بررسی رابطه آموزش عالی و رشد اقتصادی در گفتوگو با سیدعلی مدنیزاده
افزایش قابلتوجه نهادها و موسسات آموزش عالی و بالا رفتن تعداد دانشجویان و فارغالتحصیلان نظام آموزشی و اقتصادی که قدرت جذب این تعداد نیروی متخصص در بازار کار وجود ندارد یکی از مشکلات کنونی اقتصاد ایران است. آن هم در حالی که تئوریهای اقتصادی نشان میدهد توسعه آموزش عالی باعث افزایش رشد اقتصادی و بهبود رفاه خواهد شد. مسائل موجود در این رابطه را با سیدعلی مدنیزاده استاد اقتصاد دانشگاه شریف و دانشآموخته دانشگاه شیکاگو مطرح کردیم تا به آسیبشناسی این بحث بپردازیم. مدنیزاده علاوه بر لزوم اجرای نظام آموزشی عالی غیررایگان در کنار فراهم آوردن وام و بورسیه تحصیلی از لزوم عدم دخالت در اقتصاد نیز به عنوان الزامات بهبود نظام آموزشی به جهت ارسال سیگنالهای درست نام میبرد.
■■■
به طور کلی این گزاره در بسیاری از مطالعات و تحقیقات داخلی و خارجی تکرار شده که آموزش به ویژه آموزش عالی اثری مثبت روی رشد اقتصادی میگذارد. به عنوان مثال آموزش با بالا بردن بهرهوری نیروی انسانی میتواند بر رشد اقتصادی اثرگذاری مثبت داشته باشد. از دید شما این گزاره تا چه اندازه میتواند درست باشد؟ آیا اثرگذاری آموزش بر رشد اقتصادی فقط از طریق افزایش بهرهوری نیروی کار است یا از طرق دیگری هم میتواند اثرگذار باشد؟
با آنچه در ادبیات اقتصادی مطرح و در تجربه بسیاری از کشورهای دنیا دیده شده میتوان گفت قطعاً آموزش اثر مثبتی روی افزایش رشد اقتصادی و رشد تولید دارد؛ به خصوص در دهههای اخیر که رشد اقتصادی اتکای بالایی به رشد فناوری داشته است. فناوریهای مورد استفاده، تقاضای سرمایه انسانی متخصص را بالا برده و از طرفی نیروی انسانی متخصص نیز همواره ارتقادهنده فناوری است. تقاضایی که از طرف بازار و صنعت برای نیروی متخصص وجود دارد هماهنگی خوبی ایجاد کرده است. رشد نیروهای متخصص باعث ارتقا و رشد فناوری میشود و رشد فناوری نیروی متخصص بیشتری را طلب میکند. این دو خود باعث رشد اقتصادی بیشتر میشوند. بالطبع وقتی در مورد نیروی متخصص حرف میزنیم از اثر آموزش عالی حرف میزنیم.
