نابرابری مهم است!
دو پاسخ آشنا به مسئلهی نیاز انسانی وجود دارد. محافظهکاران میگویند که مشکل فقر است و پاسخ این است که ثروت تولید کنیم. لیبرال ها میگویند که مشکل نابرابری است و پاسخ این است که ثروت را توقیف کنیم. محافظهکاران میگویند که نظامهای سوسیالیستی و کمونیستی در قرن بیستم با توقیف ثروت نه تنها کسی را از فقر بالا نیاوردند بلکه بسیاری را هم به آن تنزل دادند. لیبرال ها در جواب می گویند که تولید ثروت همواره برای مالکان سرمایه بیش از افرادی که با حقوق ماهانه زندگی می کنند سودآور است و بنابراین، تاثیر طولانی مدت اقتصاد آزاد این است که مالکیت را از فقیر به غنی انتقال میدهد. آنها میپرسند که این امر چگونه میتواند برای فقیر سودمند باشد و به هر حال چطور میتوانیم فقرا را راضی به قبول این امر کنیم؟
دیدگاه لیبرال ها با انتشار کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم» نوشته اقتصاددان چپ فرانسوی توماس پیکتی ارتقا یافت. پیکتی شخصیتی آکادمیک است که به عنوان مشاور برای سیاستمداران سوسیالیست فرانسه به ویژه سگولن رویال کار میکند. لیبرال های آمریکایی، مانند پل کروگمن از نیویورک تایمز، آن را شادمانه پذیرفتهاند زیرا این کتاب استدلال میکند که اقتصاد آزاد و جستجوی ثروت همان اندازه که لیبرال ها ادعا میکنند خطرناک است. اگر بخواهیم موضوع کتاب را کلی بیان کنیم، پیکتی بحث میکند که سرمایه داری دارد سنگدلانه به سوی آن نوع بحرانی که مارکس پیشبینی نموده بود پیش میرود زیرا ثروت دارد از اقتصاد زه کشی شده و به شکل کپه طلای بیمصرفی انباشته میشود.
شاید در عجب باشید که چرا این اتفاق پیشتر رخ نداده است. پیکتی چندین توضیح غیرمستقیم برای این ارائه میدهد. علاوه براین، او آمار و نمودارهای فراوانی که در صدد نشان دادن این هستند که این اتفاق دارد میافتد عرضه میکند. او به ما می گوید که ثروتمندان با هزینهی فقرا دارند ثروتمندتر میشوند واگر کاری در مورد آن انجام نشود وارد دوره ای از انقلاب خشونتبار خواهیم شد زیرا چنین نابرابریهای آشکاری دیگر برای مسکینان قابل تحمل نخواهد بود.
پیکتی استدلال خود را مبتنی بر دو مقدمه بیان میکند، یک مقدمه پیشینی و یک مقدمه تجربی. مقدمه اول این قانون معروف است که نرخ بازگشت سرمایه بر نرخ رشد اقتصاد پیشی می گیرد، زیرا اگر چنین نبود دیگر انگیزهای برای سرمایهگذاری وجود نمیداشت. این قانون که بازگشت از رشد بیشتر است، با یک سری تغییرات به طور گستردهای مورد قبول است؛ نه به عنوان حقیقتی کلی در مورد اقتصاد مدرن بلکه به عنوان اصلی که حاکم بر قابلیت های منطقی سرمایه است. دومین مقدمه پیکتی تجربی است و بر اساس تجزیه وتحلیل اظهارنامه مالیاتی و دیگر شواهد مبتنی شده است ونشان میدهد که رشد درآمد در میان حقوقبگیران در دوران معاصر به طور چشم گیری کمتر از میزان بازگشت سرمایه به سرمایهگذاران بوده است. به عبارت دیگر، نرخ بیشتر بازگشت از رشد صرفا یک تصور پیشینی نیست، بلکه حقیقتی تجربی است.
البته جنگها و انقلابهایی وجود دارند که موجب تقسیم دوبارهی منابع به طور گسترده می شوند واغلب منابع را به افرادی که هیچ کاری برای گرفتن آن ننموده بودند اختصاص میدهند. اما به طور کلی و به شرط وجود ثبات جهانی کافی، ثروت در مسیر یک طرفه از سوی فقرا به ثروتمندان میرود. جوزف استیگلیتز هم همین استدلال را بر اساس مقدماتی با اندکی تفاوت بیان نموده است (بهای نابرابری، 2012). و این تاملات شیوهی تفکر همه یا هیچ چپ را تغذیه میکنند، که بر اساس آن هر سودی که هر فردی به دست میآورد باید در ازای هزینهای باشد که بر فرد دیگری دچار شده است. اگر ثروتمندان ثروتمند هستند به این دلیل است که فقرا فقیر هستند و بر این اساس میتوانید تمام آن آزردهخاطریهای قدیمی علیه افرادی که وضع مالیشان بهتر از شماست بر این اساس که آنها آنچه را که حق شما بوده دزدیدهاند، مورد حمایت قرار دهید.
