این ترتیب 10 سوال در زمینه‌های گوناگون از طرف تجارت فردا برایش ارسال شد و او نیز در فاصله‌ای حدوداً یک‌روزه پاسخ‌های خود را ارسال کرد؛ پاسخ‌هایی که شاید اغراق نباشد اگر بگویم معادل چندین ساعت نشستن سر کلاس‌های درسی اقتصاد است. متن کامل پاسخ‌های پروفسور کرپس به پرسش‌ها را در ادامه با هم می‌خوانیم.


■■■

‌ شما کارهای قابل توجهی در زمینه «بازی‌های تکرارشونده» و نقش «شهرت» در آنها دارید. ممکن است لطفاً در مورد منشأهای پیدایش چنین ایده‌ای توضیح بدهید؟
البته کار من و رابرت ویلسون در زمینه این مباحث، با فاصله زیادی از کار اصلی در زمینه بازی‌های تکرارشونده و شهرت انجام شد. قضیه فولک (The Folk Theorem)، که بسیار قبل‌تر از کار ما ارائه شد، در حکم کار اصلی در زمینه این موضوعاتِ کلی محسوب می‌شود.
ویلسون و من (در کنار پُل میلگروم و جان رابرتز، که خودش ابتدا به شکل مستقل کار می‌کرد)، این ایده را بسط دادیم که اگر تکیه ما بر اطلاعات ناقص باشد، حتی با وجود یک افق زمانی معین، ساختارهای مبتنی بر شهرت، امکان‌پذیر هستند (می‌توانید به کار بِنیوت و کریشنا نیز رجوع کنید، که بر اساس آن در بازی‌های تکرارشونده با افق زمانی معین و بدون اطلاعات ناقص هم نتیجه «قضیه فولک» حاصل می‌شود، اما تحت شرایطی که بازیِ مرحله‌ای دارای چندین تعادل باشد). من فکر می‌کنم نخستین حمله نسبت به این شیوه تفکر، مربوط به مقاله میلگروم و رابرتز است، تحت عنوان «قیمت‌گذاریِ ورود و بازدارندگی، مانع ورود نمی‌شود» (Entry-deterring pricing doesn’t deter entry). 
در این مقاله تنها به یک مدل با دو دوره زمانی اشاره شده، اما به وضوح نشان داده شده که تعامل بین زمان‌بندی و اطلاعات ناقص، تعاملی دقیق و حساب‌شده خواهد بود. سپس ویلسون و من (و میلگروم و رابرتز) مشاهده کردیم که این ایده‌ها در چارچوب «تناقض فروشگاه زنجیره‌ای» (chain-store paradox) تا چه اندازه قدرتمند هستند و آنگاه ما دور هم جمع شدیم تا ایده‌های مشابهی را برای بازی معمای زندانی تکرارشونده با افق زمانی معین کاربردی کنیم.
 
