جادوی اقتصاد

منشور خبری تحلیلی اقتصاد ایران و جهان

جادوی اقتصاد

منشور خبری تحلیلی اقتصاد ایران و جهان

زندگی بر پایه اقتصاد

ده اصل علم اقتصاد

دوشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۱:۳۹ ب.ظ

ده اصل علم اقتصاد - مبانی تصمیم گیری

 در علم اقتصاد درک این فرآینده مهم است چرا که تک تک این تصمیمات هستند که در نهایت جریان های اقتصادی در یک واحد بزرگ تر مثل شهر، کشور و قاره را شکل می دهند.

 

اصل  اول: مواجهه با مبادله

درس اول این است که بدانیم هیچ چیز مجانی نیست. اصطلاحا گفته می شود به کسی نهار مجانی نمی دهند «There is no free lunch». برای به دست آوردن یک چیز معمولا باید چیز دیگری را از دست بدهیم. همین الان که شما نشسته اید و در حال خواندن این مطلب هستید فرصت دیدن یک فیلم، بیرون رفتن با دوستان، چرت زدن یا... را از دست داده اید. بنابراین در هر تصمیمی که می گیریم باید بسیار دقت کنیم. هر تصمیم ما مترادف است با از دست دادن فرصت برای انجام بسیاری کارهای دیگر که می توانند مسیر زندگی ما را تغییر بدهند. در هر لحظه از زندگی ما با هزار راهی مواجه می شویم که فقط یکی از آنها را می توانیم انتخاب کنیم.

فرض کنید شما یک خانه و یک ماشین دارید و ۱۵ هزار دلار پول. با این پول شما مثلا می توانید بروید یک بی.ام.دبلیو بخرید یا یک زمین در شهر. قیمت زمین شما در شهر پس از پنج سال چندین برابر خواهد شد ولی ماشین (موتر) شما ارزشش  پایین خواهد آمد. در مقابل در این پنج سال شما از زمین تان استفاده خاصی نخواهید کرد ولی از ماشین مدل بالایتان هم لذت فراونی خواهید برد و هم با تغییر تشخص و جایگاه اجتماعی شما ممکن است پای شما را به محافلی باز کند که بتواند امکانات بهتری را پیش پای شما بگذارد. در نهایت شما باید انتخاب کنید که کدام یک از این دو را می خواهید انتخاب کنید و با انتخاب هر کدام از آنها دیگری تبدیل به یک فرصت سوخته می شود.

در اجتماع نیز این تقابل را شاهد هستیم. یکی از معروف ترین این دو گانه ها، دو گانه برابری و بهره وری است. چنانکه در ادامه خواهیم دید دخالت در بازار به قصد ایجاد برابری بیشتر منجر می شود که بازار کارآمدی خود را از دست بدهد. بهترین مثال آن قانون حداقل دستمزد است، این یک اصل بدیهی اقتصادی است که وجود قانون حداقل دستمزد منجر به کاهش تولید و کاهش عرضه فرصت های شغلی می شود چرا که بازار را از نقطه بهینه اش خارج می کند، در سوی مقابل موافقان استدلال می کنند نباید اجازه داد افراد با حقوقی که کفاف حداقل های زندگی را نمی دهد استخدام شوند.

نمونه معروف دیگر دو گانه دفاع و رفاه ست. هر قدر بر بودجه دفاعی کشور اضافه شود از آنچه می تواند برای رفاه اقتصادی شهروندان صرف شود کاسته می شود. پیدا کردن نقطه ای بهینه در این میان برای سیاستگزاران یک کشور امری مهم و حیاتی است.

 

اصل دوم: قیمت یک کالا آن چیزی است که برای بدست آوردن آن کالا از آن صرف نظر کرده ایم.

چنانکه در بخش پیشین دیدید ما در هر لحظه از زندگیمان با انتخاب و مبادله مواجهیم. انتخاب و تصمیم ما در این میان بر چه اساسی بنا می شود؟ طبیعتا یک انسان منطقی این تصمیم را براساس سود، زیان و هزینه هر یک انتخاب در مقابل دیگر انتخاب ها اتخاذ خواهد کرد.

