رستگاری در روز سیزدهم
محمد قوچانی/ روزنامه نگار
در شامگاه یک روز افتابی در سیزدهم فروردین ماه ۱۳۹۳ (که برای همیشه ثابت شد نحس نیست!!! )از بیانیه لوزان رویداد مهمتر ،نطق باراک اوباما رییس جمهور امریکا بود که گویی پس از سه دهه خصومت برای اولین بار جمهوری اسلامی ایران را به عنوان یک واقعیت و قدرت منطقه ای به رسمیت شناخت و نقش مهر پای بیانیه را بازی کرد.همچنان که ظاهرا جمهوری اسلامی هم برای اولین بار چنان رییس جمهوری امریکا را به رسمیت شناخت که نطق اوباما را از سیمای خود زنده پخش کرد! و این اوج توفیق دکترین سیاست خارجی دولت روحانی است.اکنون میتوان با اطمینان گفت که بازی گر چه به پایان نرسیده اما در نقطه درست خود قرار گرفته و« قطار به ریل برگشته »است.
واقعیت این است که یک دهه بود که قطار از ریل خارج شده بود و به مسیری انحرافی رفته بود.برنامه هسته ای ایران در عصر اصلاح طلبان شروع شده بود : در دولت موسوی کلید خورد ،در دولت هاشمی قوام یافت و در دولت خاتمی به تکامل رسید.گرچه برخی افشاگری های نادرست و نابهنگام از سوی دوستان نادان و دشمنان دانا این برنامه را در معرض بدگمانی ها خارجی قرار داد اما به علت سیاست خارجی اعتدالی اصلاح طلبان باب مذاکره گشوده شد و از این فرصت ملی برای افزایش توانمندی سیاسی ایران می شد استفاده کرد.در واقع هر قدرت نرم نیازمند یک قدرت سخت است و حرف دولتی که به دنبال گفتگوی تمدنها بود بیش از سخن دولتی که در پی صدق و کذب هولو کاست بود شنیده میشد.یک دهه پیش اجماع رهبری و رییس جمهوری وقت ایران و شورای عالی مشورتی هسته ای ایران (عقلای اصلاح طلبان و اصولگرایان)سبب شد پرونده مذاکرات هسته ای به شیخ دیپلمات حسن روحانی سپرده شود و او به مثابه عصاره عقلانیت سیاسی حاکمیت و روحانیت با غرب مذاکره کند.
روحانی به خوبی میدانست که چگونه قدرت سخت را به قدرت نرم بدل کند .اما استراتژی حاکمیت وقت تا حدود زیادی محتاطانه و حتی محافظه کارانه بود:دولت خاتمی تحت تاثیر الگوهای سوسیال دموکراسی و سابقه ی امریکا ستیزی جناح چپ اصلاحات مایل نبود با امریکا مذاکره کند و در نبود اردوگاه سوسیالیسم ،غرب منهای امریکا (اروپا) را جانشین کرده بود و به عهدنامه جامعی دل بسته بود که ایران در قبال تضمین صلح امیز بودن برنامه هسته ای خود،به متحد اقتصادی و صنعتی اروپا بدل میشد.همه چیز خوب پیش می رفت اما سرانجام غایب بزرگ بازی را به هم زد؛وزیر خارجه وقت المان در گوش روحانی نجوا کرد که تا امریکا به بازی دعوت نشود ،بازی در کار نخواهد بود.اینجا بود که دکترین کدخدا شکل گرفت.روحانی دریافت که غرب برای خود کدخدایی دارد که بدون اجازه ان نه انگلیس و نه المان و نه فرانسه اب نمی خورند و نمی توانند اب بخورند.به خصوص که کدخدا غربیان، نو محافظه کار جنگ افروزی چون جورج دبلیو بوش باشد .
