تاریخ نگاری اقتصادی نهادگرایانه در بوته نقد
پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۰۲:۳۳ ب.ظ
محمد مالجو
علم اقتصاد نهادگرا میان بسیاری از اقتصاددانان و دانشجویان ایرانی در یکی دو دههی اخیر کمابیش شیفتگی زایدالوصفی پدید آورده است. ارزیابی کلیت علم اقتصاد نهادگرا نه در یک یادداشت کوتاه امکانپذیر است و نه در صلاحیت من قرار دارد.
اینجا فقط درصددم پرسشی ویژه را از زاویهای خاص پاسخ گویم: آیا تاریخنگاری اقتصادی نهادگرایانه را اقتصاددانان رادیکال گامی به جلو محسوب میکنند؟ پاسخ البته منفی است، اما برای ایضاح مطلب باید کمی دورخیز کرد.
جریانِ غالب علم اقتصاد از حوالی دههی 1940 به بعد از مطالعه و تحقیق در تاریخ اقتصادی به نفع مطالعه و تحقیق در اقتصاد کلان و اقتصاد خرد و ریاضی و آمار آهستهآهسته فاصله گرفت، یعنی به نفع مجموعهی تحقیقاتی عمدتاً غیرتاریخی. سرشت تئوریک و کمّیگرای جریان غالب علم اقتصاد به شدت از علاقهی اقتصاددانان به مطالعات تاریخ اقتصادی کاست. اما این تأثیرگذاری به اینجا ختم نمیشود. جریان غالب علم اقتصاد بعد از فتح اکثر شاخههای علم اقتصاد از اواخر دههی 1950 به تدریج حتی شاخهی تاریخ اقتصادی را نیز فتح کرد. این فتح را انقلابِ کلایومتریکی در زمینهی تاریخ اقتصادی نام نهادهاند.
کلایومتریکس یا تاریخ اقتصادیِ جدید یا تاریخنگاری اقتصادی نهادگرایانه عبارت است از رویکردی به تاریخنگاریِ اقتصادی که تئوری اقتصادی و روشهای مقداری را به طور توأمان برای تحلیل مسائل تاریخ اقتصادی به کار میبندد.
مهمترین چارچوبِ تئوریک مورد استفادهی مورخانِ کلایومتریکی در سالهای اولیهی انقلابِ کلایومتریکی البته نظریهی نوکلاسیک بود. این چارچوبِ نظری غالباً تحلیلِ تاریخ اقتصادی را به سمت موضوعاتی سوق میداد که بازار در آنها جایگاه بارزی داشت. نظریهی نوکلاسیکی درعینحال محدودیتهای زیادی برای گسترهی تحلیلِ تاریخی وضع میکرد، زیرا رویکردی غیرتاریخی است که فرض میکند مجموعهای مشخص از رجحانها و تکنولوژی و منابع ضرورتاً به تخصیص منابعِ یکسانی در همهی زمانها نیز میانجامد. کلایومتریکس طی سالهای بعد البته توانست از زیرِ سیطرهی انحصاریِ نظریهی نوکلاسیک بیرون بیاید.
داگلاس نورث از شاخصترین چهرههایی بوده است که توانست کلایومتریکس را از انحصار نظریهی نوکلاسیک درآورد. برنامهی پژوهشیِ نورث را میتوان به اجمال چنین صورتبندی کرد. به زعم او، اقتصادها با میزانِ بیحدوحصری از آمارها در زمینهی مشخصاتِ جمعیتشناختی و اقتصادی و تکنولوژیکی و نهادیشان مشخص میشوند اما آنچه در این میان اهمیت دارد عبارت است از تأثیراتِ متقابل میانِ این مشخصات که در هر لحظه از زمان سه بُعد دارند: اول، میزان جمعیت که کمیت و کیفیت انسانها را تعیین میکند؛ دوم، ذخیرهی دانشِ قابلِ استفاده در جامعه که میزانِ تسلطِ انسان بر طبیعت را مشخص میسازد؛ و سوم، چارچوبی نهادی که قواعدِ بازی را تعیین میکند. ویژگیهای جمعیتشناختی نه فقط شامل نرخ باروری و نرخ مرگ و میر و نرخ مهاجرت بلکه دربرگیرندهی سرمایهی انسانی نیز میشود. ذخیرهی دانش حدِ فوقانیِ بالقوهی رفاه در جامعه را تعیین میکند. چارچوب نهادی اما ساختارِ انگیزشی جامعه را شکل میدهد. تأثیراتِ متقابل میانِ این سه عامل است که عملکرد اقتصادها را تعیین میکند. از نظر نورث، وظیفهی تاریخنگاریِ اقتصادیِ جدید همانا مطالعهی این سه عامل و رابطهی متقابلشان طی زمان است.
