شایستهسالاری موروثی / نخبگان آمریکا
مشکل اینجاست که فرزندان ثروتمندان و قدرتمندان هر چه بیشتر درخور کسب ثروت و قدرت میشوند. پائول رایان (عضو جمهوریخواه و بانفوذ کنگره از ایالت ویسکانسین) میگوید: «ترس بزرگ من این است که آمریکا دارد بینش خود را نسبت به این موضوع که «شرایط شما زمان تولد آینده شما را رقم نمیزند» از دست میدهد.» طبق گفته الیزابت وارن (سناتور دموکرات از ایالات ماساچوست) «فرصتها در حال گذرند». مارکو روبینو (سناتور جمهوریخواه از ایالت فلوریدا) فکر میکند که «هر عنصر» از این توالی که به موفقیت میانجامد «در این کشور در حال از بین رفتن است». هیلاری کلینتون (بانوی اول، سناتور و وزیر امور خارجه پیشین) میگوید «ما داریم کار را برای کسانی که آن کارها را انجام میدهند تا به رویای آمریکا تحقق بخشند دشوار میکنیم». هنگام بحث درباره فرصتهایی که یک آمریکایی عادی دارد تا به صدر برسد، میبینیم سیاستمدارانی که اندکی با آن موافقاند شباهت خارقالعادهای با هم دارند.
قبل از ابداع کلمه شایستهسالاری توسط مایکل یانگ (جامعهشناس بریتانیایی و کارآفرین سازمانی)، در دهه 50 میلادی نام متفاوتی برای مفهوم مربوط به توزیع قدرت، موفقیت و ثروت طبق استعداد و پشتکار، به جای تصادفی متولد شدن در آمریکا، وجود داشت. به یقین آمریکا همیشه خانوادههای ثروتمند و قدرتمند، از مجلس سنا گرفته تا هیاتمدیرههای صنعت فولاد، داشته است. اما آمریکا پرشورتر از هر کشور دیگر این باور را داشته که تمام آمدگان میتوانند به حوزه نخبگان راه یابند؛ مادامی که استعداد، پشتکار و شجاعت داشته باشند. در زمانهایی که این گونه نبوده، آمریکاییها با خشم اصیل خود واکنش داده و بر این گمان بودند مردمی که در صدر هستند، بنا به گفته نیک کاراوی «جمعیتی فاسد» بودند، که گتسبی، قاچاقچی مشروب، بهتر از تمام آنها بود.
نخبگان امروز فاصله زیادی با جمعیت فاسد ویست اگ دارد. طبقه نخبه در مقایسه با روزهای گذشته بسیار بااستعدادتر، تحصیلکردهتر، سختکوشتر (البته بسیار بهتر به آنها بها داده میشود) و جدیتر در وظایف فرزندپروری خود است. اینجا مکانی نیست که تنها به خاطر تولد در آن یا داشتن ارتباطات بتوان به آن رسید. در حالی که همزمان راه یافتن به آن دشوارتر نیز میشود.
بخشی از قائمبهذات بودن نخبگان اجتنابناپذیر است؛ فرزندان کلهگندههای آمریکا همانند تمام دیگر کشورها از خویشاوندسالاری نفع میبرند. اما اتفاق دیگری در حال رخ دادن است. بیش از هر زمان دیگری نخبگان آمریکا فرزندانی تربیت میکنند که نهتنها پیشرفت میکنند، بلکه شایستگی آن را نیز دارند: آنها بهتر از همسالان خود به استانداردهای شایستهسالاری میرسند، بنابراین ارزش موقعیتی را که به ارث میبرند، دارند.
یک دست صدا ندارد
این تا حدی نتیجه چند جنبه قابل ستایش جامعه آمریکاست: اشتیاق مردم در صرف وقت و پول برای مدرسه فرزندانشان؛ بیزاری از تحمیل یک مدل یکنواخت تحصیل در سراسر کشور؛ رقابت بین دانشگاهها برای صرف مخارج دست و دلبازانه برای ساخت امکانات. به چنین ویژگیهایی نمیتوان ایراد گرفت، و حتی اگر با آنها مخالفت شود به دشواری میتوان کاری با آن کرد. اما در مجموع، آنها به والدین ثروتمند فرصت منتقل کردن مزیت را به فرزندانشان میدهند. در بلندمدت آنها میتوانند مسیر کشور، نوع تفکر درباره خود، و نحوه قضاوت مردم جهان را نسبت به اینکه آمریکا فرصت استثنایی است تغییر دهند.