اما فرصت تمام شده بود .اروپایی ها کم توان تر از ان بودند که قدر فرصت را بدانند و بتوانند حق مطلب را ادا کنند .پس فرصت سوزی کردند.در ایران هم مردی بر سر کار امد که هم تراز و هم کلاس جورج بوش پسر بود.جریان انحرافی اغاز شد :نسلی امدند که میخواستند چرخ را دوباره اختراع کنند.انقلابیونی انقلابی تر از انقلابیون سال پنجاه و هفت که کاتولیک تر از پاپ شده بودند و میخواستند همه راههای رفته را دوباره امتحان کنند.دیپلماسی را با موعظه اشتباه گرفته بودند و توهم را ارمان میخواندند.میخواستند اصول نظم و حقوق بین الملل را تغییر دهند و نظم نوینی ایجاد کنند که خود همزمان مترنیخ و بیسمارک و ناپلیون و کیسنجر ان بودند.انواع نظریه های عقب مانده چپ و راست را به هزینه یک ملت ازمودند :گاه «نگاه به شرق »کردند و چین و هند و روسیه را جایگزین المان و انگلیس و فرانسه کردند و گاه« نگاه به جنوب» کردند و برزیل و افریقای جنوبی و ترکیه را با اعتبار ایران معتبر کردند.قطعنامه های شورای امنیت را (که ظریف برای امحای انها پیر شد)را ورق پاره خواندند و کوس پیامبری زدند و به سیرت شریف رسول الله- العیاذ بالله -تشبه جستند و نامه های دعوت به اسلام نوشتند که عیار کذب و صدق در تاریخ نبوت را روشن کرد.
باری ،به هزینه یک ملت خسارتی بیش از جنگ هشت ساله فراهم امد و جز فشار خارجی ،نزاع داخلی فزونی یافت .درست در شرایطی که به نظر میرسید خشک سالی و دروغ با هم یک ملت را به مسلخ میبرد ،ان ملت تصمیم گرفت رود را به مسیر اصلی اش برگرداند .ملتی که نخبگانش خسته بودند به همان شیخ دیپلماتی رای داد که کار را به ان تازه به دوران رسیده ها تحویل داده بود .این بار روحانی نه فقط« منتصب حاکمیت »که «منتخب ملت» بود.با کوله باری از تجربه که نباید در کوچه های فرعی بازی کرد.برنامه روحانی چند رکن داشت:
اول، بازسازی سیاست داخلی از طریق مشارکت در انتخابات و بازگرداندن امید به ملت از طریق صندوق رای .روحانی نه تنها توانست در مبارزات انتخاباتی مساله هسته ای از مساله ای امنیتی و ناموسی به مساله ای سیاسی و اجتماعی بدل کند بلکه با یاری ولایتی در مناظره های انتخاباتی ان را از موضوعی اجماعی حتی در جناح اصولگرا خارج کرد.روحانی به پشتوانه هاشمی و خاتمی توانست برای این برنامه سیاسی ،پایگاه اجتماعی ایجاد کند و عقلانیت را به دولت برگرداند.
دوم، تحکیم اقتدار دولت ملی از طریق تقویت رابطه با رهبری و نیز روحانیت که مصداق عبور از استراتژی حاکمیت دوگانه بود.روحانی کاری کرد که دولتش پای میز مذاکره نماد همه حاکمیت باشد و نه فقط اصلاح طلبان یا اصولگرایان ،چنان که دولتهای قبل بودند.از ان روز که رهبری از رای مردم در ۲۴خرداد صیانت کرد تا امروز که سال را به نام همدلی و همزبانی با دولت نامید اجزای استراتژی حاکمیت یگانه به خوبی پیش رفته که نماد ان اقتدار محمد جواد ظریف پای میز مذاکره است.