 کتاب درسی اقتصاد خرد شما یکی از منابع دوره‌های تحصیلات تکمیلی در ایران است. شما در بخش‌هایی از کتاب خود در مورد نقش انگیزه‌ها و اقتصاد اطلاعات بحث کرده‌اید. آیا رابطه‌ای میان این دو (انگیزه‌ها و اطلاعات) و بازی‌های تکرارشونده وجود دارد؟
من معتقدم روابط بسیار مستحکم و بااهمیتی میان آنها برقرار است، اما هنوز این روابط به شکل مناسبی در ادبیات علم اقتصاد توسعه پیدا نکرده‌اند. البته، تعدادی مقاله مهم وجود دارند که به مبحث انگیزه‌ها در موقعیت‌های نمایندگی تکرارشونده (repeated agency settings) اختصاص یافته‌اند؛ مثلاً در اینجا می‌توانم به مقاله هولمستروم و میلگروم تحت عنوان «خطی بودن و تجمیع» (Linearity and Aggregation) اشاره کنم و همچنین کارهای بعدی، به‌ویژه کار انجام‌شده از سوی سانیکوف. اما فکر می‌کنم روابط میان انگیزه‌ها و اطلاعات با بازی‌های تکرارشونده بسیار عمیق‌تر از این حرف‌هاست. نظریه انگیزه‌های اقتصادی تقریباً به طور ویژه‌ای با انگیزه‌های «رسمی» سر و کار دارد -‌یعنی حالتی که کارفرما و کارگزار از ابتدای کار بر سر یک فرمول جبرانی که انگیزه‌های کارگزار را هم‌ردیف با انگیزه‌های کارفرما قرار می‌دهد، تا حدی توافق دارند. اما چنین انگیزه‌های رسمی‌ای تنها بخش کوچکی از عوامل تحریک‌کننده را (به طور کلی) تشکیل می‌دهند. باید توجه کرد تمهیداتی که برای تحریک کارگران به کار گرفته می‌شوند، فراتر از این تمهیدات انگیزشی رسمی و فرموله‌شده است. تمهیداتی که برای تحریک کارگران به کار گرفته می‌شوند، به میزان زیادی به شهرت کارگر و استخدام‌کننده بستگی دارند. 
به عنوان مثال، مولفان متعددی (بِیکر، گیبونز و مورفی و همچنین پِندِرگاست و تاپِل) در مورد «قراردادهای انگیزشی ذهنی» (subjective incentive contracts) نوشته‌اند، که در آنها کارفرما بر اساس آنچه تحقق یافته (ex post) تصمیم می‌گیرد که چقدر دستمزد به کارگزار بدهد، زیرا کارگزار به خاطر انتظار دریافت این دستمزد است که کار می‌کند. در اینجا تمرکز بر فعالیت‌های موثر بوده است، اما سوال بنیادی‌تری که وجود دارد، این است که: «در چنین تمهیداتی (که در زندگی واقعی به شدت معمول است)، چرا کارگر به استخدام‌کننده اعتماد می‌کند که او قضاوت‌های ذهنی‌اش را با روشی منصفانه و عادلانه انجام می‌دهد؟» البته، این تمام آن چیزی است که باید با استفاده از تعاملات تکرارشونده و شهرت انجام داد.
 
 یکی از موضوعات چالش‌برانگیز اقتصادی در اواخر قرن بیستم، در مورد سیاست پولی و انتخاب مقام پولی بوده است. شاید بتوانیم نقطه آغاز این چالش را به مقاله پروفسور بارو و پروفسور گوردون تحت عنوان «قواعد، صلاحدید و شهرت در مدلی از سیاست پولی» (1983) نسبت بدهیم. حدود یک سال پیش از انتشار این مقاله، شما به همراه پروفسور رابرت ویلسون مقاله دیگری تحت عنوان «شهرت و اطلاعات ناقص» (1982) را نوشتید. نظر شما در مورد تاثیر کار مشترک‌تان با پروفسور ویلسون بر کارهای بارو-‌گوردون چیست؟
این سوالی است که باید سراغ پاسخ آن را از پروفسور بارو و پروفسور گوردون بگیرید. شاید به درستی بتوان این گونه نیز مشاهده کرد که میلگروم و رابرتز هم به شکلی کاملاً مستقل از ما، با ایده‌هایی مشابه آنچه من و ویلسون در مقاله‌ام ارائه کرده بودیم، به میدان آمدند. بنابراین این ایده‌ها به طور رایگان در اختیار همه قرار داشت.
 
