اقتصاد در زندگی واقعی: چرا اقتصاددانان، ورزش را دوست دارند؟
چه چیزی تعیین میکند که کدام تیم در مسابقات ویمبلدون برنده شود؟ آیا تیمهای فوتبال، در یک چهارم نهایی تصمیمات درستی میگیرند؟ چه مقدار از موفقیت یک تیم به بازیکن اصلی (ابرستاره) آن بستگی دارد؟ آیا داوران فوتبال به نفع تیم خانگی سوت میزنند؟ و نقش مربی در عملکرد و موفقیت یک تیم ورزشی حرفهای تا چقدر مهم است؟
|
پرسشهایی از این گونه، تنها ذهن یک طرفدار معمولی بازیهای ورزشی را به خود مشغول نمیکند. این پرسشها خیلی سریع توجه اقتصاددانان را نیز به سوی خود جلب کرده است. سالهای زیادی است که اقتصاددانان به شکل منظم هر نوع ورزشی، حال میخواهد تنیس یا بیسبال، فوتبال یا راگبی (فوتبال آمریکایی) باشد به دقت مورد بررسی و موشکافی قرار دادهاند. آنها این کار را فقط برای سرگرمی نمیکنند، ورزشهای حرفهای، بیش از هر چیز دیگری، به کار تحلیل پدیدههای اقتصادی معین میآیند...
رشته کلام را به اقتصاددانان فرانک کلاسن از موسسه تینبرگن و یانماگنوس از دانشگاه تیلبورگ میسپاریم که میگویند «رشته آمار ورزشی (و اقتصاد ورزش) از حوزهای حکایتگونه که آمارها جمعآوری میشد (تعداد خطای دوبل، تعداد امتیازهای سرویس) بسیار فراتر رفته و به رشته تقریبا آبرومندانهای تبدیل شده است. یک دلیل مهم چنین تحولی این است که آمار ورزشی توانایی پاسخ دادن به پرسشهای رفتاری را دارد.»
بررسی مسابقات ورزشی در قیاس با زندگی روزمره چندین مزیت دارد: قواعد بازی پیچیدگی کمتری دارند، یک هدف روشن یعنی برنده شدن در بازی وجود دارد و نتایج قطعی و آشکار هستند. وقتی مشوقها تغییر میکند، علت و معلولها را به آسانی میتوان طبقهبندی کرد؛ قواعد بازی برای همه بازیکنان یکسان بوده و مسابقات در محیطی کنترل شده برگزار میشود. جی سی برادبوری که استاد اقتصاد در دانشگاه ایالتی کینساو است در کتاب «اقتصاددان بیسبالی» مینویسد: «بیسبال یک بازی آکنده از منافع و هزینههای کاملا معین و تعریف شده است که آن را آزمایشگاهی عالی و باورنکردنی برای اقتصاددانان میسازد.» حسن ختام اینکه هر ساله صدها بازی در لیگهای حرفهای ورزشهای تیمی برگزار میشود و آمارهای ریز شده هر بازیکن ثبت شده است. به این ترتیب، دسترسی آسان اقتصاددانان به مجموعه جامعی از دادهها را میسر میسازد.
برای نمونه، بهرهوری یک بازیگر پردرآمد را خیلی آسانتر از کارمند اداری میتوان اندازهگیری کرد. پژوهشگران بازار کار میتوانند از این ویژگی در تحلیل عوامل تعیینکننده جبران زحمات کارمندان در زندگی واقعی به خوبی استفاده کنند. به ویژه به این اتهام بسیار وارد شده که آیا در قبال عملکرد برابر، به سفیدها پولی بیشتر از سیاهان و اسپانیولیها داده میشود میتوان با استفاده از لیگهای حرفهای آمریکا به صورت یک مبنای کار پژوهشی پاسخ داد. اما نتایج آنطور که فکر میکنیم بیابهام نیستند. بررسیهای قدیمیتر از دهههای هشتاد و نود میلادی، با استفاده از نمونه آمار انجمن بسکتبال آمریکا (NBA) به این نتیجه رسیدند که ورزشکاران سفید پوست توانستند درآمد بیشتری نسبت به بازیگران سیاه پوست با مهارتهای قابل قیاس به دست آورند. اما سایر پژوهشگران نتوانستند این یافتهها را در مورد لیگ فوتبال ملی تایید کنند و به نظر نمیآمد پیشینه قومی یک عامل به رسمیت شناخته شدن بازیگران در بیسبال باشد. گروهی متشکل از سه پژوهشگر نشان دادند احتمال اینکه یک بازیکن توسط روزنامهنگاران ورزشی در فهرست افراد مشهور بیسبال ملی انتخاب شود کاملا با عملکرد گذشته وی در زمین بازی بیسبال پیشبینی میشود بدون توجه به اینکه آیا او سیاه، سفید یا اسپانیولی باشد.