بگذارید به مثال قبلی باز گردیم یعنی خرید بی.ام.دبلیو یا زمین در شهر. سود زمین در شهر این است که بعد از پنج سال قیمتش چندین برابر خواهد شد، زیانش این است که در این مدت شما نمی توانید از آن استفاده ای بکنید. خرید ماشین مدل بالا در مقابل این سود را دارد که شما از آن استفاده می کنید، لذت می برید، دخترها یا پسرها احتمالا به شما توجه بیشتری می کنند، تشخص و جایگاه اجتماعی شما بالاتر می رود. زیانش این است که بعد از پنج سال ماشین شما ارزشش را به شدت از دست می دهد یعنی شما پول فراوانی از دست می دهید.

در اینجا به مفهومی می رسیم که هزینه فرصت (Opportunity Cost) نام دارد. هزینه فرصت یک انتخاب، آن چیزی است که شما در مقابل انتخابتان از دست می دهید. به عبارت دیگر اگر یک فرد و یا یک بنگاه، از میان چندین انتخاب متفاوت یکی را برگزیند، هزینه فرصت این فرد یا بنگاه، معادل است با هزینه مرتبط با بهترین انتخاب ممکن از بین سایر انتخاب های باقی مانده که از آن صرف نظر شده است.

بعدا به هزینه فرصت باز خواهیم گشت و آن را دقیق تر مورد بررسی قرار خواهیم داد. تا آن موقع این مثال ساده را در نظر داشته باشید. فرض کنید شما تصمیم بگیرید به دانشگاه بروید و برای چهار سال درس بخوانید تا یک لیسانس بگیرید و در این چهار سال هزینه تحصیل شما دو هزار دلار است. آیا این هزینه فرصت تحصیلات شماست؟ نه هنوز. شما در این چهار سال به جای درس خواندن می توانستید کار بکنید. فرض کنید درآمد شما در این چهار سال بیست هزار دلار می بود. در این صورت هزینه فرصت تحصیلات شما چهار هزار دلار است. محاسبه واقعی البته از این پیجیده تر است و عوامل بسیاری در آن نقش دارند که به آن باز خواهیم گشت.

اصل سوم: انسان منطقی به مارجین فکر می کند.

در اقتصاد عموما افراد، افرادی منطقی فرض می شوند. انسان منطقی بنابر تعریف کسی است که به صورت سیستماتیک و هدفمند با توجه به امکاناتی که دارد بهترین تصمیم را برای رسیدن به اهدافش اتخاذ می کند. طبیعتا در عالم واقع این اتفاق بسیاری اوقات رخ نمی دهد اما این فرض در علم اقتصاد فرضی اساسی و لازم است.

 

واژه دیگری که بعدا بیشتر درباره آن سخن خواهیم گفت، مارجین (Margin) ومارجینال (Marginal) است. در فارسی مارجینال را «نهایی» ترجمه کرده اند. ما در اینجا همان کلمه انگلیسی را به کار خواهیم برد.

تغییرات مارجینال که در اقتصاد با آن سر و کار داریم در واقع به معنای تغییری است که در خروجی یک تابع پس از یک تغییر کوچک در ورودی تابع حاصل می شود. فرض کنید شما برای امتحان در حال مطالعه هستید. شما باید تصمیم بگیرید یک ساعت بیشتر درس خواندن چه میزان تغییر در نمره شما خواهد گذاشت و بر این اساس آیا صرف می کند که شما یک ساعت بیشتر درس بخوانید یا یک ساعت بیشتر بخوابید. در نهایت تصمیم شما برای اتخاذ آن، براساس هزینه مارجینال (Marginal Cost) وفایده مارجینال (Marginal Benefit) آن تصمیم اتخاذ می شود.