 یکی از معروف‌ترین بازی‌ها «معمای زندانی تکرارشونده» است. برای به دست آوردن بهترین تعادل در این نوع از بازی‌ها، چقدر می‌توانیم روی «شهرت» تکیه کنیم؟ یا به عبارت دیگر، آیا کار تجربی‌ای وجود دارد که کارایی «شهرت» را در این نوع از بازی‌ها تایید کند؟
ما قطعاً نمی‌توانیم روی «شهرت» برای به دست آوردن بهترین تعادل تکیه کنیم، حتی اگر بدانیم که منظورمان از «بهترین تعادل» چیست. در این زمینه کاری انجام شده (که در اینجا به طور خاص، فکر می‌کنم بتوانم به کار انجام‌شده از سوی فاندربرگ و لِوین اشاره کنم) که نشان می‌دهد در وضعیتی تحت عنوان «یک بازیکن بلندمدت و تعداد زیادی بازیکن کوتاه‌مدت» (one-long-run-many-short-run-players)، تا زمانی که به مقدار کافی اطلاعات ناقص در جریان باشد، بازیکن بلندمدت در تعادل در دسترسی به سر می‌برد که بیشتر مورد علاقه اوست. اما در اینجا این سوال پیش می‌آید که «تمایلات بازیکن بلندمدت چیست؟» ممکن است گفته شود «بهترین» به معنای وضعیتی است که در آن کارایی پارتو وجود داشته باشد. اما در دنیایی که در آن از ترجیحات هیچ شرکت‌کننده‌ای خبر نداریم (و البته همین موضوع به منزله نقطه آغازین این رده از مدل‌های مبتنی بر شهرت است)، عدم آگاهی از ترجیحات در حکم تقلیل دادن «کارایی پارتو» به یک حشو مجازی (virtual tautology) است.
و همچنین می‌بایست در ابتدا اشاره می‌کردم که در بازی تکرارشونده با افق زمانی نامعین، که در آن ساختارهای شهرت متغیر است، «قضیه فولک» بازه نتایج را بسیار کوچک می‌کند. من در این شاخه از نظریه بازی، چیزی را نمی‌شناسم که بتواند دستیابی به یک «بهترین» تعادل را تضمین کند.
 
 یکی از مشکلات در بازارهای نیروی کار، جورسازی اشتباه مردم برای مشاغل است. ایران (به عنوان یک کشور در حال توسعه) گروه زیادی افراد تحصیل‌کرده دارد که از این مشکل رنج می‌برند. آیا مکانیسمی وجود دارد که به بهترین شکل ممکن مردم (به‌ویژه افراد تحصیل‌کرده) را با مشاغلی که بیشتر مورد علاقه آنهاست، جور کند؟
من فکر می‌کنم شما می‌خواهید این پرسش را این گونه بازنویسی کنید که آیا مکانیسمی وجود دارد «که جورسازی خوبی از مردم را برای مشاغل به دست بدهد»، که به این ترتیب به خوبی ترجیحات هردو نیروی کار و استخدام‌کننده را د‌ربر بگیرد. در این صورت، در شرایط محدود و قابل کنترل، پاسخ سوال شما مثبت است: به عنوان مثال، می‌توانید به کار آلوین راث در زمینه بازار انترن‌های پزشکی نگاه کنید.
اما من شک دارم که آنچه در ذهن شماست، مکانیسمی برای اقتصادی با مقیاس بسیار وسیع‌تر است یا خیر. که اگر چنین چیزی مد نظرتان باشد، پاسخ آن به وضوح منفی است. بخشی از دلیل این پاسخ منفی، به پویایی‌های این شرایط برمی‌گردد. «افراد تحصیل‌کرده» (اگر بخواهم اصطلاح شما را به کار ببرم)، تصمیم به تحصیل می‌گیرند که انتخاب‌های آینده‌شان را بسیار قبل‌تر از آنکه بخواهند بدانند چه انتخاب‌هایی خواهند داشت، محدود کنند. در عین حال هرکسی که در اقتصادی در حد و اندازه ایران نقش ایفا می‌کند، مکانیسم یکتایی را به کار می‌برد که غیرقابل بررسی است. اگر بخواهم ساده بگویم، پاسخ شما این است که در مقیاس بسیار محدود و کوچک، «بله» مکانیسم وجود دارد. اما با بزرگ شدن مقیاس، «خیر» مکانیسمی وجود ندارد.
 