تیمهای فوتبال درست بازی نمیکنند
برخی اوقات، پرسشهای بزرگ و بنیادی در رشته اقتصاد باعث میشود تا اقتصاددانان به جستوجوی پاسخها در استادیومها بپردازند. برای مثال، آیا بنگاهها واقعا سود خود را حداکثر میسازند؟ این یک فرض اساسی در همه مدلهای تئوریکی است که رشته اقتصاد در اختیار دارد. تایید این فرض در جهان واقعی ابدا آسان نیست. نخست اینکه چون تصمیماتی که مدیران شرکت شیمیایی یا خودروسازی باید بگیرند بسیار پیچیده و متعدد است، دوم اینکه چون دانشمندان به ندرت چشمشان به دادههای درونی و محرمانه شرکتها میافتد.
در مورد تیمهای فوتبال حرفهای این کار آسانتر است. دیوید رومر استاد دانشگاه برکلی در کالیفرنیا، تصمیمات راهبردی تیمهای لیگ فوتبال ملی را ارزیابی کرده است تا ببیند آیا آنها احتمال برنده شدن خود را حداکثر میسازند یا خیر. رومر روی یک لحظه مهم تمرکز کرده است که بازیگران فوتبال آمریکایی مرتبا در زمین بازی با آن مواجه هستند، رفتار تهاجمی وقتی که با دور چهارم بازی روبهرو هستند. در این مرحله، سه گزینه در برابر تیم وجود دارد، نخست آنها میتوانند به بازی کردن مجموعه دورها ادامه دهند و سعی کنند توازن لازم ده یاردی برای تداوم مالکیت توپ را به دست آورند. اگر آنها موفق نشوند نخستین دور بازی را بدست آورند یا توپ را پشت دروازه حریف بکارند، توپ به طرف تیم دیگر میرود. دوم اگر حمله درون فاصله باشد، آنها میتوانند برای زدن گل در نزدیک تیرهای عمودی سعی کنند که اگر موفق شود سه امتیاز دارد. گزینه سوم شوت کردن است که هیچ امتیازی برایشان ندارد، مگر اینکه به درستی اجرا شود و نزدیکتر به خط گل آنها باشد که نیروهای تیم حریف را در موضع نامناسب قرار میدهد،.
رومر در بررسی خود که در نشریه معتبر ژورنال آو پلیتیکال اکونومی در سال 2006 منتشر شد یک برنامه کامپیوتری پیچیده ارائه کرد. بر اساس دادهها از 700 بازی لیگ فوتبال ملی، نرمافزار توانست ارزش هر موضع زمین را تخمین بزند- ارزش دور اول بازی، یا شوت کردن چقدر است؟ در گام دوم، او این مقادیر تئوریک را با تصمیمات واقعی اتخاذی مقایسه کرد. تیمها نمرات تقریبا ضعیفی گرفتند، بازیکنان و مربیها پیش از تماس توپ با زمین به آن ضربه میزدند و فرصتهای گل زدن بسیاری را از دست دادند. این اقتصاددان مینویسد: «در 1068 دور چهارم بازی، تحلیل وی دلالت دارد که تیمها به طور میانگین وضع بهتری مییافتند اگر دنبال توپ میرفتند، اما آنها در عوض پیش از تماس توپ با زمین 959 دفعه شوت زدند. حتی در دور چهارم با یک متر جلو رفتن، تیمها اغلب جانب احتیاط را رعایت کرده و در عوض به سرعت شوت میکنند. به عبارت دیگر، تیمها بسیار تدافعیتر از آنی عمل میکنند که یک حداکثرکننده سود با رفتار عاقلانه عمل میکند. این پژوهشگر نتیجه میگیرد. «رفتار لیگ ملی فوتبال در دور چهارم بازی از رفتاری که شانس آنها برای برنده شدن را حداکثر میسازد فاصله میگیرد به شیوهای که این رفتار شکل کاملا منظم، روشن و از نظر آماری معناداری پیدا کرده است.»