بگذارید برای روشن شدن موضوع یک مثال بزنیم. فرض کنید شما یک اتوبوس (منی بس) دارید و این اتوبوس شما ۵۰ جای خالی دارد. این اتوبوس بین دو شهر (مثلاً شهر یک و شهر دو) کار می کند و هر سفر آن بین شهر یک و شهر دو برای شما به عنوان صاحب اتوبوس یک هزار دلار هزینه دارد. بنابراین هزینه متوسط برای هر صندلی (چوکی) ۲۰ دلار است. آیا بر این اساس می توان گفت که شما نباید هیچ بلیطی (تکتی) را کمتر از ۲۰ دلار بفروشید؟

شاید در وهله اول منظقی به نظر بیاید که هیچ بلیطی نباید کمتر از ۲۰ دلار فروخته شود، اما بگذارید کمی به مسئله دقیق تر نگاه کنیم تا مشخص شود که تصمیمات اقتصادی براساس فایده و زیان مارجینال گرفته می شود.

فرض کنید شما چهل صندلی را هر کدام به قیمت ۴۰ دلار پیش فروش کرده اید، اتوبوس شما در حال راه افتادن است و ۱۰ صندلی خالی دارد. یک مسافر هم در ایستگاه هست که حاضر است تنها ۱۵ دلار بپردازد. آیا باید قبول کنید و او را با این قیمت سوار کنید؟

البته که باید قبول کنید. چرا که اضافه کردن یک مسافر به هزینه شما چیز چندان زیادی اضافه نمی کند، ممکن است وزن او کمی مصرف بنزین شما را بالا ببرد و... ولی فایده ای که شما می برید در مقایسه با وضعیتی که وا را سوار نکنید بسیار بیشتر است. به عبارت دیگر اگر چه شما بلیط را با قیمتی پایین تر از هزینه متوسط فروخته اید، اما قیمت بلیط بالاتر از هزینه مارجینال است و بنابراین فروش آن به صرفه است.

بگذارید یک مثال دیگر بزنیم. چرا آب اینقدر ارزان است و الماس اینقدر گران؟ این پرسش تا مدت ها ذهن اقتصاددان ها و متفکران را مشغول کرده بود و پاسخ هایی که به آن داده شده اند بسیار جالب و خواندنی هستند. در حالی که آب برای تمامی فعالیت های آدمی حیاتی است و بدون آب انسان نمی تواند زندگی کند قیمتی ندارد ولی الماس که نقش مهمی در زندگی آدمی بازی نمی کند چنین گران است.

یک بار دیگر دلیلش این است که تمایل آدمی به پرداخت (Willingness to Pay) برای یک کالا متناسب با فایده مارجینالی است که یک واحد اضافه تر از آن کالا فراهم می آورد. فایده مارجینال اما خود ربط وثیقی با این دارد که چه تعداد از آن کالا موجود است. فایده مارجینال یک لیوان آب اضافه چندان زیاد نیست چرا که آب به فراوانی موجود است اما الماس سخت کمیاب است و بنابراین فایده مارجینالش بسیار بالاست.

به عنوان نتیجه این اصل همواره برقرار است که یک انسان منطقی تنها وقتی تصمیم به انجام عملی می گیرد که فایده مارجینال آن عمل از از هزینه مارجینال آن بالاتر باشد.

 

اصل چهارم: افراد به محرک ها پاسخ می دهند.

یک محرک می تواند به شکل تنبیه یا تشویق ظاهر شود یا همان داستان چماق و هویج خودمان. در درک رفتار بازار، شناخت این محرک های تشویقی و تنبیهی بسیار مهم است. داستان پیاز و سیب زمینی را همه به خاطر داریم. یک سال در میان یکی از این کالاها کمیاب می شد و گران.

در یک سال پیاز کم بود و گران و سیب زمینی (کچالو) زیاد و ارزان. در سال بعد کشاورزها ترجیح می دادند به جای کچالو پیاز بکارند، پیاز زیاد می شد و ارزان و کچالو کمیاب و گران. محرک تشویقی در اینجا قیمت بالاتر بود. پس از مدتی این چرخه متوقف شد، اگر دلیلش دخالت دولت نمی بود می توانست این باشد که کشاورزان چشم شان از اثرات این حلقه معیوب ترسیده بود. در اینجا محرک موثر ترس از تنبیه و ضرر بود.