 از نظر شما، نقش انتخاب پویا و اقتصاد رفتاری در اداره یک شرکت بزرگ یا چندملیتی چیست؟ منظورم این است که اهمیت اینکه مدیرعامل (CEO) چنین شرکت‌هایی از این دو شاخه آگاهی داشته باشد، چقدر است؟
من تابستان هرسال در یک برنامه مدیریت اجرایی تحت عنوان «برنامه مدیریت اجرایی استنفورد» تدریس می‌کنم. در این برنامه حدود 140 نفر از مدیران اجرایی بسیار سطح بالا از سراسر جهان به استنفورد می‌آیند. شاید 25 درصد از اعضای این گروه، مدیران عامل شرکت‌ها یا افرادی با سمت یکسان هستند، در حالی که اگر یک فرد میانه را در این گروه در نظر بگیریم، او یک مدیر عملیاتی، مثل مدیر مالی (CFO)، است. این افراد به طور غریزی دانش زیادی در مورد انتخاب پویا و چگونگی رفتار مردم (شامل کارگران، مشتری‌ها و «فرماندهان» سیاستمدار) دارند و این آگاهی نیز برای شغل آنها حیاتی است.
آنچه نظریه‌ها (و کاربردهایشان!) در مورد انتخاب پویا و مدل‌های رفتاری در علم اقتصاد برای این دسته از افراد دربر دارد، چارچوب‌هایی است که به آنها کمک می‌کند تا غرایزشان را زمانی که می‌خواهد منجر به تصمیم‌گیری شود، بهبود بخشند. وقتی من اینها را درس می‌دهم و مثلاً می‌گویم که چگونه سیستم ارتباطات استراتژیک شرکت تویوتا با تولیدات واحدهای قطعه‌سازی زیرمجموعه‌اش، عمل می‌کند، در حال روشن کردن این فرآیند در ذهن افراد شرکت‌کننده هستم و شاید حتی برای آنها برخی جزییاتی را تبیین کنم که تا پیش از این نیاموخته بودند. اما آنها از قبل هم به طور غریزی آنچه در جریان است را می‌فهمیدند. ولی این آگاهی غریزی کافی نیست و مهم این است که آنها مطابق همین روال عمل کنند، اگرچه به اعتقاد من این برای آنها مفید است که به میزان بیشتری چنین واضحاتی را در رابطه با این چیزها درک کنند، که این همان چیزی است که ما اقتصاددانان می‌توانیم برای آنها به ارمغان بیاوریم.
 
 شما یک متخصص در حوزه اقتصاد خرد هستید. اقتصاددانان زیادی هستند که در نظریه‌هایشان از پایه‌های خردی استفاده می‌کنند تا از آنها به طور سفت و سختی حمایت کنند، اما اقتصاددانان دیگری هم هستند که بیشتر به کارهای آماری توجه می‌کنند و از نظریه‌های خود با ارائه تحلیل‌های اقتصادسنجی حمایت می‌کنند. از نظر شما، کدام ‌یک از این دو نوع رویکرد برای یک تحلیل اقتصادی بیشتر اهمیت دارد؟ و اینکه آیا روش دیگری به جز اقتصادسنجی برای تحلیل تجربی و آزمایشگاهی وجود دارد؟
کارهای تجربی زیادی وجود دارند که تکیه آنها بر تحلیل‌های ساده آماری است، ولی من فکر نمی‌کنم که این آن چیزی باشد که در رابطه با قسمت آخر سوال در ذهن شماست. بنابراین از این مورد عبور خواهم کرد.
من طرفدار پر و پا قرص تحلیل‌های اقتصادی هستم که شروع آنها با نظریه‌های بسیار دقیق است و سپس این نظریه‌ها به صورت تجربی مورد آزمون قرار می‌گیرند. فکر می‌کنم، در این راستا، آریل پِیکس (Ariel Pakes) را به عنوان یک نمونه می‌توانم نام ببرم. من طرفدار مطالعاتی هستم که «ابتدا به داده‌ها اجازه می‌دهند صحبت کنند» یا مطالعاتی که تنها ارتباط‌شان با دنیای واقعی «تجربه‌گرایی از روی صندلی راحتی» است، اگرچه اکثر کارهای خود من از نوع دیگر است. همه این انواع پژوهش‌ها توسعه داده شده‌اند. در واقع، همکاران من در علم اقتصاد مایل هستند که اهمیت پیشرو بودن تولیدات پژوهشی دانشکده کسب و کار دانشگاه هاروارد، یعنی «مطالعه موردی» را کم کنند. اما مطالعات موردی حتی وارد فهم اقتصادی ما از جهان نیز شده است و این موضوع مربوط به علم اقتصاد است.
 