سوم، بازسازی سیاست خارجی نیز با همین پشتوانه صورت گرفت:ایران به پای میز مذاکره برگشت .با وزیر خارجه ای سیاست شناس و حقوق دان که از چم و خم حقوق بین الملل و زبان انگلیسی و ادب دیپلماتیک اگاه است و نمی خواهد جهان را کن فیکون کند.ظریف رویا پرداز نیست،واقع گراست. دیپلماتی که غرب را به خوبی میشناسد و میداند که چگونه در صف ان شکاف اندازد.سیاستمداری که توانسته میان اسراییل و امریکا شکاف اندازد و از تضاد اعراب بهره ببرد .ظریف در دل همین واقعیت ،ارمان خود را پیش می برد و تاریخ ساز میشود. کلید واژه «نرمش قهرمانانه»که رهبری برای گفتمان سازی وارد ادبیات تیم مذاکرات هسته ای کرد ،کاربردی راهبردی در مذاکرات داشت .همچنان که اوباما هم در نطق سیزدهم فروردین خود به نقش رهبری در مذاکرات هسته ای اشاره مستقیم کرد.در واقع استفاده درست دولت از سرمایه های سیاسی خود در مذاکرات انان را تقویت کرد.اینکه در اوج مذاکرات تیم ظریف را بچه های انقلاب نامگذاری کنند تا تندروها بهانه ای نداشته باشند،یک برگ برنده برای دولت روحانی و شخص دکتر محمد جواد ظریف بود و هست.
چهارم، تغییر استراتژی مذاکره از کوچه فرعی به اصلی و از مذاکره غیر مستقیم به مذاکره مستقیم.روحانی و ظریف با مساعی هم توانستد مذاکره را به جای اصلی ببرند .از نگاه به شرق و جنوب و غرب دست دوم و سوم فاصله گرفتند و با شجاعت و جسارت( و البته اعتماد حاکمیت )با باراک اوباما حرف و با جان کری قدم زدند و طعنه را به جان خریدند تا به وعده خود به ملت وفا کنند.انان از تهمت مرعوبیت نترسیدند و جرات کردند تابوشکنی کنند و به قلب حریف بزنند و با تکنیک های خود او رقابت کنند.البته شانس بزرگ انان این بود که این بار مردی از جنس جورج بوش میهمان کاخ سفید نبود.
اکنون و امروز ،بازگشت از جاده انحرافی به راه اصلی همان چیزی است که در نطق اوباما خود را نشان داد :
ایران یک دولت -ملت مدرن است که میخواهد در چهارچوب نظام بین الملل بدون جنگ و خشونت به همه حقوق خود دست یابد .و باید امکانات این کار در اختیارش قرار گیرد.
تلاش روحانی و ظریف برای تفاهم با امریکا بر سر این گزاره بزگترین رخداد دیپلماتیک پس از انقلاب اسلامی است.برخلاف انان که می کوشند با دشنام ساختن از لیبرالیسم ان را جاده صاف کن امپریالیسم بدانند و هر نوع میانه روی را سازشکاری بخوانند ،این بار این میانه روها هستند که حق ایران را از امپریالیستها میگیرند.حق «دانش و فناوری» و حق «صلح و همزیستی».
سیزدهم فروردین ماه۱۳۹4 اغاز پایان عصر تند روی در داخل و خارج ایران است.با اغاز نگارش توافق نامه جامع ایران و غرب ،تصویر ساختگی ایران در غرب از تهدید به فرصت تغییر میکند.ایران به عنوان یک کشور هسته ای اما متعهد به صلح جهانی به رسمیت شناخته میشود ،غرب و ایران در برابر صلح و امنیت هم متعهد میشوند.رویای براندازی نظام سیاسی ایران و هرگونه جنگ افروزی و دخالت خارجی نقش بر اب میشود و ایران گرچه به عنوان یک عضو منتقد نظم بین الملل باقی می مان اما همزمان به عنوان عضوی متعهد به رسمیت شناخته میشود.دیگر امکان عبور از میانه روی و اعتدال گرایی وجود ندارد.خواب انان که دوره ریاست جمهوری روحانی را چهار ساله می دیدند امشب براشفته شد.حتی اوباما هم دریافته است که بیانیه ی لوزان نه توافق او و ایران که توافق ایران و جهان است.بیانیه ای که کسی نمیتواند نام مولفانش را از پای تاریخ انعقاد ان ،از پای تاریخ ایران خط بزند.ظریف درست گفته است:انها تاریخ ساز شده اند.در تاریخ سیزدهم فروردین ماه ۱۳۹4که برخلاف باور عوام ثابت کرد روزی نحس نیست.روزی که میتوان در ان رستگار شد!!!