باید دقت داشت که این محرک ها همیشه به آن شکلی که ما فکر می کنیم عمل نمی کنند. یک مثال جالب در این زمینه اجباری شدن  کمربند ایمنی است. در دهه شصت رالف نیدر کتابی پرفروش با نام «ناامن در هر سرعتی» نوشت و افکار عمومی را تحت تاثیر قرار داد. نتیجه، اجباری شدن کمربند ایمنی در ماشین ها بود. نتیجه چه می توانست باشد؟ نتیجه مستقیم آن مشخص است. سرنشینان اتومبیل بر اثر تصادف خسارت کمتری می بینند و مرگ بر اثر تصادف کاهش می یابد.

اما این همه ماجرا نیست چرا که این قانون محرکی فراهم می کند که رفتار رانندگان را تحت تاثیر قرار دهد. تصادف کمتر منجر به مرگ یا جراحت سنگین راننده می شود، پس راننده انگیزه بیشتر برای ناامن راندن و انگیزه کمتری برای آهسته راندن دارد. در واقع این عمل تابع هزینه فایده راننده را تغییر داده است.

پیش از این ترس از مرگ یا جراحت سنگین آهسته راندن را از لحاظ اقتصادی به صرفه می کرد، پس از تغییر تابع، سریع تر راندن به صرفه تر شده است. بنابراین منطقی است که متوسط سرعت رانندگی و ناامن راندن افزایش پیدا کند و در نتیجه تعداد تصادف ها بالا برود. درست است که رانندگان خود ضربه کمتری می بینند چرا که کمربند ایمنی می بندند اما ناامن راندن آنها می تواند مثلا برای عابرین پیاده، موتورسواران یا دوچرخه سواران مرگبار تمام شود. آیا واقعا چنین است؟

در یک مطالعه در سال ۱۹۷۵ سام پالتزمن نشان داد که این قانون آثار جانبی خود را داشته است. بنابر یافته های پالتزمن این قانون به میزان اندکی تعداد مرگ و میرها را کاهش داده است در حالی که تعداد تصادفات و مرگ عابرین پیاده را افزایش داده است. این مطالعه نمونه خوبی از این است که یک سیاست می تواند با تغییر انگیزه ها باعث تغییرات گسترده و ناخواسته ای بشود و در نتیجه سیاستگزاران به هنگام تصمیم گیری باید دید همه جانبه ای داشته باشند و این دید همه جانبه با در نظر گرفتن تغییرات ایجاد شده در انگیزه ها و اثراتش بر رفتار افراد به دست می آید.

اصل پنجم: تجارت می تواند به همه سود برساند.

تجارت میان دو فرد یا دو کشور مثل مسابقه جام حذفی نیست که حتما یکی باید ببرد و یکی باید ببازد. در اکثریت مواقع تجارت متضمن سودی دو جانبه است. در یک تجارت اگر دو طرف فکر کنند سودی نمی برند وارد معامله نمی شوند. بگذارید یک مثال بزنیم. شما پول تان را در بانک می گذارید و سودی می برید. این طبیعتا باید بهترین انتخاب شما باشد یعنی شما اگر فکر بکنید گزینه بهتری دارید طبیعتا آن گزینه دیگر را انتخاب می کنید. فرض کنید بانک ۱۵ درصد سود به شما می دهد. طبیعی است که بانک معتقد است می تواند بیش از ۱۵ درصد بر پول شما بیفزاید که حاضر است به شما ۱۵ درصد سود بدهد.

شما اگر می توانستید این سود بیشتر را خودتان به دست بیاورید حتما این کار را می کردید، اما شما ترجیح می دهید ریسک نکنید و سود کمتری ببرید. چنانکه می بینید در اینجا هر دو طرف از این قرارداد نفع می برند، هم بانک و هم شما. اگر غیر از این بود اساسا چنین قراردادی نمی توانست منعقد شود.

