منافع ملی چیست؟
منصور بیطرف/ روزنامه نگار
موضوع با آنکه دو کلمه است، " منافع ملی " [national interest ]، اما بحث آن در حال حاضر در ایران بسیار پیچیده و حساس است و در شرایط فعلی بر خلاف گمان بسیاری از افراد به راحتی قابل تبیین نیست. منافع ملی عملا گره در بسیاری از مباحث دارد و تا گره این مباحث باز نشود، منافع ملی هم به راحتی تبیین نخواهد شد .
اما بعد ، " منافع ملی " چیست ؟ این واژه چه زمانی و از کجا وارد فرهنگ لغات سیاسی جهان شده است ؟ نگاهی به تاریخچه آن می تواند ما را به راهبردی که این اصل می کشاند هدایت کند.
نزدیک به 6 قرن است که واژه "منافع ملی "در فرهنگ و لغت نامه سیاسی جهان وارد شده است. بانی این واژه کسی نبود جز کاردینال ریشیلیو یا همان " عالیجناب سرخپوش" معروف. بررسی جغرافیای سیاسی دوره ای که واژه منافع ملی شکل گرفت یا ابداع شد از هر لحاظ بیانگر یک واقعیت سترگ سیاسی است.
اواسط قرن شانزدهم، اروپا درگیر جنگی خانگی است. این قاره پس از فروپاشی امپراطوری روم در قرن پنجم میلادی وارد دوه ای شد که بیشتر حول دو محور پادشاه و پاپ دور می زد. پادشاه قدرت سیاسی داشت و پاپ قدرت دینی. مشروعیت دینی پادشاه از پاپ اخذ می شد و قدرت سیاسی پادشاه هم به میزان همبستگی که با کلیسا و فئودال ها داشت ارتباط می یافت. اما در هیچکدام از آنها منافع ملی – یعنی تامین منافع دولت و کشور – تعریف نشده بود. منافع پادشاه لزوما منافع کشور نبود و منافع پاپ هم ایدئولوژیک بود و در راستای کلیسای جهانی کاتولیک. در این قرن است که مارتین لوتر مذهب پروتستان را به طور رسمی اعلام می کند و علاوه بر جنگ خانگی در اروپا، جنگ مذهبی را هم تشدید می کند.
" شروع ماجرا در سال 1517 بود، زمانی که مارتین لوتر 95 اصل خود را بر سردر کلیسای ویتنبرگ کاسل چسباند و بر رابطه مستقیم فرد با خداوند تاکید کرد؛ در نتیجه آگاهی فردی – نه ارتدوکسی تثبیت شده – به عنوان کلیدی برای رستگاری پیشنهاد شد. این وضعیت سبب شد تا تعدادی از فئودال ها این فرصت را غنیمت بشمارند و با استقبال از پروتستانیسم و تحمیل آن بر جمیعت تحت پوشش خودشان و غنی کردن خودشان با ضبط زمین های کلیسا، بدنبال تقویت اقتدار خود برآمدند. هر طرف، دیگری را بدعت گذار نامید و در حالی که جدل های فرقه ای و سیاسی مخلوط شده بود، عدم توافق تبدیل به کشمکش های زندگی یا مرگ شده بود. موانعی که جدل های داخلی و خارجی را از هم جدا می کرد فروریخت، همچنانکه حکام در کشمکش های مذهبی از طیف رقیب در همسایگی داخلی پشتیبانی می کردند که غالبا خونین هم بود، اصلاحات پروتستانی مفهوم نظم جهانی را که تا آن زمان با " دو شمشیر" مقام پاپی و امپراطوری نگه داشته شده بود تخریب کرد."
بروز این رویداد همه سیاستمداران و فعالان مذهبی را وارد عرصه ای کرد که تصور هیچ برون رفتی از آن نمی فت. شاید حدود یک قرن و اندی باید می گذشت که فردی پیدا شود تا از این رویداد بتواند اندیشه ای مدرن برای دولت و سیاستمداری استخراج کند. این فرد کسی نبود جز آرماند ژان دو پلسی معروف به کاردینال ریشیلیو.
آرماند ژان دو پلسی، کوچکترین پسر از یک خانواده نسبتا اصیل بود که در ابتدا وارد حرفه نظامی گری شد اما پس از آنکه برادرش به طور غیره منتظره از اسقفی لوشون استعفا داد، تغییر رشته داد و وارد الهیات شد زیرا آن را یک حق خانوادگی می دانست.
هنری کی سینجر درباره این شخصیت مرموز تاریخی می نویسد: افسانه ها حاکی از آن هستند که ریشیلیو دروس مذهبی اش را آنقدر سریع تمام کرد که برای انتصاب منصب روحانی زیر سن عادی بود؛ او این مانع را با رفتن به روم و گفتن دروغ به پاپ درباره سن خود، برداشت. منصب روحانی اش را بدست آورد و خودش را وارد جناح های سیاسی دربار سلطنتی کرد، اول مشاور نزدیک ملکه مادر، ماری د میچی، شد و سپس مشاور مورد اطمینان رقیب سیاسی ملکه مادر، یعنی پسر کوچکش لویی سیزدهم گشت. ملکه مادر و لویی سیزدهم به ریشیلیو بی اعتمادی قوی از خود نشان می دادند اما شکسته در کوران مبارزه با پروتستان های هوگون فرانسه، نمی توانستند خودشان را از نبوغ سیاسی و دولتی او محروم سازند. روحانی جوان با میانجی گری میان این رقیبان سلطنتی برای او توصیه ای را به ارمغان آورد که به روم برود و کلاه کاردینالی را بگیرد؛ زمانی که این کلاه به او داده شد، بالاترین عضو شورای خبرگان پادشاه شد. [ عالیجناب] " سرخپوش" (این لقب را به دلیل عبای سرخ کاردینالی که بر تن می کرد گرفت) تقریبا برای دو دهه این نقش را ایفا کرد تا آنکه صدراعظم فرانسه و قدرت پشت سلطنت و نابغه طرح مفهوم جدید سیاستمداری متمرکز و سیاست خارجی بر اساس توازن قوا، شد.
زمانی که ریشیلیو سیاست های کشورش را اداره می کرد، اصول ماکیاولی در خصوص دولتمردی منتشر شد. مشخص نیست که آیا ریشیلیو با این متون در خصوص سیاست قدرت آشنا بود یا خیر. او بدون شک اصول اساسی آنها را اعمال می کرد. ریشیلیو نگاه رادیکالی را به نظم بین المللی تسری داد. او ایده ای را ابداع کرد که دولت یک موجود انتزاعی و دائمی است و بر اساس حق خودش وجود دارد. الزامات آن هم نه از سوی شخص حاکم و منافع خانوادگی تعیین می شود و نه از سوی خواسته های جهانی دین. راهنمای آن منافع ملی – که بعدا به raison d’état معروف شد- بود که پس از اصول قابل محاسبه اتخاذ می شود. در نتیجه، این واحد پایه ای برای روابط بین الملل شد.
ریشیلیو دولت نوپا را به عنوان ابزار سیاست عالی به خدمت گرفت. او قدرت را در پاریس متمرکز کرد و برای به تصویر کشیدن اقتدار حکومت به اقصی نقاط پادشاهی مباشران یا سرپرستان حرفه ای را درست و در جمع آوری مالیات کارایی ایجاد کرد و قاطعانه اقتدار محلی سنتی اشراف قدیمی را به چالش کشید. اعمال قدرت سلطنتی هم توسط پادشاه به عنوان نماد حاکمیت دولت و بیان منافع ملی، ادامه خواهد یافت.
ریشیلیو، آشوب اروپای مرکزی را نه به عنوان اینکه از کلیسا دفاع کند بلکه آن را به عنوان ابزاری می دید تا برتری امپراطوری هابسبورگ را امتحان کند. با آنکه پادشاه فرانسه را از قرن چهاردهم به بعد به عنوان "کاتولیک ترین پادشاه" می شناختند اما فرانسه براساس ارزیابی بی روح منافع ملی در یک حرکت مخفیانه اما بعدا آشکار به حمایت از ائتلاف (شاهزاده نشین سوئد، پروس و آلمان شمالی) پرداخت.
عالیجناب سرخپوش به عنوان یک کاردینال در مقابل گلایه های که او را موظف در برابر هتک حرمت کلیسای مرکزی کاتولیک و جهانی می دانستند – که علیه شاهزاده نشین های شورشی پروتستان اروپای شمالی و مرکزی همراه با کلیسای کاتولیک صف بندی کند –وظیفه ی خودش را به عنوان یک وزیر، دنیایی و سیاسی تلقی می کرد با آنکه این وظیفه را آسیب پذیر می دانست. رستگاری ممکن است هدف شخصی اش باشد اما به عنوان یک دولتمرد در مقابل موجودیت سیاسی که روحی ابدی برای بازخریدن [گناهانش] ندارد مسئول بود. او می گفت،"انسان فناناپذیر است، رستگاری اش در آخرت است. دولت فناناپذیری ندارد، رستگاری اش یا اکنون است یا هیچ وقت."
ریشیلیو چند پاره شدن اروپای مرکزی را به عنوان یک ضرورت سیاسی و نظامی می فهمید. تهدید اصلی برای فرانسه استراتژیک بود، نه دینی یا متافیزیکی: یک اروپای مرکزی متحد در موقعیتی خواهد بود تا بر بقیه قاره تسلط یابد. در نتیجه، منافع ملی فرانسه ایجاب می کرد تا مانع تحکیم اروپای مرکزی شود: "اگر گروه (پروتستان) در کل نابود شود، وزن قدرت مجلس اتریش در دامن فرانسه خواهد افتاد." فرانسه با حمایت از زیاد شدن دولت های کوچک در اروپای مرکزی و تضعیف اتریش به اهداف استراتژیک خودش دست می یافت.
در واقع زیربنای فکری "منافع ملی" با این تفکرات بود که پا گرفت. منافع ملی بدون تعریف دقیق از "دولت – ملت" جایگاهی ندارد. شاید خود ریشیلیو نمی دانست که با تعریف "منافع مل" عملا فونداسیون "دولت – ملت" را هم می ریزد. او در واقع پدر سیستم نوین دولتی بود.
نگاهی به منافع ملی و استراتژی های آن بیاندازیم. از نگاه کی سینجر، "موفقیت سیاست منافع ملی قبل از هر چیز به توانایی در ارزیابی روابط قدرت دارد. "شناخت قدرت و ارزیابی توانایی های طرف مقابل کشوری را که بدنبال منافع ملی است وادار می کند تا منطقی را بر این روابط بریزد. در اصل، منافع ملی چارچوبی منطقی بر رفتار دولت ها می ریزد. این نکته را ریشیلیو از نگاه هندسی به خوبی بیان می کند و می گوید، "منطق ایجاب می کند که چیزی که حمایت می شود و نیرویی که آن را حمایت می کند در یک نسبت هندسی با هم باشند."
واقعیت های جهان بسیار سخت است. کسی که واقعیت ها را نبیند و براساس ایده آل و آرمان های خود حرکت کند، در مسیر دچار بحران می شود. بنیانگذار منافع ملی یک واقعیت سخت را چنین بیان می کند، "در موضوع دولت، کسی که قدرت دارد غالبا بر حق است و کسی که ضعیف است فقط به سختی می تواند در نگاه اکثریت جهان از خطا مصون بماند."