بخشی از این فرصت ناشی از افزایش فرصت تحصیل و استخدام است که زنان آمریکا آن را در قرن بیستم به دست آوردند. جمعیت بزرگتری از زنان که از موفقیت علمی و حرفهای بهرهمندند، یا حداقل نشانههای اولیه رسیدن به آن را نشان میدهند، شانس جفت شدن دو جوان نمونه با هم را آسانتر میکند. بین سالهای 1960 تا 2005 سهم مردانی با مدرک دانشگاهی که با زنان دارای مدرک دانشگاهی ازدواج کردند از 25 درصد به 48 درصد افزایش یافت، و این تغییر هیچ نشانی از برگشت نشان نمیدهد.
به نظر میرسد در کل جفتگزینی گزینشی از این نوع، ویژگیهایی که همسران را به سوی هم میکشاند تقویت کند. اگرچه ژنهای سرسخت نقش مهمی در تنوع هوش از فردی به فرد دیگر بازی میکنند، این یک تصمیم ژنتیکی صرف نیست. افراد تمایل دارند در فرزندانشان همان ارزشهایی را تشویق کنند که خود و والدینشان به آن بها میدهند. بنابراین افرادی که به دلیل تحصیلات و موقعیت با هم جفت میشوند عموماً چنین چیزهایی را نیز مهم قلمداد میکنند و کارهای بیشتری میکنند تا آنها را عامدانه و با سرلوحه قرار دادن افراد نمونه در فرزندانشان به وجود آورند- فرآیندهایی که در آن سرشت و تربیت دست در دست هم تاثیرگذار میشوند.
زوجهای تحصیلکرده تنها به تحصیلات ارزش نمیدهند؛ آنها همچنین تمایل دارند برای آن پول خرج کنند. و مدتهاست که بهترین شاخص موفقیت فرزندان آمریکایی در مدرسه سطح تحصیلات والدین آنهاست -فاکتوری که طبق تعریف آن فارغالتحصیلان دانشگاهی در آن جلودار هستند-، پول نیز فاکتوری است که اهمیت آن بیشتر میشود. بنا به گفته شان ریردون (Sean Reardon) از دانشگاه استنفورد، در دهههای پیش شاهد رشد رابطه بین درآمد والدین و نمرات آزمون فرزندان بودهایم. نتایج رتبهبندی دانشآموزانی که آزمون SAT (مخصوص متقاضیان دانشگاه) را در سال 2014 گذراندهاند نسبت به درآمد والدینشان نشان میدهد موفقیت فرزندان پیوسته بهتر میشود.
ابتدا مهدکودکها را توسعه دهید
فاکتور دیگر ثبات خانواده است. خانوادههای ثروتمندتر و با تحصیلات بهتر در آمریکا تمایل دارند قبل از داشتن فرزند ازدواج کنند، و مانند بسیاری از زوجهای متاهل نسبت به زوجهای غیرمتاهل کمتر از هم جدا میشوند. این امر با نتایج خوب بسیاری برای فرزندان ارتباط دارد.
مزایای تحصیلی متولد شدن در خانواده ثروتمند در فرزندان نوپا کاملاً مشهود است. خانوادههایی که به موفقیت عادت دارند و برای موفق شدن مشتاق هستند تلاش میکنند در مهدکودک فرزندان خود را بسازند. رقابت برای رفتن به مهدکودکهای خصوصی در میان ساکنان نیویورک از طبقه بالای اجتماع بسیار شدید است. جنیفر بروزوست از آژانس مشاوره تحصیلی Peas پیشنهاد میکند والدین به 8 تا 10 مهدکودک درخواست بدهند، «نامههای عاشقانه» به سه مهدکودک اول در فهرست مورد نظر خود بنویسند، و خود را برای گذاشتن بهترین تاثیر در جلسه آماده کنند. بعضی والدین برای جلسات مشاورهای پول میدهند که به فرزندانشان بیاموزند طوری رفتار کنند که خوشایند مدیران مهدکودکها باشد.
وقتی بچهها وارد نظام مدرسه عمومی میشوند (که حدود 90 درصد آنها وارد آن میشوند) مزایای زندگی در محلههای مرفهتر خود را نمایان میکند. آمریکا در تامین مالی غیرعادی از طریق مالیات بر اموال برای مدارس عمومی زبانزد است. ایالتها برای هر فرزند حداقل هزینه سرانه در نظر میگیرند، اما والدین میتوانند مالیات محلی بیشتری بپردازند تا این حداقل هزینه بیشتر شود، که اغلب این کار را میکنند. مایک مک شان از اتاق فکر موسسه امریکن اینترپرایز میگوید میزان بودجه سرانه هر دانشآموز در سراسر ایالات میتواند تا 50 درصد نیز افزایش یابد.