نظریهپردازان بازی، ویمبلدون بازی میکنند
آیا بازیکنان تنیس باهوشتر از بازیکنان کریکت یا فوتبال هستند؟ تقریبا به نظر میآید که همینطور باشد. مارک واکر و جان وودرز موفق شدند نشان دهند که بازیکنان تنیس حرفهای در تورنمنت ویمبلدون، معمای مشابهی را نسبتا خوب حل کردند.
شرکتکنندگان در آزمون (یا بازیکنان ضعیفتر) مرتب در آنچه که نظریهپردازان بازی «راهبردهای مختلط» مینامند، شکست خوردند. بنابراین قبل از اینکه واکر و وودرز تحلیل خود از تنیس ویمبلدون را در آمریکن اکونومیک رویو در 2001 منتشر کنند، اجماعی وجود داشت که آدمهای عادی اگر که سعی کنند راهبردهای مختلط بهینه را آنطور که نظریهپردازان بازی قالببندی میکنند، بهکار ببرند، دچار فشار زیادی میشوند. چنین راهبردهای مختلطی حاوی یک جزء از احتمالات است: برای نمونه، بهترین راهبرد شاید انتخابگونه الف با احتمال 75 درصد و انتخاب گونه ب با احتمال 25 درصد باشد.
اما ظاهرا بهترین بازیکنان تنیس جهان، آمادگی انجام چنین کاری را دارند: آنها در سرویسزدن خیلی زیاد به همان روشی که نظریه بازی توصیه میکند، عمل میکنند.
واکر و وودرز، تصمیم سرویس بازیکنان را بررسی کردند که آیا ضربه رویی (با روی راکت) یا پشتدستی (با پشت راکت) به حریف بزنند. برای اینکه بازیکن بهینه بازی کند باید در سرویس زدن، قدرت پشتدستی حریف را نسبت به رویی وی محاسبه کند. در حالتی که پشتدستی ضعیفتر است، توپهای بیشتری باید به آن سمت فرستاده شود، اما نه آنقدر زیاد که بازیگر دوم با اطمینان، موضع خود را طبق آن تنظیم کند. یک توپ غیرمنتظره که به صورت رویی به این طرف یا آن طرف فرستاده میشود، شانس امتیازگرفتن را بیشتر میکند. واکر و وودرز متوجه شدند بیشتر بازیکنان، توانایی تغییر دادن سرویسهایشان را به رویی یا پشتدستی به صورت تصادفی به حد کافی دارند برای اینکه هر دو گونه، شانس تقریبا برابری برای امتیازگیری داشته باشند.
اما حتی ستارگان تنیس، نظریهپردازان مطلقا کامل بازی نیستند. بهینه خواهد بود که تصمیم به سرویس زدن رویی یا پشتدستی کاملا به تصادف سپرده شود (کاملا مستقل از اینکه سرویس قبلی به کجا فرستاده شد). با این کار برگرداندن سرویس توسط حریف سختتر میشود. بازی کردن با چنین حالتی دشوار است چون هیچکس یک دستگاه ایجاد اعداد تصادفی در مغزش ندارد. واکر و وودرز متوجه شدند وقتی سرویسها با ایدهآل فرضی مقایسه میشود، خیلی زیاد بین رویی و پشتدستی تغییر میکنند. این اشتباهی است که افراد در تلاش به تقلید تصادفی بودن مرتب مرتکب میشوند.
مشوقها و اثرات جانبی آنها
زمینهای ورزشی به ویژه از این نظر مکانهای خوبی هستند که بخواهیم تاثیر مشوقها را بررسی کنیم. برای نمونه با استفاده از مثال تیمهای فوتبال، تیم پژوهشی به سرپرستی برونو فرای اقتصاددان در زوریخ سوئیس نشان دادند: «وجود تفاوتهای زیاد درآمدی درون یک تیم، نتایجی خلاف آنچه قصدش را دارید، ایجاد میکند.» بررسی فرای اینطور جمعبندی کرد: «هر اندازه تفاوتهای درآمدی درون تیم بیشتر است، عملکرد آن تیم پایینتر است.» این اثر به خصوص در تیمهای بالای جدول شدیدتر میشود. بنابر تفسیر اقتصاددانان، حقوق سرسامآوری که به برخی ابر ستارهها پرداخت میشود باعث تحریک سایر بازیکنان نمیشود، بلکه در عوض اثر تنزیلدهنده دارد.