 

اصل ششم: بازار وسیله خوبی برای سامان دادن فعالیت های اقتصادی است.

امروزه اقتصاد بازار آزاد برتری خود را بر دیگر مدل های اقتصادی نشان داده است. نیم قرن پیش چنین نبود و بحث های جدی در این باره میان اقتصاددانان و روشنفکران وجود داشت. پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق که ارتباط معناداری با ضعف اقتصادیشان داشت این نزاع نظری و عملی به نفع اقتصاد بازار آزاد پایان یافت. کافی است نگاهی به جهان بیندازیم؛ قدرتمندترین اقتصادهای جهان اقتصاد بازار آزاد هستند از جمله ایالات متحده، اروپا، ژاپن، هند، کره (کوریای) جنوبی و... و بدترین اقتصادهای جهان دارای اقتصادهای دولتی هستند مثل کوبا و کره شمالی. مورد چین مورد جالبی است. کشوری با بیش از یک میلیارد جمعیت که در فقر شدید به سر می برد با روی خوش نشان دادن به مالکیت خصوصی و اقتصاد بازار آزاد توانسته است به یکی از قدرتمندترین اقتصادهای جهان بدل شود.

اما اقتصاد بازار آزاد چیست؟ اقتصاد بازار آزاد اقتصادی است که منابع را از طریق تصمیم گیری غیرمتمرکز جمع کثیری از شرکت ها و خانوارها که در بازار با هم در ارتباط هستند توزیع می کند. در چنین سیستمی شرکت ها، خانوارها و افراد، خود برای خود تصمیم می گیرند و همه چیز از طریق یک سیستم مرکزی کنترل نمی شود. دولت به شرکت ها دستور نمی دهد چه چیز و به چه مقدار تولید کنند، در ابتدای سال دولت تصمیم نمی گیرد که فلان مقدار خانه ساخته شود یا فلان تعداد شغل تولید شود. دولت تصمیم نمی گیرد که افراد چقدر حقوق بگیرند یا... .

امیدواریم بتوانیم در یک دوره دیگر به این بپردازیم که چرا دولت نباید و نمی تواند چنین تصمیماتی را بگیرد اما یک پاسخ ساده نظری این است که چنین تصمیم گیری ها و برنامه ریزی هایی از جانب یک دستگاه مرکزی مستلزم حجم عظیمی از دانش و اطلاعات و توان پردازش آن داده ها است که موجود نیست. پاسخ ساده از نظر عملی اما این است که جاهایی که دولت چنین کرده است، شکست خورده است و در مقابل بازار آزاد بهترین کارنامه را از خود بر جا گذاشته است.

در وهله اول شاید عجیب به نظر برسد که چگونه بازار آزاد به بهتر شدن وضعیت اقتصاد آحاد افراد جامعه کمک می کند در حالی که هر یک از آن افراد تنها به فکر خود هستند و نه به فکر رفاه دیگران. یک بار دیگر سخن معروف آدام اسمیت را به یاد بیاوریم: «انسان تقریبا همیشه به یاری همنوعان خود احتیاج دارد و حساب کردن تنها روی خیرخواهی آنها امری بیهوده است. آدمی در جلب یاوری و همراهی دیگران وقتی بهتر کامیاب می شود که آنان را ذینفع سازد و آنها را قانع کند که قبول پیشنهاد او به نفع خود آنها است. این همان کاری است که فردی که مبادله معینی را پیشنهاد می کند انجام می دهد؛ معنای پیشنهادش چنین است: آنچه را که من به آن نیاز دارم به من بدهید تا من هم آنچه را شما به آن احتیاج دارید را به شما بدهم. مفهوم هر معامله همین است و به همین ترتیب است که ما امروزه بیشتر خدمات و چیزهای مورد نیاز خود را از یکدیگر به دست می آوریم. این از خیرخواهی قصاب، مشروب ساز و نانوا نیست که ما بر سر میز خود شام داریم، بلکه از علاقه آنها به نفع خودشان است. ما به انسانیت و نوع دوستی آنها متوسل نمی شویم، بلکه به نفع طلبی و سودجویی آنها مراجعه می نماییم. ما از نیازمندی های خود با آنها صحبت نمی کنیم، بلکه از منافع آنها سخن می رانیم.»

