شعر طنز : شاکی می شوم
دور از جان شما و دوستان ،این روز ها
از همه حتی گچ دیوار شاکی می شوم
چون که زد پوزش به مشت بنده و دردم گرفت
می روم از پوز استکبار شاکی می شوم
در اداره زیر میزی ها مرا کرده کچل
لاجرم از میز لاکردار شاکی می شوم
چون کند تفکیک جنسیت جناب شهردار
از کسی که دارد اسمش دار شاکی می شوم
آخر هر ماه دولت می دهد یارانه ام
من از او با این همه اصرار شاکی می شوم
بر سر ِ کاریم گرچه جملگی ،اما حقیر
طبق عادت از وزیر کار شاکی می شوم؟
در خیابان خودرو صفرم موتور سوزاند ،پس
از خیابان های ناهموار شاکی می شوم
دور من چون خط کشیده روزگار کج مدار
بنده بالاجبار از پرگار شاکی می شوم
این پدر زن مایه دارم هم نمی میرد لذا
من زعزراییل هم این بار شاکی می شوم
چون گرفته همسرم فرمان عقلم را به دست
من ز هر بانوی فرماندار شاکی می شوم
چون شپش در جیب بنده قاپ بازی می کند
وقت رفتن جانب بازار شاکی می شوم
دوستم چون خوش و خط و خال است مثل مارها
بی خیال دوستم ، از مار شاکی می شوم
مثنوی هفتاد من کاغذ شود اما فقط
قدر شش تا کاغذ آچار شاکی می شوم
روز شاکی می شوم نیم روز شاکی می شوم
از سحر تا موقع افطار شاکی می شوم
این شکایت نامه را تعطیل کن چون کم کمک
دارم از «جاوید » هم انگار شاکی می شوم
محمد جاوید