گاهی این امر باعث میشود دانشآموزان فقیر در شهرهایی که مالیات بر اموال زیادی در آنجا گردآوری میشود بهتر از فرزندان خانوادههای ثروتمندتر در مناطق شهری تامین مالی شوند. اگرچه اغلب عکس این حالت وجود دارد. نتیجه این است که بنا بر آمار OECD آمریکا یکی از تنها سه کشور پیشرفتهای است (دو کشور دیگر عبارتند از ترکیه و اسرائیل) که برای بچههای ثروتمندتر بیش از بچههای فقیر هزینه میکند. و علاوه بر این مخارج در مدرسه، مخارج بیرونی نیز وجود دارد: شکاف بین مخارج والدین ثروتمند و فقیر برای بازدید از موزه، کلاس موسیقی، کتاب و غیره در حال گسترش است. در جهانی که بسیاری از افراد در آزمون SAT عملکرد خوبی دارند، پرورش مهارتهای بیشتر اهمیت پیدا میکند.
فرصت سرمایهگذاری والدین به آموزش عالی نیز گسترش مییابد که بیشتر هزینه دارد اما برگشت سرمایه آن زیاد است. بنا بر گزارش دیوید آتور از دانشگاه امآیتی، بین سال 1979 تا 2012 شکاف درآمدی بین خانوادههای متوسط با والدین دارای تحصیلات دانشگاهی و خانوادههایی با والدین دارای تحصیلات دبیرستان چهار برابر بیشتر از شکاف درآمدی بین یک درصد بالای درآمدی و بقیه مردم بوده و از 30 هزار دلار تا 58 هزار دلار افزایش یافته است.
افرادی که والدینشان مدرسه خوب و شرایط تحصیل خوب بعد از مدرسه برایشان فراهم کردهاند از قبل نیز دارای مزایایی بودهاند -اما برخی از آنها مزایای اضافی از موسساتی دریافت میکنند که ویژه فرزندان دانشآموختگان است. بنا بر نظرسنجی Crimson روزنامه دانشگاه هاروارد، 16 درصد از 2023 دانشجوی ورودی حداقل یکی از والدینشان در بین دانشآموختگان دانشگاه است. هاروارد میگوید این امتیاز تنها در صورت مساوی بودن شرایط پذیرش دو دانشجو اعمال میشود؛ اما با وجود 17 متقاضی برای هر محل دانشگاهی شرایط مساوی زیادی پدیدار میشود.
تمام اینها و ورزش لاکروس
بیشتر دانشگاههای پژوهشی و کالجهای هنرهای آزاد کشور به دانشجویان امتیاز اعطا میکنند؛ به نظر میرسد این رویه در دانشگاههایی پایینتر از رده برتر گسترش یافته است. کاترین کوهن از Ivywise (شرکتی با چندین رئیس اسبق در امور پذیرش که برای فرستادن فرزندان به بهترین دانشگاهها مشاوره میدهد) میگوید دانشگاه پنسیلوانیا به ویژه با فرزندان دانشآموختگان دوستانه رفتار میکند. اگرچه این امر نادر است، اما داستانهایی میشنویم از والدین دانشجویان با سطح علمی لب مرز که پذیرش را با کمکهای سخاوتمندانه در دانشگاهی خاص برای فرزند خود میخرند.
رقابت شدید بین دانشگاهها برای دادن چنین امتیازاتی آنها را برای دانشآموختگان جذاب میکند. و استدلال عمومی خوبی برای آن وجود دارد: دانشجویی که با یک میلیون دلار میآید میتواند کمک مالی ویژه بسیاری از دانشجویان دیگر را پرداخت کند. اما در عمل این شیوه کارکرد این سیستم نیست. درست است که بسیاری از دانشگاههای نخبه به اندازه کافی ثروتمند هستند تا پشتیبانی مالی ارائه دهند، اما افرادی که میتوانند تمام شهریه را بپردازند هنوز هم در مرکز مدل تجاری دیگران هستند. میشل استیونس روانشناس استنفورد که یک سال در دفتر پذیرش یک کالج هنرهای آزاد بدون نام در نورث ایست کار کرده دریافته است که کاندیدایی که سیستم از همه بیشتر به آن امتیاز میداد فردی بود که میتوانست شهریه را کامل بپردازد و برای ورود به یکی از تیمهای ورزشی مشهور آنها به اندازه کافی خوب میبود اما سابقه تحصیلیاش تنها به قدری خوب بود که تخصیص سالانه را برای دانشجویانی که مغزشان درون کلاه ایمنی فوتبال آمریکایی خوب کار میکند هدر ندهد.
این امر در کنار فشار طولانیمدت برای تنوع نژادی در محوطه دانشگاه، تعریف نخبه را پیچیده کرده است. پسران کمتر از دختران در محوطههای دانشکدهها دیده میشوند؛ وضعیت آمریکاییهای آفریقاییتبار اینگونه نیست، اما هنوز میتوانند از برخی انواع اقدامات مثبت نفع ببرند؛ و همیشه نیاز به افرادی وجود دارد که در ورزش خوب هستند. سفیدپوستان و آسیاییهای فقیر از این نوع غربالگری ضرر میکنند. اگرچه اعضای جامعه دانشگاههای شرق آمریکا تماماً سهمیههای فعال برای محدود کردن دانشجویان آسیایی را انکار میکنند -بهترین گروه از لحاظ نمره SAT- تعداد پذیرش آنها هر سال از حداکثر تعداد سال 2008 پایینتر میآید و از سالی به سال دیگر و بین موسسات پایدار میماند. کالتک (دانشگاهی که تنها بر مبنای توانایی علمی پذیرش میدهد) بیشتر از دیگر مدارس نخبه دانشجوی آسیایی دارد. تیمهای ورزشی آن نیز از همه کمتر شکست خورده است.
بعد از فارغالتحصیلی بسیاری از نخبگان آینده آمریکا سراغ شرکتهای حقوقی، بانکها و موسسات مشاوره میروند که حقوق آنها در شروع بالاست. لارن ریورا از دانشکده بازرگانی Kellogg برای کتاب جدید خود با 120 نفر استخدامشده در این بخشها مصاحبه کرده است. او دریافت اگرچه شرکتها تصمیم نداشتهاند افرادی از زمینه خانوادگی ثروتمند انتخاب کنند، اما تمایل زیادی برای استخدام فارغالتحصیلانی از دانشگاههای خوب که در تیمهای ورزشی دانشگاه نیز بازی کرده بودند، داشتند (ارتباط ورزش لاکراس با موفقیت). نتیجه، جذب فارغالتحصیل از میان نژادهای مختلف اما به ندرت از میان افرادی که والدینشان مشاغل دفتری داشتند، بود. خانم ریورز توضیح میدهد «ما تمایل داریم افراد شبیه خودمان را پیدا کنیم».
موردی مشابه در گوشهگوشه دفترهای بزرگترین شرکتهای آمریکا رخ داده است. با افزایش قدرت محاسباتی و خودکار شدن مشاغل دفتری، فاصله بین پایینترین رده شغلی در فروشگاه تا مدیریت افزایش یافته است. قبلاً رایج نبود که افراد از مشاغل پایین شروع کنند و راه خود را به سوی مشاغل ردهبالا باز کنند. اکنون این کار تقریباً غیرممکن شده است. تحقیق نیتین نوریا (رئیس دانشکده بازرگانی هاروارد) و همکارانش نشان داده است که چگونه در نیمه دوم قرن بیستم نخبه شرکتی که در آن شبکههای خانوادگی و مذهب اهمیت داشت با شرایطی جایگزین شده که اعضایش باید مدرک MBA یا مدارکی مشابه از دانشکده بازرگانی داشته باشند. این امر شایستگی مدیران را بیشتر میکند. این همچنین بدان معناست که آنها محصول غربالگری پیوستهای هستند که تعداد آنها را در مدرسه، دانشکده و کار قبل از دریافت MBAهایشان به صورت انتخابی تعیین کرده است. بیش از 50 سال پیش مایک یانگ هشدار داد شایستهسالاری اولیه که او بر آن نام نهاد میتواند به اندازه ضدشایستهسالاری قدیم محدود و مخرب باشد. در آمریکا بعضی دانشمندان و اندیشمندان چپ دارند به نتایج مشابهی میرسند. لانی گوئینیر از هاروارد وقتی علیه «آزمونسالاری» که اکنون بر آمریکا غلبه کرده اعتراض کرد از جانب عدهای بسیار صحبت میکرد. زمانی تجددطلبان آزمون علمی را راهی برای شکستن ساختارهای قدیمی امتیاز میدیدند؛ اکنون این منطق قدرت میگیرد که آزمون علمی تنها به نفع کسانی است که برای برتری یافتن نسبت به دیگران در آن مدارس تحصیل کردهاند. وارثان اندرو جکسون در جبهه راست نگرانیهای خود را درباره قائمبهذات بودن نخبگان آمریکایی دارند، اما اصلاً اشتیاقی به استفاده از اهرم دولتی ندارند. هر دو طرف میتوانند توافق داشته باشند که ترکیب نخبگان و وارثان، غیرآمریکایی است. اما هیچ کدام از دو طرف ایدههای عملی برای اینکه با آن چه باید کرد، ندارد.
منبع: اکونومیست