این مشاهده، فرضیه فرای را تایید میکند که آنچه برای مردم اهمیت دارد نه مقدار مطلق درآمد، بلکه موقعیت نسبی آنها در مقایسه با دیگران است. این نتیجه در سایر جاها غیر از زمین فوتبال نیز صادق است، هر جا که پرداخت مستقیما با عملکرد مربوط میشود (برای نمونه با نمایندگیهای بیمه یا مشاوران مالی). اقتصاددانان هشدار میدهند هر تلاشی برای تحریک اعضای تیمهای بازاریابی بهوسیله ساختن رتبهبندیهای عملکرد داخلی میتواند نتیجه عکس بدهد.
هر چند نابرابری حقوق جلوی عملکرد مثبت تیمهای فوتبال را میگیرد، پول نقش درجه اول را در موفقیت تیم ایفا میکند. مارکوس کرن و برند سوبموت اقتصاددانان دانشگاه مونیخ با اشاره به لیگ دسته اول آلمان نشان میدهند هر اندازه پرداختی به یک تیم بالاتر باشد، احتمال اینکه تیم بهتر عمل کند بالاتر میرود. اینکه یک باشگاه چقدر روی مربیان خود سرمایهگذاری خواهد کرد نقش ثانویهای دارد. تیمهایی که به مربیان ستاره خود ارقام عجیب بالایی میپردازند به طور میانگین خیلی کم از سایرین جلو میافتند.
مربیهای تازه نفس بهتر نیستند
به نظر میرسد که باشگاهها و طرفدارانشان زیادی روی اهمیت مربی حساب باز میکنند. بر اساس یک بررسی که باستر ویل انجام داد تیمی که طی چند بازی، پیوسته ناموفق باشد همیشه مربی را اخراج میکند، اما فقط در نادرترین موارد است که این تغییر، به نفع تیم تمام میشود. این اقتصاددان در دانشگاه ماستریخت به تحلیل این موضوع پرداخت که آیا باشگاههای دچار بحران، پس از تغییر مربی، با موفقیت بازی خواهند کرد. نتیجهگیری وی: مربیهای تازه نفس و تازه وارد اصلا بهتر نیستند.
امید به اینکه یک مربی جدید با انگیزه دادن به بازیکنان میتواند عملکردی بهتر داشته باشند معجزه خواهد کرد تقریبا همیشه بیمورد بوده است: آن طور که ویل اشاره میکند، فقط یک اثر شوک کوتاهمدت وجود دارد که رسانههای خبری وارد میکنند، اما این اثر خیلی زیاد طول نمیکشد. در بیشتر موارد، عملکرد تیم به نحو محسوسی فقط در نخستین بازی با مربی جدید بالا خواهد رفت و پس از آن به سطح پیشین خود باز میگردد.
ویل برای بررسی خود، دادههای مربوط به لیگ فوتبال حرفهای هلند اردیویزه را برای سالهای 1986 تا 2004 تجزیه و تحلیل کرد. طی این دوره، 81 مربی اخراج شدند و 103 تای دیگر قراردادهایشان تمدید نشده بود. ویل مشاهده کرد «این نرخ نسبتا بالایی برای به خطر افتادن امنیت شغلی مربیان است؛ چون طی یک فصل معمولی، بیش از 50 درصد تیمها مربیان را جایگزین میکنند که 44 درصد از جداییها اجباری بوده است.»
پس از یکسری شکستهای ادامهدار، احتمال اینکه کادر مربیگری تغییر کند به شدت بالا میرود. وقتی یک تیم، برای چهار بازی متوالی بدتر از میانگین فعلی خود بازی میکند، مربی باید نگران شغل خود باشد. شرایط حتی بدتر مربوط به زمانی است که مربی قبل از افت عملکرد تیمش، با بازیکنان جدید قرارداد امضا کرده باشد یا که قرارداد خودش به همان زودیها منقضی میشود. وقتی یکسری شکستها، موقعیت تیم را در مقایسه با میانگینهای فصلهای پیشین پایین میآورد، مربی به همان اندازه خودش را در موقعیتی حساس میبیند.
اما چرا مربی جدید به ندرت میتواند تغییری در مسیر تیم به وجود آورد؟ آیا به این خاطر است که تیم بد بازی میکند یا چون شخصیت مربی تاثیر اندکی بر عملکرد تیم دارد؟ برای اینکه به یک پاسخ برسیم، این اقتصاددان از ترفندی استفاده کرد. او یک گروه کنترل از باشگاهها تشکیل داد که به همریختگی اوضاع را تجربه کرده بودند، اما مربیها را نیز نگه داشتند. این اقتصاددان از تعداد امتیازات در هر مسابقهای که باشگاه در چهار بازی آخر کسب کرده بود به عنوان معیاری جهت موفقیت تیم در زمین استفاده کرد.
یافته شگفتآور ویل این بود که تیمهای دچار بحران، جایگاه خویش را با حفظ مربی، خیلی زودتر از اینکه اقدام به تعویض مربی میکردند بازیافتند و او به پدیده جالبتری برخورد کرد. برای نمونه مربیهایی که سالهای زیادی در این شغل هستند و آنهایی که قبلا بازیکن بودهاند، نسبت به آنهایی که تجربه حرفهای کمتری دارند، کمتر قادر به تغییر جهت دادن یک باشگاه هستند.
ویل نتیجه میگیرد «تخمینها نشان میدهد، کیفیت مدیر (مربی) که با دستاوردهای پیشین مدیر به عنوان بازیکن، سالهای تجربه مدیریتی و تعداد دورهها اندازهگیری میشود، اهمیت معنادار برای پیشبینی تغییرات ندارد و نمیتواند درصد زیادی از افزایش عملکرد تیم پس از استعفا را توضیح دهد.» این دانشمند متقاعد شده است که نتایج وی را میتوان به کسب و کارهای معینی انتقال داد. او از آنها به عنوان دفاعیه قوی علیه نتایج چندین بررسی پژوهشی مدیریت استفاده میکند که دریافتند تغییر در مدیریت، غالبا منجر به بهبود معین در عملکرد تجاری میشود. ویل هشدار میدهد «کیفیت مدیر تیم به آن مهمی که سایر بررسیها مطرح میسازند نیست.»
یک پژوهش توسط اقتصاددانان کریستین گروند و اولیر گورتلر آشکار میسازد حتی مربیان با تجربه فوتبال، از تصمیمات راهبردی اشتباه به دور نیستند. یک اشتباه عام این است: وقتی تیم یک مربی عقب باشد، او اغلب با آوردن فورواردهای اضافی، خط حمله را تقویت میکند. این راهبرد اما همراه با بالا رفتن شانس پیشی گرفتن از حریف، ریسک بیشتر گل زدن تیم مقابل را نیز افزایش میدهد. بر اساس یافتههای گروند و گورتلر، اثر دوم معمولا غالب خواهد شد: آنها در تجزیه و تحلیلی که از 1700 تعویض طی فصل 2003 و 2004 بوندسلیگا آلمان کردند دریافتند وقتی یک مربی پس از اینکه تیمش در جدول سقوط میکند به تاکتیک تهاجمیتری روی میآورد، تیم مقابل جایگاه خود را در 40 درصد تمام موارد ارتقا خواهد داد. فقط در 21 درصد بازیها است که تیمهای عقب افتاده موفق به مساوی شدن میکنند. بر عکس، تیمهایی که بدون تغییر مانده بودند در 35 درصد موارد پیشی گرفتند و فقط در 30 درصد دوباره امتیاز کسب کردند.
کمتر کار کردن دیگران به شما هم سرایت میکند
یکی از بینشهای مهم پژوهشهای اخیر علم اقتصاد این است که مشوقهای بالاتر اغلب باعث اثرات جانبی نامطلوب میشود. شواهد بسیاری در تایید آن در میادین ورزشی نیز وجود دارد. یک نمونه حاضر و آماده تغییر قواعدی بود که فیفا چند سال پیش به وجود آورد. فیفا در تلاش به بالا بردن دلهره (و تعداد گلها) در مسابقات فوتبال، مشوقها برای تیمهای برنده را افزایش داد: آنها اکنون به جای دو امتیاز پیشین، سه امتیاز میگرفتند. مساوی نیز مثل گذشته برای هر تیم یک امتیاز میآورد.
دو اقتصاددان به نامهای لوئیس گاریکانو و ایگناسیو پالاسیوس- هورتا بر اساس دادهها از لیگ فوتبال حرفهای پریمرا اسپانیا تحلیل کردند چگونه این تغییر، بر رفتار و نتایج بازی تاثیر گذاشت. آنها گروه کنترل را بازیهای همان تیمها در رقابت جام اسپانیا گرفتند که قاعده سه امتیازی در آنجا برقرار نبود.
آنها چه چیزی پیدا کردند: پس از تغییر قاعده بازی، تعداد بازیهایی که به مساوی ختم شد تا حد مشهودی کاهش یافت و تعداد شوتها به دروازه و ضربات کرنر افزایش یافت- اما انتظار زدن گلهای بیشتر تحقق نیافت. این دانشمندان نوشتند «تیمها با احتمال کمتر مساوی میکنند اما همچنین احتمال کمتری دارد که آنها با تعداد زیاد گلهای زده «بیحاصل» (اما کاملا سرگرم کننده) برنده شوند.»
به عبارت دیگر، انگیزههای جدید فقط طی مراحل اولیه بازی تاثیر میگذارد؛ بعد از آن آنها معکوس میشوند. تیمی که جلو افتاده است به جای اینکه به فکر زدن گلهای بیشتری باشد تلاش خود را بر جلوگیری از امتیاز گرفتن حریف متمرکز میکند. کاملا روشن است اگر تیم مقابل بازی را مساوی کند، اکنون دو امتیاز از دست خواهد داد به جای یک امتیاز، آنطور که قبلا وجود داشت. به عبارت دیگر، معرفی قاعده سه امتیازی باعث میشود تا تیمها، از طریق روشهای عادلانه و غیرعادلانه، دفاعیتر شوند.
پس از اینکه تیم جلو افتاد و امتیاز گرفت، بیشتر اوقات در مقایسه با گذشته مدافعین را جایگرین فورواردها میکند و رفتار غیرورزشی آن افزایش خواهد یافت. پس از تغییر قانون، تعداد خطاها همراه با تعداد کارتهای زرد و قرمز به روشنی افزایش یافت.
با مقایسه چنین تحولی که در مسابقات جام رخ داد، اقتصاددانان نشان میدهند که این پدیده را نمیتوان با سبک معمولا خشنتر بازی توضیح داد. افزایش خطاهای ارتکابی و هشدارهای داده شده فقط در بازیهای لیگ مشهود است که قوانین جدید بهکار میرود. برخلاف نیات فیفا، پاداش بالاتر به تیم برنده ظاهرا منجر به افزایش خرابکاری و بینظمی در زمین بازی شده است.
وقتی داورها از یک تیم جانبداری میکنند
اقتصاددانها نه فقط بازیکنان را مورد آزمون قرار میدهند، بلکه داورها نیز مشمول آزمون میشوند. رابطه کاری بین آنها و انجمن ورزشی که حقوق آنها را میپردازد یک نمونه آموزنده از رابطه است. اقتصاددانان تحت عنوان صاحبکار- کارگزار به بحث درباره مسائلی میپردازند که از این واقعیت ناشی میشود که یک فرد نمیتواند همه کارها در زندگی را خودش انجام دهد. برخی کارها فقط وقتی انجام میشوند که به فرد دیگری واگذار شده باشند.
به نظر اقتصاددانان، داورها «کارگزارانی» هستند که از طرف «صاحبکار»- انجمن فوتبال- مامور شدهاند. این همان جایی است که مشکل قرار دارد: به علت توزیع نابرابر اطلاعات، صاحبکار غالبا متوجه میشود نظارت بر کار کارگزار که چقدر وظیفهشناس و دقیق است سخت یا حتی ناممکن خواهد بود. فرض بر این است که داور بیطرف بوده و قواعد بازی را اجرا کند، اما کارگزار خودخواه این انگیزه را خواهد داشت تا منافع خودش را به جای منافع صاحبکار در نهان دنبال کند.
یک مثال در این زمینه، افتضاحی است که داور آلمانی روبرت هویزر به بارآورد و آلمان را در 2005 تکان داد. انجمن فوتبال آلمان او را مامور کرد تا قواعد فوتبال را طی مسابقات در جریان اجرا کند، او درعوض منافع خود را دنبال کرد. هویرز در مسابقات دستکاری میکرد تا دوستانش با شرطبندی روی این بازیها بتوانند سود ببرند.