آیا آموزش عالی تنها از طریق بهرهوری نیروی کار بر رشد اقتصادی اثر میگذارد؟
نه، تنها این مسیر نیست. به طور کلی آموزش، سرمایه انسانی (Human Capital) را افزایش میدهد و فقط هم منحصر به این نیست که فرد با آموزش دیدن میتواند در انجام یک کار متخصص شود. در نظر بگیرید فردی که سواد پایه را داشته باشد از نظر فرهنگی و اجتماعی کاملاً متفاوت از فردی است که هیچ آموزشی ندیده است. نظام آموزشی قرار است در فرهنگ، میزان متمدن بودن، تفکر، شعور و خلاقیت انسانها اثر بگذارد. یعنی مبنای نظام آموزشی بر این است. حالا اینکه نظام آموزشی ما چنین کارکردی دارد و چنین نتیجهای به دست میدهد را باید جداگانه بررسی کرد. نظام آموزشی که فهم کلی انسانها و به نوعی فهم عمومی را بالا ببرد باعث افزایش رشد اقتصاد میشود؛ چگونه؟ جامعهای را در نظر بگیرید که افراد باسوادتری در آن زندگی میکنند، طبعاً مردم این جامعه آگاهی بیشتری نسبت به مسائل اقتصادی دارند و تقاضاهای آنها از سیاستمدارانشان متفاوت است. در این جامعه قدرت تفکر بالاتر است و رعایت قانون هم جدیتر خواهد بود؛ در نتیجه بهرهوری کل بالاتر میرود و اقتصاد رشد میکند. مشخص است که هر جامعهای که در آن قانون کمتر رعایت شود، بهرهوری پایینتری دارد. سطح سواد و فرهنگ عمومی که بالاتر باشد افراد آن جامعه برای بهداشت و سلامتی خود بیشتر سرمایهگذاری میکنند در نتیجه بهرهوری بالاتری خواهند داشت. یعنی به طور کلی آموزش باعث میشود توانمندیهای فرد یا همان سرمایه انسانی افزایش یابد و بالاتر رود در نتیجه جامعه بهرهوری بالاتری خواهد داشت. پس آموزش تنها از طریق یاد دادن تخصص به رشد اقتصادی کمک نمیکند و از طرق دیگر هم اثرگذار است.
مطالعات نشان داده که در بلندمدت اثر آموزش عالی بر افزایش تولید ناخالص داخلی بیش از آموزشهای مقاطع راهنمایی و ابتدایی بوده است. آیا چنین فرضیهای را تایید میکنید؟
اتفاقاً تحقیقاتی که در سالهای اخیر در برخی کشورهای مختلف از جمله آمریکا و تعدادی کشورهای آفریقایی بر اساس آزمایشهای مختلف در طی مدت زمان طولانی انجام گرفته و مثلاً یک فرد را از دوسالگی تا 35سالگی تحت نظر داشته، نشان میدهد که آموزشهای سالهای اولیه زندگی افراد اثرگذاری بسیار بالایی در بهرهوری آنها در سنین بالا دارد. از جمله مهارتهای غیرشناختی (Noncognitive Skill) مثل اعتماد به نفس، خلاقیت، هوش هیجانی و... باعث میشود این افراد در 20 سال آینده از قابلیتهای بسیار زیادی برخوردار باشند. مثلاً در کشور غنا تحقیقی انجام شد که طی آن به یک گروه از مادرانی که فرزندان دوساله داشتند آموزش داده شد که چگونه با کودکانشان بازیهای آموزشی انجام دهند. در مقابل یک گروه دیگر هم در نظر گرفته شد که درگیر این آموزشها نبود. نتیجه اینکه 19 سال بعد، میزان درآمد بچههایی که با مادرانشان بازی آموزشی کرده بودند 50 درصد بیش از آن گروهی بوده که از این آموزش برخوردار نبودند. این مثال به خوبی اهمیت آموزش در سنین پایین را نشان میدهد. برای همین توصیه میشود سرمایهگذاری اصلی برای آموزش باید در سنین قبل از دبستان باشد. نمیتوان منکر تغییر افراد در طول زمان و اثرات مثبت آموزشهای مقاطع بعد شد اما اثرگذاری آموزش در این مقطع بسیار زیاد است. به طور خلاصه باید بگویم من هرم اثرگذاری آموزش را برعکس آنچه عنوان شده میدانم. از نظر من پایینترین اثرگذاری در بهرهوری افراد را آموزش عالی و بیشترین را آموزشهای زیر شش سال دارد.