آدام اسمیت از این پدیده به عنوان دست نامرئی بازار نام می برد. آدام اسمیت این مسئله را بدین شکل توضیح می دهد:

«هر کس لزوما کوشش می کند تا آنجایی که ممکن است درآمد خود را به حداکثر برساند. در این عمل او و دیگران عمدا قصدی برای ازدیاد منافع اجتماع ندارند و در عین حال نمی دانند که فعالیت آنها تا چه حد به نفع جامعه است. هنگامی که شخصی کالای داخلی را به کالای خارجی ترجیح می دهد فقط به دنبال منافع خود است، گرچه ممکن است این جریان موجب هدایت یک صنعت به تولید کالایی شود که ارزش بسیار برای جامعه داشته باشد، ولی باید توجه داشت که قصد آن فرد فقط تامین منافع شخصی بوده است. ناگفته نماند که در این مورد و موارد مشابه دیگر، افراد توسط یک دست نامرئی هدایت شده اند و تامین منافع اجتماع هدف اصلی آنها نیست. هر فرد در تعقیب منافع خصوصی خود زیانی برای منافع اجتماعی به وجود نخواهد آورد زیرا در این جریان غالبا منافع اجتماع را خیلی موثرتر از زمانی که عمدا به این کار می پردازد تامین می کند. من هرگز وضعیتی را ندیده ام که افراد برای تامین منافع اجتماع دست به تجارت بزنند و نتیجه کارشان از دیگران بهتر باشد. در واقع می توان گفت هر کس که برای منافع اجتماع دست به فعالیت تجاری بزند دارای هدف روشنی نبوده و به زودی از کار خود منصرف خواهد شد.»

در واقع بخش مهمی از علم اقتصاد کشف قوانین همین دست نامرئی بازار و شناخت هر چه بهتر آن است. در پایان این سلسله درس ها بخشی از این دست نامرئی برای شما مرئی خواهد شد.

لودویگ فون میزس درباره همین خصیصه بازار آزاد است که می گوید: «در بازار یک جامعه سرمایه داری، انسان معمولی مصرف کننده ای مقتدر است که نهایتا با خرید یا امتناع از خرید خود تعیین می کند که چه چیزی و با چه میزان و کیفیتی باید تولید شود. مغازه ها یا کارخانجاتی که صرفا یا عمدتا نیازهای تجملاتی ناب شهروندان ثروتمندتر را برآورده می کنند، تنها نقشی فرعی در زمینه اقتصادی اقتصاد بازار ایفا می کنند. این مغازه ها و کارخانجات هیچ وقت به مرتبه کسب و کارهای بزرگ نمی رسند. کسب و کارهای بزرگ همیشه- به طور مستقیم یا غیرمستقیم- به توده های مردم خدمت می کنند.»

 

اصل هفتم: دولت ها می توانند نقشی مفید در اقتصاد بازی کنند.

نقش دولت ها در اقتصاد چیست؟ آیا هر دخالت دولت شری عظیم است؟ آیا اقتصاد بازار جنگلی است که در آن قوی تر باید ضعیف تر را بخورد؟ مهمترین نقش دولت تضمین قوانین و نهادهایی است که بدون آنها بازار امکان بقا ندارد. مثلا به حقوق مالکیت فکر کنید. در صورتی که حقوق مالکیت وجود نداشته باشد بازار قادر به ادامه کار خود نیست. تضمین حقوق مالکیت متضمن وجود قوانین و نهادهایی است که به شکل تاریخی تضمین وجود و کارکرد آنها بر عهده دولت بوده است.

اصل هشتم: سطح زندگی در یک کشور با تولید خدمات و کالا در آن کشور مرتبط است.