‌ اقتصاد جریان اصلی به «مالکیت شخصی» احترام می‌گذارد و از آن به عنوان پایه و اساسی برای نظریه‌هایش استفاده می‌کند. اما تحلیل‌های دیگری هم وجود دارند که از «مالکیت اشتراکی» یا «مالکیت دولتی» به عنوان پایه و اساسی برای نظریه‌های اقتصادی استفاده می‌کنند. نظر شما در مورد بحث مالکیت چیست؟
من فکر می‌کنم «مالکیت» در تمامی اشکال آن باید برای نظریه حلاجی شود و به خصوص، اقتصاد هزینه‌های مبادلاتی، برای فهم نقاط قوت و ضعف در شرایط خاص ناشی از الگوهای مالکیتی خاص به کار گرفته شود. در این زمینه، می‌توانم به کار کلاسیک انجام شده از سوی گراسمن و هارت اشاره کنم.
 
‌ در هر دو کشور ایران و آمریکا گروه‌هایی هستند که سعی می‌کنند مانع از آن شوند که رئیس‌‌جمهور روحانی و رئیس‌‌جمهور اوباما روابط دیپلماتیک میان دو کشور برقرار کنند. به عنوان یک متخصص، از نظر شما بهترین استراتژی‌ای که این دو رئیس‌‌جمهور در مواجهه با این گروه‌ها می‌توانند اتخاذ کنند، چیست؟
البته من در این زمینه متخصص نیستم و جزییات را نمی‌دانم و در عین حال قطعاً نمی‌خواهم هیچ‌گونه توصیه محکمی بکنم. بر پایه تخصصم، تنها دو چشم‌انداز ارائه می‌دهم که ترکیبی است از تئوری و تجربه شخصی‌ام: الف-‌ دو رئیس‌جمهور بدانند که دوصد گفته چو نیم کردار نیست! ب-‌ کسی که مورد اعتماد باشد، می‌تواند اعتمادسازی کند.
 
 در روزهای جاری، دیپلمات‌های ایرانی و دیپلمات‌هایی از کشورهای موسوم به 1+5 (شامل آمریکا، روسیه، چین، انگلیس، فرانسه و آلمان) مشغول مذاکره با یکدیگر در وین هستند تا به توافقی در مورد برنامه هسته‌ای ایران برسند. آیا می‌توانیم این مذاکرات را به عنوان یک بازی تکرارشونده در نظر بگیریم که در آن «شهرت» کشورها نقش مهمی بازی می‌کند؟

این وضعیت، در حکم یک بازی تکرارشونده به معنای رسمی‌اش نیست، اما با تغییری اندک در عباراتی که شما به کار بردید، من فکر می‌کنم واضح است که اعتبار طرفین برای پایبندی هریک از آنها به سهم خود از توافق، یک عنصر ضروری برای رسیدن به یک توافق است و در این میان شهرت نیز اغلب به عنوان کلیدی برای به دست آوردن اعتبار محسوب می‌شود. مدیریت شهرت کار زیرکانه‌ای است: شهرت X در برابر Y محصولی از تعاملات بلندمدت میان X و Y است، اما در عین حال این شهرت به چگونگی رفتار X در گذشته و همچنین به رفتار حال حاضر او با Z و W نیز بستگی دارد. Y سعی می‌کند آنچه را X در آینده می‌خواهد انجام بدهد ارزیابی کند بنابراین با دقت به رفتار گذشته X در قبال Z و W نگاه می‌کند، همزمان با این کار، او به سختی در مورد اینکه X ممکن است چه خواسته‌هایی را در آینده از Z و W طلب کند نیز فکر می‌کند. 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی