اندیشمندان حوزه اقتصاد افلاطون
افکار اقتصادی افلاطون بر پایه اخلاق بنا شده بود، وی که پستی های زمان خود را در جمع آوری ثروت می دید، عقیده داشت که پول و فضیلت دو کفه ترازو هستند و ممکن نیست که یک طرف ترازو بالا رود بدون آنکه طرف دیگر آن پایین نیاید. او دلبستگی به پول و ثروت را تقبیح و رباخواری را محکوم کرده بود و به مردم توصیه می کرد به جای طلا و نقره برای فرزندان خود فضیلت و تقوا را به ارث بگذارند (قدیری اصل، 1387: 13) او با تجمل گرایی مخالف و معتقد بود که جمعیت "مدینه فاضله" باید ثابت بماند، زیرا با رشد جمعیت گرایش به سوی انحرافات اخلاقی از جمله مصرف کالاهای لوکس و تجملی بوجود می آید (تفضلی، 1381: 110). ایده آل جمهوری افلاطون تشکیل حکومت اشتراکی است که با کمونیسم امروزی فقط در نام مشترک است. کمونیسم او یک کمونیسم اشرافی بود و افلاطون از دموکراسی آن زمان که به عوام فریبی و زوال گراییده بود دلخوش نبود و آرزوی حکومتی را می کرد که بر حسب سلسله مراتب استوار باشد. اجتماع از نظر افلاطون به سه طبقه تقسیم شده بود و بر حسب سلسله مراتب عبارت بود از: 1- قضات و رجال حکومتی، 2- نظامیان و پاسداران، 3- رنجبران و صنعتگران (قدیری اصل، 1387: 14). بدیهی است این نگرش به شکل گیری طبقات گوناگون و برتری برخی طبقات بر برخی دیگر را در جامعه به دنبال داشته، هر چند این برتری سرچشمه گرفته از اختلاف استعدادها و برتری ذاتی گروهی بر دیگر طبقات اجتماعی باشد و این واقعیت را در عبارت ذیل تصریح می کند: "از میان شما آنان که لیاقت حکومت بر دیگران را دارند، خداوند نهاد آن ها را از طلا سرشته و بنابراین آنها پربهاترین افرادند و اما خداوند در سرشت نگهبانان نقره به کار برده و در سرشت برزگران و سایر پیشه وران آهن و برنج و چون اصل و مبدا شما یکی است معمولا فرزندان شما مانند خودتان خواهند بود (آقا نظری، 1383: 65). به نظر افلاطون پول یک امتیاز پستی است و باید به سطح پایین اجتماع یعنی رنجبران و صنعتگران، به همه آنهایی که کارهای یدی و بدنی می کنند اختصاص یابد. مدینه ای که خواب پیاده کردن حکومت خود را می دید مدینه فاضله قضات و نظامیان بود. در چنین نحوه حکومت عقیده داشت که فرزندان این طبقات باید از مادران گرفته و در پانسیون های دولتی برای اجتماع فاضله و برای دنیای بهتر و مسئولیتهای خطیر دولتی تربیت شوند. این طبقه به مال دنیا بی نیاز خواهند بود و بیش از حد تامین معیشت ثروت بدست نخواهند آورد. ثروت جامعه متعلق به دولت خواهد بود و از طریق آن توزیع خواهد گردید. فقر و غنا هر دو موجب فسادند، برای رواج فضیلت باید هر دو نابود شوند، باید ثروت از دست اغنیا خارج و به دولت سپرده شود تا عدالت را برای افراد اجتماع برقرار کند. عقیده افلاطون بی نیازی از ثروت مادی است و به نظر او مستغنی کسی است که نیازمندیهای او محدود باشد (قدیری اصل، 1387: 14).
از نظر افلاطون، علت تشکیل اجتماع نیازهای طبیعی انسان است و این نیازها در درجه اول جنبه اقتصادی و مادی دارند. از آنجا که این نیازها محدودند و در مقابل امکانات انسان نسبت به نیازهای او محدود می باشد، هر قدر انسان تلاش کند به تنهایی نمی تواند نیازهای خود را برآورده نماید. از این رو انسان باید در اجتماع زندگی کند تا اینکه نیازهای او در دل جمع برآورده شود. هرچند پایه تشکیل و تشکل اجتماع منشا اقتصادی دارد و بنابراین جامعه براساس روحیه همکاری و مساعدت اقتصادی شکل می گیرد، اما وقتی جامعه تشکیل شد، از آنجا که انسان محور اصلی آن است و دارای شخصیت فرامادی است جامعه نیز نمی تواند صرفا دارای ویژگی های مادی باشد، گرچه منشاء اجتماع "اقتصاد" است اما روح آن "عدل" است (تفضلی، 1381: 114).
مقوله های تقسیم کار، تخصص و عدالت اقتصادی در جمهور افلاطون مطرح شده است (دادگر، 1385: 85). به طور کلی عدالت اقتصادی از نظر افلاطون دو عامل اساسی دارد: 1- تقسیم کار بین طبقات پایین دست: هر کس فراخور استعدادش کاری به عهده گیرد و آن را خود انجام دهد، نه اینکه به عهده دیگری واگذارد و از این طریق درآمدی را به خود اختصاص دهد. 2- الغای مالکیت خصوصی درباره ثروت و یک نوع اشتراکیت بین حکمرانان: از نظر او قدرت اجتماعی و دولتمردان ممکن است زمینه ظلم اقتصادی و سرانجام جنگ طبقاتی و آسیب پذیری جامعه را فراهم سازند (آقا نظری، 1383: 66). دولت در نظر افلاطون سازمانی مطلقا اقتصادی است که تنها در نتیجه نیازهای مادی انسان بوجود آمده و منحصرا بر پایه روش توزیع کار – که برای تامین آن نیازها لازم است – بنا گردیده است. از طرفی دیدیم که عدالت در نظر افلاطون عبارت از خصلتی است که در نهاد فرد انسانی وجود دارد و اجتماع و آمیزش افراد را در داخل دولت امکان پذیر می سازد. اما اگر این دولت ها بر اساس اندیشه افلاطون چیزی بیش از یک مشت تشکیلات اقتصادی نیستند، در آن صورت عدالت انسانی چیزی نیست جز نوعی میل و گرایش که وی را متمایل به این می سازد که استعدادها و نیروهای تمیز دهنده خود را روی یک وظیفه اقتصادی که جنبه تخصصی دارد، متمرکز سازد (فاستر، 1383: 79).
افلاطون در شرایطی و زمانی در یونان زندگی می کرد که حکومتهای مختلفی بر شهرهای مختلف یونان حاکمیت داشتند، یک سر طیف حکومت های اولیگارشی و قطب دیگر دموکراسی بودند. در آن زمان اگر کسی تمام وقتش را صرف تامین معاش برای خانواده می کرد، یک یونانی اصیل و آزاده نبود. بر خلاف دیگر نویسندگان که توسعه وسایل رفاهی را نشانی از تمدن می دانند، چنین روندی از نظر افلاطون نشانه بیماری جامعه بشری است و موجب جنگ و کشور گشایی می شود. زیرا به عقیده او اگر اعضای طبقه بالا صاحب مال و دارایی شوند، منافع اقتصادی شخصی پیدا می کنند که ممکن است این منافع با منافع کشور همسو نباشد و اختلاف طبقاتی بوجود آورد.