استدلالهای پیکتی بسیار مورد کاوش قرار گرفتهاند ولی هیچ کس این کار را موثرتر از جونا گلدبرگ که برای «مجله ی کامنتری» مینویسد، انجام نداده است. گویاترین مورد شاید بررسی لیست ثروتمندترین مردم جهان فربس توسط پیکتی باشد که به این وسیله نشان میدهد که بزرگترین سرمایهها در دورهی 1987 تا 2010 خیلی سریعتر از میانگین ثروت رشد پیدا کردهاند. این دادهها به نظر نشان میدهند که ثروت لیست فوربس در این دوره با نرخ تورمی 7 درصد – که حتا از 4.5 درصد نرخ بازگشت که استدلال بازگشت بیشتر از رشد آن را بیان میکند بالاتر است- افزایش پیدا کرده است. پس، ثروتمندان دارند واقعا به خرج ما ثروتمندتر میشوند؛ خیلی هم ثروتمندتر! اما پیکتی به این امر توجه نمیکند که افرادی که امروزه در لیست فوربس هستند تقریبا به طورکامل با افرادی که در 1987 در لیست بودند متفاوتند. به عبارت دیگر، دادهها نشان میدهند که سرمایه در حال انباشت در دست افرادی که از قبل آن را داشتهاند نیست، بلکه همان طور که تحرکات اجتماعی و ثروت در حال رشد به آن نیازمند است، در حال دست به دست شدن است.
استدلال پیکتی دو سوال را موجب میشود. اول، چرا نابرابری چنان بد است؟ و دوم، اگر چنین است، درمان چیست؟ پیکتی پیشنهاد میکند که نابرابریها منتهی به انقلابها میشوند و این امر – با ادامه یافتن انتقال ثروت از فقرا به ثروتمندان- موجب میشود که موقعیت حتا انفجاریتر هم بگردد. اما، حتا اگر این برای فرانسه درست باشد، در آمریکا چنین نیست. پژوهشها پیشنهاد میکنند که آمریکاییها، به شرطی که آن را راهی برای بهتر کردن شرایط خودشان بدانند، با خوشحالی با نابرابری زندگی میکنند. اگر ما واقعا با فقر مخالفیم، پس باید تمام آنچه را که برای بالاآوردن مردم از آن لازم است، از جمله نابرابری را تحمل کنیم. یک نظرسنجی انجام شده توسط مکلاگین و همکاران (برای YG نیویورک) به این نتیجه دست یافت که آمریکاییها به نسبت دو به یک (64 درصد به 33 درصد) گسترش رشد اقتصادی را به کمتر کردن شکاف میان فقیر و غنی ترجیح میدهند. در سال 1990، گالوپ از آمریکاییها پرسید که آیا کشور از داشتن طبقهای ثروتمند بهره خواهد برد. 62 درصد پاسخ مثبت دادند. در 2012، 63 درصد جواب موافق داشتند.
بنابراین، به نظر میرسد که اغلب آمریکاییها به شیوهی همه یا هیچ اقتصاددانان جناح چپ فرانسوی نمیاندیشند. آنها به این باور نیستند که ثروتمندان به خاطر این که فقرا فقیرند، ثروتمندند. آنها نمیخواهند که ثروت را از دست ثروتمندان بگیرند، آنها میخواهند برای خود ثروت خلق نمایند.
این راهحل پیکتی نیست. برای او نابرابری شر اصلی است و بایستی با توقیف هموارهی ثروت بر آن غلبه نمود. برای انجام این کار او مالیات بر ثروت را از طریق نرخ مالیات 80 درصد بر بالاترین درآمدها پیشنهاد میکند: به عبارت دیگر با استفاده از همان نوع سیاستهایی که دولتهای سوسیالیست فرانسوی در ناشادترین کشور اروپا معرفی نمودهاند.
پیکتی دیگر نمیپرسد که چه اتفاقی برای این ثروت توقیف شده میافتد. چه کسی آن را در اختیار میگیرد، با چه هدفی و چه تاثیری خواهد داشت؟ پاسخ روشن است: ثروت گرفته شده از دست ثروتمندان برای اهداف سیاسی به کار گرفته خواهد شد. به جای این که تبدیل به کالاها و خدمات شهروندان آزاد از عقاید سیاسی گردد، به شکل قدرت سیاسی حفظ میگردد: قدرت سیاستمداران سوسیالیست و مشاوران آنها بر مردمی که از آنهامالیات میگیرند.
در چنین کشوری که در آن ثروت توقیف میشود، همان اندازه انباشتگی ثروت وجود دارد که در اقتصاد بازار قدیمی. اما این انباشتگیهای کالاهایی نخواهد بود که به طور مکرر از طریق توافقات آزاد انتشاریافته و دوباره تقسیم میشوند. انباشتگی قدرت در دست «مشاوران کارشناس» خواهد بود: به عبارت دیگر، در دست افرادی مانند پیکتی. و در چنین موردی واقعا مسیر یک طرفهی برای دارایی وجود خواهد داشت، زیرا تمام قدرت جمع شده در کشور از باقی ماها دزدیده خواهد شد.