آیا افزایش قابلتوجه نیروهایی با مدارک تحصیلی بالا، ما را از دسترسی به نیروی کار بالا محروم نخواهد کرد؟ یعنی این حجم از نیروی آموزشدیده عالی به اقتصادی که قابلیت جذب آنان را ندارد زیان وارد نخواهد کرد؟
بیایید از یک زاویه دیگر یا یک مثال این مساله را توضیح دهیم. شما میتوانید بگویید داشتن نفت و منابع طبیعی برای اقتصاد زیانآور است؟ جواب منفی است. چون این منابع به طور کلی بد و مضر نیستند اما چون به شکلی بد و نامناسب مورد استفاده قرار میگیرند از آنها به عنوان نفرین منابع طبیعی یاد میشود. باران و برف نعمت است اما اگر سدسازی نکرده باشیم باید متحمل زیانهای سیلاب باشیم. به طور کلی داشتن افراد باسواد و با تحصیلات بالا برای یک جامعه نعمت است. اما اگر اقتصاد به دلیل سیاستگذاریهای غلط به گونهای باشد که نتواند از این سرمایه انسانی استفاده کند، دچار معضل خواهد شد. یعنی اگر اقتصاد قابلیت جذب این سرمایههای انسانی را داشته باشد، نتیجهاش بهبود و رونق اقتصادی است. در کشورهای پیشرفته طراحی نظام اقتصادی به شکلی است که این افراد جذب میشوند. حتی روزبهروز هم تقاضا برای نیروهای متخصص بیشتر میشود. به همین دلیل است که بعد از دهه 1980 نسبت درآمد افراد متخصص به غیرمتخصص در کشورهای توسعهیافته افزایش یافته است. چون تقاضا برای افراد متخصص بیشتر و بیشتر شده است. صنایع اگر تکنولوژیبر نباشد نیروی متخصص زیادی هم نیاز ندارد. در نتیجه متخصصان بدون کار میمانند و نتیجهاش این خواهد شد که به مرور زمان نسبت درآمد افراد متخصص به افراد غیرمتخصص کاهش خواهد یافت. در نتیجه عرضه نیروی متخصص هم خودبهخود کاهش مییابد. چرا که فرد میبیند با فاصله اندک دستمزد بین فرد متخصص و غیرمتخصص نیازی به هزینه بیشتر برای آموزش نیست. درنهایت نیروی متخصص کمتر و کمتر میشود. یعنی ما خودمان را از یک نعمت محروم میکنیم و این اتفاق بدی است که دارد میافتد. ما باید بهگونهای نظام اقتصادی را هدایت کنیم که بتواند نیروهای متخصص آموزشدیده در نظام آموزش عالی را جذب کند. اما نکتهای که لازم است به آن اشاره کنم این است که آیا نظام آموزشی ما چه در مقطع دبستان، راهنمایی، دبیرستان یا دانشگاه، سرمایه انسانی واقعی را به دانشآموزان یا دانشجویان منتقل میکند؟ من واقعاً روی این قضیه تردید دارم. یکی از مهمترین مشکلاتی که در بحث آموزش وجود دارد بحث کیفیت پایین آموزش است. نکته دوم و البته مهمتر اینکه سرمایه انسانی صرفاًَ تخصص انجام یک کار نیست. مثلاً مهندسی برق طراحی خوب یک مدار یا بستن آن روی تخته نیست. افراد باید نحوه فکر کردن، خلاقیت، نوآوری، اعتماد به نفس و... این مسائل را باید یاد بگیرند. فرد در دنیای واقعی کار به این ویژگیها نیاز دارد. اما آیا واقعاً نظام آموزشی ما چنین محصولی تولید میکند؟ متاسفانه آنطور که من میبینم جواب منفی است.