در حالی که این نوع عمل مجرمانه قطعا استثنا است، بررسیهای بیشمار توسط اقتصاددانان نشان میدهد که داورها مرتبا از تیمهای خانگی طرفداری میکنند. این کار نقض وظیفه قسم خورده آنها است: به جای تضمین یک بازی جوانمردانه، سوت آنها برای هر آنچه که جمعیت را خوشحال میکند میدمد. وقتی میزبانها پس از 90 دقیقه بازی یک امتیاز عقب هستند وقت اضافهای که برای آن بازی در نظر گرفته میشود به طرز معناداری بیشتر از سایر بازیها است- در اسپانیا بیش از دو دقیقه، در آلمان یک کمی بیش از نیم دقیقه. این یافتهای است که یک تحلیل توسط ماتیاس سوتر از دانشگاه اینسبروک و مارتین کوچر از دانشگاه مونیخ نشان دادند. بر اساس دادهها از 306 بازی که در اولین و دومین بخش بوندسلیگا و همچنین لیگ منطقهای در فصل 2000 و 2001 برگزار شد، دو پژوهشگر نشان دادند: داورها هنگامی هم که ضربات پنالتی داده میشود از تیم خانگی طرفداری میکنند. با استفاده از قضاوت کارشناسان فوتبال در مجله ورزشی کیکر به عنوان یک محک، ارزیابی سوتر و کوچر نشان میدهد: در قضیه «پنالتی گرفتن یا نگرفتن»، داوران آلمانی تصمیم درست را اگر به نفع تیم خانگی باشد در 81 درصد موارد میگیرند. آنها به نفع تیم میهمان فقط در 51 درصد موارد به درستی تصمیم میگیرند.»
درون یک چارچوب نهادی مناسب، انجمنهای فوتبال باید قادر به تسلط بر مساله صاحبکار- کارگزار باشند. طبق نظر اقتصاددانان نیل ریکمن و روبرت ویت از دانشگاه انگلیسی ساری، در یک بررسی تجربی، آنها نشان میدهند کیفیت تصمیمات داوران در لیگ برتر انگلستان به نحو محسوسی از زمان معرفی داوران حرفهای بهبود یافته است.
در انگلستان، حقوق پرداختی به داوران لیگ برتر از فصل 2001 و 2002 به شدت افزایش یافت؛ به جای پرداخت چند صد پوند بهعلاوه مخارج، آنها اکنون حقوق سالانه 33 هزار دلاری بهعلاوه 900 دلار در هر بازی دریافت میکنند. در عوض آنها باید در جلسات دو هفته یکبار شرکت کنند که تصمیمات داوریشان مورد آنالیز قرار میگیرد. در این جلسات برای کسانی که مرتکب خطاهای بسیار زیادی شوند، مجازاتهایی تا مرز تعلیق در نظر گرفته میشود.
اینها قطعا به بهبود شرایط کمک کرد: یک سال بعد، طرفداری منظم داوران از تیم خانگی متوقف شد. تا قبل از معرفی داوران حرفهای، تیمهای خانگی در انگلستان نیز از برخورد تبعیضی شرمآوری برخوردار بودند؛ وقتی که تیم میزبان یک گل پس از 90 دقیقه بازی عقب بود وقت اضافه کش داده میشد. وقتی یک امتیاز در پایان نیمه دوم میتوانست جلوی شکست تیم خانگی را بگیرد، داورها دقیقا مثل آلمان به طور میانگین 30 ثانیه وقت اضافی بیشتر در نظر میگرفتند نسبت به مسابقاتی که بدون ابهام در پایان وقت عادی تمام میشد.
پس از معرفی اصلاحات، دو اقتصاددان نتوانستند دیگر هیچ رابطه معناداری بین امتیازدهی در پایان 90 دقیقه و طول وقت اضافی بازی پیدا کنند. پس به نظر میرسد معرفی داوران حرفهای باعث ایجاد انگیزههای مالی کافی قوی برای تاثیرگذاری بر رفتار داوران شده باشد. دستمزدهای بهتر و خردهگیری دقیقتر از کار آنها باعث میشود تا اشتباه در قضاوت داوران، رای پرهزینهای باشد آن داورانی که در لحظهای نادرست در سوتهایشان میدمند، با از دست دادن دردناک درآمد مواجه میشوند.