بااینهمه، کلایومتریکس یا تاریخنگاریِ اقتصادی نهادگرایانه اصولاً به لحاظ روششناختی بر گسست از علم اقتصاد نوکلاسیک دلالت نمیکند بلکه مثلِ نظریهی نوکلاسیک بر فردگراییِ روششناختی تکیه دارد. در این چارچوب، نظام اقتصادی مشتمل است بر انبوهی از کارگزارانِ تکی که جملگی چه مستقیم و چه غیرمستقیم درصددِ بهحداکثررساندنِ مطلوبیتِ خویش هستند. در چارچوبِ مکتبِ حقوقِ مالکیت، یکی از گرایشهای اصلی در کلایومتریکس، اعتقاد بر این است که نظریهی نوکلاسیک نه قادر است چارچوبِ نهادی را توضیح دهد (چون دنیای نوکلاسیک اصولاً جهانی است بیاصطکاک که در آن هیچ نهادی وجود ندارد)، نه تغییرات در تاریخ را (چون در جهانِ نوکلاسیک اصولاً تغییرات فقط از رهگذرِ تغییر در قیمتهای نسبی به وقوع میپیوندد)، و نه مسئلهی سواریِ مجانی را (چون نظریهی نوکلاسیک اصلاً کنشِ گروههایِ بزرگ را توضیح نمیدهد). برای رفعِ چنین نقایصی است که مثلاً نورث نهادها را از رهگذرِ مفاهیمِ هزینههای معاملاتی و ایدئولوژی به تحلیلِ اقتصادی وارد میکند. این جاست که نورث در حقیقت علوم اجتماعی و مفاهیمِ آن را برای تکمیلِ رویکرد اقتصادیِ نظریهی نوکلاسیک به خدمت میگیرد، اما فردِ عقلایی کماکان به منزلهی نقطهی عزیمتِ تحلیلِ نورث پابرجاست، کمااینکه در فردگراییِ روششناختی نوکلاسیکها نیز چنین بود. ازاینرو، مثلِ نظریهی نوکلاسیک، نورث نیز در چارچوب تاریخنگاریِ اقتصادیِ کلایومتریکی کماکان بر نظریهی انتخابِ عقلانیِ فردگرایانه تکیه دارد اما هم نهادها و هم ایدئولوژی را به منزلهی قیدهایی جدید برای رفتار بیشینهسازِ فرد به تحلیل وارد میکند. ازاینرو، آرای نورث به منزلهی یکی از پایهگذارانِ کلایومتریکس اصولاً در راستای بسط نظریهی نوکلاسیک است نه گسست از آن.
کلایومتریکس یا تاریخِ اقتصادیِ جدید بدین اعتبار به لحاظ روششناختی هم بسط نظریهی نوکلاسیک در چارچوبِ تاریخنگاریِ اقتصادی است و هم مظهرِ کاربردِ روشهای کمّی و تکنیکهای آماری در شاخهی تاریخنگاری اقتصادی. ازاینرو، این تحول در تاریخنگاریِ اقتصادی را اقتصاددانانِ جریانِ غالب اصولاً گامی به پیش محسوب میکنند.
اما اقتصادسیاسیدانانِ رادیکال دستکم سه انتقادِ جدی بر کلایومتریکس وارد میکنند. نقد اول ناظر بر استفاده از روشهای کمّی و تکنیکهای آماری در تاریخنگاریِ اقتصادی است: روشهای کمّی گرچه وضوح و دقت برای تحلیلِ تاریخی به بار میآورند اما علیالقاعده بابِ تحلیلِ آن دسته از مسائلی را میبندند که از این رهگذر امکان مطالعه و بررسی ندارند و ازاینرو به تحدیدِ حدودِ مسائل و موضوعاتِ تاریخنگاریِ اقتصادی میانجامند. نقدِ دوم به استفاده از فردگراییِ روششناختی در بدنهی تئوریکِ برخی از گرایشهای کلایومتریکی برمیگردد: تحلیل نه از طبقه که از فرد شروع میشود و ازاینرو دستگاه فکری کلایومتریکی غالباً جایی برای مفاهیمی از قبیل طبقه و قدرت در نظر نمیگیرد و بدین اعتبار تغییرات در ساختارِ اقتصادی و اجتماعی را صرفاً با تکیه بر مبانیِ اقتصاد خردی تفسیر میکند. نقد سوم نیز به این امر برمیگردد که دادهها و آمارهای کمّی در هر برهه از زمان غالباً محصول اِعمالِ قدرت طبقات فرادست در جامعه است و بازتابی از دلخواستهها و منافع طبقهی حاکمه، چندان که تاریخنگاری با رویکرد کلایومتریکی در واقع نگریستن به گذشتههاست از منظر طبقات فرادست. ازاینرو، اقتصادسیاسیدانانِ رادیکال اصولاً کلایومتریکس یا تاریخنگاری اقتصادیِ نهادگرایانه را ضرورتاً پیشرفتی در تاریخنگاری اقتصادی تلقی نمیکنند، حکمی که دربارهی اکثرِ شاخههایی که استمرارِ منطقیِ نظریهی نوکلاسیک هستند نیز صادق است.
۹۳/۱۰/۲۵