از طرف دیگر برابر تحقیقات و مطالعات انجام گرفته برخی رشتهها اثرگذاری بیشتری روی افزایش رشد اقتصادی داشتهاند (از قبیل علوم کشاورزی، مدیریت، فنی و مهندسی...) در برابر ممکن است رشتههای دانشگاهی زیادی باشند که اثر مثبت چندانی روی اقتصاد نگذارند و در عوض هزینهزا باشند. این تفاوت را چگونه تحلیل میکنید؟ برای نمونه بگویم که در سال تحصیلی 1392-1391 از کل چهار میلیون و 368 هزار دانشجو نزدیک به دو میلیون نفر آنها در رشتههای علوم انسانی تحصیل میکنند و در برابر تعداد دانشجویان علوم پایه بسیار کمتر و فنی-مهندسی کمتر است. فکر نمیکنید این مساله در جذب فارغالتحصیلان در بازار کار مشکل ایجاد کند؟
اتفاقاً به طور کلی رشتههای علوم انسانی جزو همان رشتههایی است که دولت باید روی آن سرمایهگذاری جدی داشته باشد، استادان توانمندی جذب کند و دانشجویان نخبهای پرورش دهد؛ چرا؟ چون رشتههای علوم انسانی عمدتاً جزو رشتههایی است که کالای عمومی (Public Good) تولید میکند و اثرات خارجی (Externality Effects) آن که بر کل اقتصاد میگذارد به مراتب بالاتر از رشتههای فنی-مهندسی است. برای مثال فرض کنید فردی که رشته مدیریت خوانده است و مدیر خیلی قابلی باشد، میتواند هزاران مهندس را به نوعی نظارت کند که بهرهوری آنها دهها برابر شود. اتفاقاً رشتههای علوم انسانی بسیار مهم هستند و باید تا جایی که امکان دارد روی این رشتهها سرمایهگذاری شود. اما مشکل اصلی همان کیفیت آموزش است که قبلاً هم به آن اشاره کردیم. آیا واقعاً این دو میلیون دانشجو که در رشتههای علوم انسانی تربیت میشوند فارغالتحصیلان کاربلدی خواهند بود؟ اگر پاسخ تحقیقی این باشد که بخش عمدهای از آنان این قابلیت را ندارند دچار معضل خواهیم شد. اما اگر این نیروها قوی باشند و جامعه و به خصوص دولت بتواند آنها را جذب کند نتایج خوبی حاصل خواهد شد. دولتها هیچ وظیفهای جز فراهم کردن کالاهای عمومی ندارند و محور اصلی کالاهای عمومی هم همین نوع رشتهها و این قبیل کارهاست. منظور اینکه اگر دولتها هیچ کاری نکنند این یک کار را حتماً باید انجام دهند.
در چند سال گذشته آموزش عالی به عنوان ضربهگیر بازار کار عمل کرد و باعث شد تعداد زیادی از جوانان به جای ورود به بازار کار، تحصیلاتشان را ادامه دهند. در نتیجه طی چند سال آینده حجم بزرگی از فارغالتحصیلان دانشگاهها میخواهند وارد بازار کار شوند در حالی که بازار کار ما قدرت جذب این تعداد را ایجاد نکرده است. از دید شما این چالش نتیجه عملکرد بد آموزش عالی است یا اقتصاد که نتوانسته ظرفیت لازم برای جذب این نیروها را ایجاد کند؟
به این موضوع باید از چند بعد نگاه کرد. اول اینکه آیا واقعاً آموزش عالی ما بیش از ظرفیت بازار کار کرده است یا نه؟ این سوال از دو منظر جواب دارد، یکی اینکه آیا نظام آموزشی نیروی باکیفیت به بازار کار داده یا خیر؟ شاید انتقادی که به نظام آموزش عالی وارد باشد این است که آن کیفیت موردنظر را تولید نکرده است. خاطرم هست سال گذشته در افطاری استادان دانشگاهها در خدمت مقام معظم رهبری، یکی از استادان به عنوان گلایه مطرح کرد که یکی از دانشگاههای کشور در یک رشته دانشگاهی تنها یک نفر هیات علمی آن هم با مدرک فوقلیسانس دارد و آن وقت برای این رشته دانشگاهی 40 دانشجوی ورودی پذیرفته است. تجسم کنید افراد پذیرفتهشده از چه کیفیت نازلی از آموزش برخوردار خواهند شد. در چنین شرایطی آموزش عالی دچار قصور شده است. مساله قابل طرح دیگر این است که ما نظام آموزش عالی رایگان داریم که کار اشتباهی است. البته بحث در مورد این مساله طولانی است و اینکه دولت باید چگونه نظام آموزش عالی را عرضه کند جای خودش را دارد. اما به صورت بسیار خلاصه اینکه نظام آموزش عالی نباید به صورت رایگان باشد. بسیاری از معضلات کنونی که برای ما اتفاق افتاده و مدرکهای دانشگاهی زیادی اعطا شده به خاطر همین ارزان بودن یا رایگان بودن آموزش عالی است. در صورتی که اگر آموزش عالی رایگان نمیبود قطعاً تا این اندازه افراد به دنبال اخذ مدرک نبودند. چون فرد حساب میکند که در آموزش عالی غیررایگان وضعیت هزینه و درآمد نهاییاش چگونه است و برایش صرفه دارد که وارد آموزش عالی شود یا خیر. اگر نداشته باشد سراغ کاری میرود که در آن بهرهوری بالاتری دارد. مثلاً فردی با مدرک دیپلم ممکن است در زمینه برق مهارتهای کافی داشته باشد و هیچ دلیلی ندارد که این فرد برود حتماً مدرک مهندسی برق بگیرد. یکی از دلایل عمده مدرکگرایی که اکنون متاسفانه باب شده، به رایگان بودن نظام آموزشی برمیگردد. در واقع ما نظام قیمتی را دچار اشکال کردیم در حالی که همه نظام آموزش عالی کالای عمومی نیست که بگوییم دولت باید به صورت رایگان در اختیار افراد قرار دهد و افراد از این نظام آموزشی رایگان تخصص کسب کنند و درآمد حاصل کنند. این مطلب را هم عنوان کنم که گفته میشود اگر ما برای آموزش عالی نظام قیمتی بگذاریم نتیجهاش این است که افرادی که سطح درآمد پایینتری دارند از آموزش محروم شوند. این مساله راهحل دارد که در اینجا اتفاقاً دولت باید ورود کند و از طریق وام تحصیلی یا بورسیه به کمک این افراد بیاید تا درس بخوانند و بعد از کسب تخصص و رفتن سرکار با درآمدی که به دست میآورند، هزینه را برگردانند. اتفاقاً این مساله با آمار و ارقام هم نشان داده شده که کمک بیشتری به برقراری عدالت میکند و از قضا باعث کم شدن نابرابری میشود. یعنی آن هزینهای را که دولت برای نظام آموزش رایگان صرف میکند به وام تحصیلی و کمکهزینه برای افرادی تبدیل کند که درآمدشان سطح پایینتری دارد یا افرادی که از نظر علمی برجستهتر هستند. اما در حال حاضر به این صورت است که افراد وارد آموزش عالی میشوند، رایگان تحصیل میکنند و هزینهای که دولت صرف کرده را هیچگاه به دولت برنمیگردانند.
همین الان منتقدانی هستند که اعتقاد دارند آموزش عالی در کشور ما به کالا تبدیل شده است و هر کسی که پول بدهد، درس میخواند. برای نمونه هم به دانشگاه آزاد اسلامی، پیام نور، علمی کاربردی، موسسات غیرانتفاعی و... اشاره میکنند و خواستار رایگان شدن آموزش عالی بر اساس قانون اساسی هستند. دفاع شما از سخنان خودتان در برابر این منتقدان چیست؟
ببینید ما در این زمینه هم با برنامه و نظاممند جلو نرفتهایم. ما میدانیم که دولت در مورد میزان شهریهای که این دانشگاهها میتوانند از افراد بگیرند، سقف تعیین کرده است. این تعیین سقف به معنای دخالت دولت و به هم زدن این نظام قیمتی است. اینجا دولت در نظام تصمیمگیری افراد دخالت میکند و باعث کاهش بهرهوری میشود؛ چگونه؟ ببینید وقتی دولت یک دانشگاه غیرانتفاعی را از طریق قیمتگذاری محدود میکند، به این دلیل که دانشگاه منبع درآمد دیگری ندارد، نمیتواند لزوماً استاد خوب استخدام کند یا فضای آموزشی مناسب تدارک ببیند. مساله دیگر اینکه آیا دولت نظام وام تحصیلی و بورسیه را فعال کرده است؟ من از نظام آموزشی غیررایگان صحبت کردم در صورتی که حتماً باید نظام وام و بورسیه تحصیلی فعال شود. برای نمونه تمام رتبههای برتر آزمون سراسری به عنوان نخبه تحت پوشش قرار بگیرند یا فرض کنید افرادی که از قشر کمدرآمد هستند باید بتوانند به راحتی تمام هزینههای تحصیلی خود را از دولت بگیرند و بعداً بازپرداخت کنند. اما آیا چنین اتفاقی افتاده است؟ خیر. ما باید برای استعدادهای برتر و افرادی که از جهت درآمدی کمتر برخوردار هستند این تسهیلات را ایجاد کنیم و مابقی را آزاد بگذاریم. اگر یک نفر میتواند هزینه تحصیلاش را تامین کند یا خانواده متمولی دارد چرا باید بگوییم دولت باید هزینه تحصیل او را بدهد. کجای این حرف با عدالت، برابری و نظام تامین اجتماعی سازگار است؟ نکته مهم دیگر این است که اتفاقاً دانشگاههای خوب ما آموزش عالی رایگان ارائه میکنند در نتیجه افراد دقت کافی برای انتخاب رشته تحصیلی ندارند. لذا میبینید افراد بسیاری وارد رشتههایی میشوند که نه علاقهای به آن دارند و نه توانایی کسب تخصص در آن دارند. وقتی شما هزینهای پرداخت نمیکنید، عملاً انتخاب و تصمیم درستی هم نخواهید داشت و تنها نتیجه این است که عملاً سرمایههای کشور هدر میرود. دولت تحصیل افرادی را تامین مالی میکند که هیچ علاقهای ندارند در حوزه تخصصشان کار کنند.
در نهایت جمعبندی شما از رابطه آموزش عالی و رشد اقتصادی در کشور ما چیست؟
اگر دولت ما بخواهد در بلندمدت نهتنها فقط اقتصاد، بلکه برای سعادت کشور کاری را انجام دهد باید در نظام آموزشی کشور تحول ایجاد کند. باید سرمایه هنگفتی روانه این قسمت بکند حال چه در بحث آموزشهای قبل از مدرسه و دوران مدرسه و چه نظام آموزش عالی. البته با ملاحظاتی که به آن اشاره کردم. یعنی به این صورت نباشد که فقط هزینه دانشگاه را بدهد. کالایی که در دانشگاه و در نظام آموزش عالی در حال تولید است کمتر از جنس کالای عمومی است و به کالای خصوصی خیلی نزدیکتر است. لذا دولت باید به شکل دیگری در این بازار حضور یابد. اولاً باید تا جایی که امکان دارد سرمایهگذاریاش در بحث آموزش را بیشتر کند. در وهله دوم، به طور جدی به کیفیت آموزش بپردازد. کمیت در جای خود مهم است اما بدون کیفیت، آفت میآورد. ما اکنون افرادی داریم که صرفاً مدرک گرفتهاند اما عملاً در حوزه رشتهای که خواندهاند کارایی ندارند و تبدیل میشوند به نیروهایی که بیکارند و هیچ نوع بهرهوری در اقتصاد ندارند. یعنی به صورت هزینه اجتماعی تبدیل میشوند و البته مستعد انحرافات گوناگون از قبیل اعتیاد و فساد و... هستند. نکته مهم آخر کمتر دخالت کردن دولت در اقتصاد است که باعث شود سیگنالهای قیمتی به درستی به افراد تحصیلکرده برسد. وقتی دولت با دخالت خود باعث میشود سودآوری یک صنعت کمتر شود، تقاضای نیروی کار آن صنعت هم پایین میآید، تقاضای بهرهوری و تقاضای نیروی متخصصاش هم کمتر میشود و عملاً همین معضلی ایجاد میشود که گرفتارش هستیم. دولت باید اجازه دهد سیگنالهای قیمتی درست انتقال پیدا کنند.