سطح زندگی در کشورهای مختلف متفاوت است. مثلا در حالی که نرخ سرانه تولید ناخالص داخلی در سال ۲۰۱۱ در قطر ۹۷۹۶۷ دلار و در امارات متحده عربی ۶۶۶۲۵ دلار بوده است، این رقم برای ایران ۶۲۶۰ دلار و برای کشور اتیوپی ۳۵۱ دلار بوده است. این احتمالا نشان دهنده تفاوت معنی دار در سطح زندگی شهروندان کشورهاست. به طور کلی می توان گفت که کشورهایی که سرانه تولید ناخالص داخلی شان بالاتر است، سطح زندگی بالاتری دارند.

اما تولید ناخالص داخلی چیست؟ تولید ناخالص داخلی در واقع ارزش مجموع تولید کالا و خدمات نهایی است که توسط یک نظام اقتصادی در یک دوره زمانی معین، یک سال، تولید می شود.

عامل عمده این تفاوت ها در چیست؟ به زبان ساده می توان گفت که تفاوت عمده در بهره وری نیروی کار در این کشورهاست. بهره وری عبارت است از میزان کالا و خدماتی که در هر ساعت از کار یک کارگر تولید می شود. بنابراین می توان گفت مهمترین کار برای بهبود اوضاع اقتصادی، کمک به افزایش بهره وری است و مهمترین عامل در بهبود نرخ بهره وری نیروی کار افزایش رقابت در درون سیستم اقتصادی است.

 

اصل نهم: قیمت ها وقتی بالا می روند که دولت زیادی پول چاپ کند.

«تجربه سقوط کامل پول که طی آن نرخ برابری مارک آلمان در برابر دلار از ۲۰ هزار مارک در ژانویه (جنوری) ۱۹۲۳ به ۱۰۰ هزار مارک در ژوئن (جون) و ۵ میلیون مارک در آگست همان سال تنزل کرد بسیار ناگوار بود. وقتی نرخ برابری از ۵۰ میلیون مارک در اوایل سپتامبر به ۶۳۹ میلیارد مارک در اوایل نوامبر کاهش یافت، سقوط کامل اقتصادی را به دنبال آورد. حقوق و دستمزدها، که ابتدا ماهانه و سپس روزانه تعدیل می شد نمی توانست با قیمت ها برابری کند. هجومی دائمی برای تبدیل اسکناس بی ارزش به کالاهای واقعی از هر نوع دیده می شد. همه بدهی های داخلی به افراد یا نهادهای دولتی یک شبه بادهوا شد. تمام طبقه متوسط دارای درآمد ثابت و مستمری بگیر، تجار خرده پا و کارمندان دون پایه به خاک سیاه نشستند.» (ص ۸۸۲، اروپا از دوران ناپلئون)

آلمان پس از جنگ جهانی اول شاهد یکی از وحشتناک ترین تورم های تاریخ بود. در تاریخ معاصر شاهد بروز همین پدیده در زیمباوه بوده ایم. کار به جایی رسید که دولت زیمباوه اسکناس ۱۰۰ تریلیون دلاری چاپ کرد در حالی که همزمان با نرخ بالای بیکاری مواجه بود. کشور ما ایران، خود یکی از کشورهایی است که در سال های اخیر نرخ تورم بالایی داشته است و معمولا در خاورمیانه در صدر کشورهای با بالاترین نرخ تورم نشسته است.

تورم چیست؟ به ساده ترین زبان، افزایش سطح عمومی قیمت ها در اقتصاد را تورم می نامند. در ادامه این دوره به تورم بیشتر خواهیم پرداخت.

اما تورم  ناشی از چیست؟ تورم در اکثریت غالب موارد ناشی از افزایش میزان پول در کل اقتصاد است. وقتی دولت پول چاپ می کند و میزان پول در اقتصاد بالا می رود، ارزش پول کاهش می یابد، قیمت ها افزایش می یابند و شاهد تورم خواهیم بود. پس از جنگ جهانی در اوایل دهه بیست وقتی قیمت ها هر ماه سه برابر می شد، شاهد سه برابر شدن میزان پول در اقتصاد آلمان هم بودیم. به عنوان یک مثال دیگر، تورم بالا در آمریکای دهه ۷۰ را می توان به رشد سریع حجم پول در آن کشور مرتبط دانست. به همین شکل تورم پایین دهه ۹۰ را می توان با نرخ کند رشد حجم پول در این کشور مرتبط کرد. در ایران نیز به خوبی می توان نشان داد که افزایش نرخ تورم با افزایش حجم پول در گردش در اقتصاد ایران نسبت مستقیم دارد.

 

اصل دهم: در کوتاه مدت، تورم و بیکاری نسبت عکس دارند.

در بخش پیش گفتیم که افزایش حجم پول در گردش به معنای افزایش تورم است اما در این میان یک رابطه دیگر نیز وجود دارد که مسئله را پیچیده می کند. در کوتاه مدت پس از یک انبساط پولی آنچه رخ می دهد معمولا چنین است:

۱- افزایش حجم پول در گردش، سطح عمومی پول در اختیار مردم را برای خرج کردن بالا می برد و منجر به افزایش تقاضا برای کالا و خدمات می شود.

۲- تقاضای بالاتر در طولانی مدت می تواند منجر شود که شرکت ها قیمت کالاهایشان را بالا ببرند، اما در کوتاه مدت آنها را تشویق می کند که تولیدشان را بالا ببرند. برای بالا بردن تولید آنها نیازمند کارگر و مواد اولیه بیشترند که منجر به افزایش فرصت های شغلی در اقتصاد می شود.

۳- افزایش فرصت های شغلی به معنای کاهش بیکاری است.

 

بنابراین در کوتاه مدت ما شاهد نسبت عکس میان تورم و بیکاری هستیم. تورم بالاتر یعنی بیکاری کمتر و تورم کمتر یعنی بیکاری بیشتر. توجه داشته باشید که آنچه گفتیم مربوط به کوتاه مدت است و نه بلند مدت. این رابطه نقش مهمی در آن چیزی دارد که سیکل (چرخش) تجاری خوانده می شود. سیکل تجاری به نوسان های معنادار در فعالیت های اقتصادی و دوره های رونق و رکود که از پی هم می آیند اشاره دارد. دوره های افزایش فعالیت های اقتصادی را نوعا دوره های رونق و دوره های کاهش فعالیت های اقتصادی را رکود یا کسادی می نامند. ترکیب رونق ها و رکودها، یعنی ترکیب کاهش و افزایش فعالیت های اقتصادی را سیکل تجاری می نامند. در جدول زیر شما شاهد بروز مداوم رونق و رکود در اقتصاد آمریکا از اواخر قرن نوزدهم تا پایان قرن بیستم هستید. چنانکه مشاهده می کنید هر قدر جلو‌تر آمده ایم فواصل بروز دوران رکود طولانی تر شده است.

سیاستگزاران می توانند از این رابطه استفاده کنند و بر نرخ بیکاری و تورم تاثیر بگذارند. در این راه آنها می توانند از ابزارهای بسیار همچون تغییر میزان مخارج دولت، میزان مالیات، میزان چاپ پول و... استفاده کنند.

چنانکه گفتیم تورم یعنی افزایش سطح عمومی قیمت ها. در مقابل، رکود اقتصای به شرایطی گفته می شود که در آن با کاهش تولید کالا و خدمات، افزایش بیکاری و کاهش مصرف مواجهیم، به عبارتی وقتی که مردم خرید نمی کنند.

معمولا تورم و رکود با یکدیگر ترکیب نمی شوند اما وقتی با هم ترکیب شوند یعنی هم تورم داشته باشیم و هم نرخ بالای بیکاری معنایش این است که در شرایط بسیار خطرناکی به سر می بریم. به این شرایط  رکود تورمی گفته می شد.

 

 

 

 

نظرات  (۱)

۱۴ مهر ۹۳ ، ۱۳:۴۳ امیرحسین افشاری
آخرین آموزش های بازی clash of clans پر مخاطب ترین بازی آنلاین اینترنتی در وبلاگ
http://clash-of-clans-game.blog.ir

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی