حرفه: جامعهشناس
سالار کاشانی
«با یک مدرک جامعهشناسی چه کاری میتوانید انجام دهید؟» اگر در لابلای وبگردیهای روزانهمان، زمانی را به جستجوی معادل انگلیسی این پرسش در دنیای بیپایان وب اختصاص دهیم، صفحات متعددی را خواهیم یافت که میکوشند به پرسش فوق در بسترهای اجتماعی مختلف پاسخ دهند.
دانشجویان و دانشآموختگان جامعهشناسی در ایران هم پیوسته از سوی دیگران با چنین پرسشی مواجه میشوند ـ و اغلب در پاسخ دادن به آن عاجز میمانند ـ و در سطحی فراتر، خود نیز پیوسته این سؤال را از خود میپرسند. درگیری وجدانی اهالی علوم اجتماعی در ایران با این پرسش، بیشتر معطوف به ناکامی دانشآموختگان علوم اجتماعی ایران در حیطهی موفقیت فردی و شغلی و همینطور ناکامی در برساختن هویتی مطلوب برای «خود» است.
دانشآموختگان علوم اجتماعی از خود میپرسند «با این مدرک علوم اجتماعی چه کاری میتوانم بکنم؟» این پرسش بیپاسخ پیامد پرسشی عمیقتر است: «حالا من با این مدرک علوم اجتماعی چه هستم؟» و این پرسش دوم ـ که پرسشی است مربوط به هویت اجتماعی افراد ـ از اهمیت بیشتری نسبت به پرسش نخست برخوردار است.
هویت شغلی، همچنان که مقولهای عینی و اقتصادی و متکی بر شاخصهایی همچون درآمد مشاغل مختلف است، پدیدهای فرهنگی هم هست. یک دانشآموختهی رشتهی برق یا معماری یا دیگر حوزههای فنی پس از فارغالتحصیلی با یک برچسب فرهنگی آشنا شناخته میشود؛ او یک «مهندس» است. یک فارغالتحصیل رشتهی حقوق، «حقوقدان» و یک فارعالتحصیل رشتههای پزشکی، «پزشک». اما فارغالتحصیل رشتههای علوم اجتماعی «چیست»؟ نشانههایی مثل پزشک، حقوقدان یا مهندس هویتهای شغلی هستند، اما در فرهنگ ما هویت شغلی همارز با این دسته از نشانهها برای دانشآموختگان رشتههای علوم اجتماعی وجود ندارد.
در فرهنگ عامهی ایرانیان معنای اجتماعی مفاهیمی همچون پزشک، مهندس و حقوقدان به هویتهای شغلی و حرفهای دلالت میکنند، اما معنای اجتماعی «جامعهشناس» در این فرهنگ به عنوان یک شغل یا هویت شغلی، ناآشنا و عجیب به نظر میآید.
این مسئله آشکارا خود را در تجربیات زندگی روزمرهی ما به رخ میکشد. در زمینه و بافتار فرهنگی طبقات غیر نخبهی ایران، اگر فردی خود را یک «پزشک» معرفی کند، مخاطبین درکی عام از چیستی هویت حرفهی پزشک خواهند داشت. این درک از گنجینهی آموزههای فرهنگی اجتماعات غیرنخبهی ایرانی حاصل میشود. اما تصور کنید در همین بافتار فرهنگی، کسی در معرفی چیستی هویت حرفهایش از برچسب «جامعهشناس» استفاده کند. در چنین فضای اجتماعیای وقتی کسی خود را جامعهشناس معرفی میکند، به احتمال بسیار زیاد با این پرسش مواجه خواهد شد: «یعنی دقیقن کار شما چیست»؟ این پرسش نشانهی آن است که در گنجینهی نمادین فرهنگ مشترک و ادراک عامیانهی ما، «جامعهشناس» به عنوان یک هویت شغلی یا حرفهای دارای معنای روشن و مشخصی نیست. این موضوع هنگامی ملموستر به نظر میآید که مشاهده میکنیم بسیاری از استادان دانشگاه در رشتهی جامعهشناسی ترجیح میدهند در معرفی خود به جای استفاده از هویت حرفهای «جامعهشناس» خود از هویت حرفهای «استاد دانشگاه» استفاده کنند.
دانشآموختگان علوم اجتماعی نیز خود بخشی از این جامعهاند و از این رو سهیم در همین فرهنگ و ادراک عامیانه. بنابراین عجیب نخواهد بود اگر خود آنها هم در چیستی هویت حرفهای خود دچار ابهام باشند. به طور کلی هویت امری است که در تعاملات اجتماعی اعضای یک جمع و ذیل ساختارهای فرهنگی آن شکل میگیرد. حتا یک گروه متشکل از افراد متخصص در زمینهای خاص به تنهایی قادر به خلق یک هویت حرفهای کامل نیستند؛ همیشه ضروری است که این هویتها در صحنهی اجتماعی وسیعتر مورد پذیرش طیف گستردهای از افراد و گروهها قرار گیرند.
اگرچه شاید حرفهی جامعهشناسی در مقایسه با حرفههایی مثل مهندسی و پزشکی در بسترهای اجتماعی غربی نیز هویت نهادمندشدهی قدرتمندی نداشته باشد، اما مرور صفحات اینترنتیای که میکوشند با پاسخ دادن به پرسش «با یک مدرک جامعهشناسی چه کاری میتوانید انجام دهید؟» مشاورههایی شغلی به فارغالتحصیلان انگلیسیزبان علوم اجتماعی ارایه دهند، به نکات قابل تأملی برمیخوریم. آنچه میتواند جالب توجه باشد، پاسخهایی است که در این صفحات به پرسش مورد نظر داده شده است. این پاسخها را میتوانیم با پاسخهای احتمالیای که ما ـ در ایران ـ به پرسش مورد خواهیم داد، مقایسه کنیم. طیف فرصتهای شغلیای که غالبن به فارغالتحصیلان انگلیسیزبان پیشنهاد میشود، به طور کلی شامل مواردی از این قبیل هستند:
آموزش
جامعهشناسان و به طور کلی فارغالتحصیلان علوم اجتماعی بناست که در طول دورهی تحصیلات خود دانشها و مهارتهایی را فرابگیرند که آموختن آنها به گروهها و سطوح مختلف سنی و تحصیلی پاسخگوی نیاز جامعه به پرورش شهروندانی مسئول است.
آموزش تخصصی اجتماعی در همهی جوامع سهم کوچکی از فرصتهای شغلی جامعهشناسان در سطو بالای تحصیلی را شامل میشود، اما دانشآموختگان علوم اجتماعی میتوانند بار بخشهای ضروری و مهمی از آموزش عمومی هر جامعهی امروزی را به عهده بگیرند.
پژوهش
بخش قلیلی از جامعهشناسان به کار پژوهشهای بنیادی و تحقیق در زمینهی توسعهی شناخت علمی اجتماعی از جامعه مشغولاند. این دسته عمر خود را صرف پژوهشهایی میکنند که هدفشان گسترش مرزهای علوم اجتماعی است. اما بخش وسیعتری از دانشآموختگان علوم اجتماعی به پژوهش در زمینههای کاربردی مشغولاند.
همهی نهادهای دولتی، بنگاههای خصوصی و نهادهای فعال در حوزهی عمومی نیازمند شناخت زمینهها، وضعیت موجود و چشماندازهای پیش روی جامعه در زمینههای مختلف هستند. نیازهای گستردهی پژوهشی همهی این نهادها، بازاری فعال و بزرگ را برای متخصصان پژوهش اجتماعی به وجود آورده است؛ به نحوی که پژوهش اجتماعی کاربردی امروز به عنوان یک صنعت پیشرو با استفاده از تکنولوژیهای نوین پیوسته دستاوردهای نوینی را برای نهادهای مختلف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به بار میآورد.
مشاوره
نهادهای دولتی، موسسات عمومی و بنگاههای اقتصادی خصوصی همواره درگیر وضع قوانین جدید، اجرای برنامههای تازه و ارایهی محصولات نوین هستند. از آنجا که هدف همهی این محصولات و فعالیتهای گروههای انسانی هستند، این نهادها، موسسات و بنگاهها نیاز روزافزونی به متخصصین علوم اجتماعی دارند تا به یاری آنها با دقت بیشتری برای موفقیت محصولات و فعالیتهایشان برنامهریزی کنند. جامعهشناسان و فارغالتحصیلان جامعهشناسی تخصص، دانش و مهارت خود را در شناخت جامعه به کار میگیرند تا با ارایهی خدمات مشاورهای به این نهادها، به یاری آنها بیایند.
خدمات اجتماعی
یکی از بخشهای مهم بازار کار دانشآموختگان علوم اجتماعی، فعالیت در نهادهای بخش عمومی و غیر انتفاعی جامعه است. موسسات غیر دولتی، موسسات خیریه، خدمات بهزیستی، مددکاری اجتماعی و ... همگی بخشهایی از این حوزهی شغلی هستند.
از آنجا که هدف همهی این دسته از فعالیتها توانمندسازی گروهها و اقشار خاصی از جامعه است، استفاده از دانش و مهارتهای جامعهشناسان در فهم و شناخت جامعه جایگاه مهمی در به ثمر نشستن این فعالیتها دارد.
فهرست فرصتهای شغلی پیشنهادی برای فارغالتحصیلان انگلیسیزبان علوم اجتماعی از این دستهبندی محدود فراتر میرود و مشاغل و حوزههای کاری متنوعی را شامل میشود. اما پرسش اینجاست که وضعیت بازار کار دانشآموختگان علوم اجتماعی در ایران چه نسبتی با شرایط توصیف شده دارد؟ نگاهی گذرا به شرایط کنونی نشان میدهد که در ایران نه حوزهی آموزش عمومی، نه مشاوره و خدمات اجتماعی فضایی برای اشتغال تحصیلکردگان علوم اجتماعی به وجود نیاوردهاند. وضعیت در حوزهی پژوهشهای کاربردی نیز چندان بهتر نیست. پژوهشهای اجتماعی در کشور ما آنچنان محدود، بیبرنامه و فاقد رویکردهای حقیقتن کاربردی هستند که نمیتوانند فضای مطمئنی برای اشتغال دانشآموختگان علوم اجتماعی فراهم کنند. پژوهشهای اجتماعی محدود انجام شده نیز توسط اقلیت معدودی از پژوهشگران دارای روابط خاص با منابع قدرت سیاسی صورت میگیرد.
در ایران نه در بازار کار و به طور مشخص 4 حوزهی پیشگفته اساسن تقاضایی برای خدمات دانشآموختگان علوم اجتماعی وجود دارد و نه عمدهی فارغالتحصیلان از دانش و مهارتهای کافی برای ایفای نقش حرفهای در این مشاغل برخوردارند. در اینجا از میان عوامل بیشمار مؤثر بر چنین وضعیتی به بررسی دو عامل مهم پرداخته میشود؛ نخست با اشاره به وضعیت آموزش علوم اجتماعی در ایران، به تقش و تأثیر این روند آموزشی بر وضعیت شغلی کنونی دانشآموختگان پرداخته میشود و در پایان با بازگشت دوباره به موضوع هویت حرفهای که در ابتدای این یادداشت مورد توجه قرار گرفت، به نقش و اهمیت بستر فرهنگی و به تبع آن ذهنیتهای خود فارغالتحصیلان در شکلگیری وضعیت کنونی اشاره خواهد شد.
بنبست آموزش علوم اجتماعی در ایران
هدف از تأسیس رشتههای دانشگاهی و آموزش و تربیت دانشجویان در همهی حوزهها از جمله علوم اجتماعی عقلن و منطقن پرورش نیروهایی است که بتوانند با ارایه خدماتشان برخی از نیازهای جامعه را مرتفع سازند. اشتغال به کار فارغالتحصیلان علوم اجتماعی در 4 حوزهی مورد اشاره و هر زمینه و حوزهی دیگری نیز مستلزم آن است که نظام آموزش دانشگاهی دانش و مهارتهای لازم را در دانشجویان برای بر عهده گرفتن چنین نقشهایی ارتقا و توسعه دهد.
در حال حاضر سالانه صدها نفر از دانشگاههای متنوع دولتی، نیمهدولتی و خصوصی ایران در رشتههای علوم اجتماعی فارغالتحصیل میشوند. مشاهدهی وضعیت کنونی این فارغالتحصیلان نشان میدهد که بخش زیادی از آنان فاقد مهارتهای لازم برای بر عهده گرفتن نقشهای حرفهای و کاربردی در جامعه و بازار کار هستند.
به نظر میرسد که آموزش علوم اجتماعی در دانشگاههای ایران اساسن هیچ هدف مشخصی را دنبال نمیکند و نه آموزشدهندگان و دانشجویان و نه حتا برنامهریزان آموزشی تصور روشن و مشخصی از چرایی آموزش علوم اجتماعی آن هم در این سطح وسیع در کشور ندارند؛ و به این ترتیب است که بر اساس رویهای که به مرور زمان به یک عادت جمعی تبدیل شده است دانشجویان و استادان علوم اجتماعی مشغول آموختن و آموزاندن دروس و مفاهیمی هستند که مشخص نیست به چه منظور در برنامهی درسی دانشگاهها قرار داده شده است.
دستاورد دانشجویان از سپری کردن سالهای جوانی در دپارتمانهای علوم اجتماعی دریافت مدارک تحصیلی و پیوستن به صف طولانی فارغالتحصیلان بیکار است. در این وضع بیهدفی و بیحاصلی، استادان علوم اجتماعی نیز به تدریج تبدیل به کارمندان سادهی بوروکراسی دانشگاه میشوند. کسانی که هیچ انگیزهای برای گسترش سطح دانش و مهارت خود و ارتقای کیفیت آموزش علوم اجتماعی به دانشجویان ندارند. حاصل این چرخهی بیهدف و بیپایان چیزی جز نابودی بخش مهمی از منابع اقتصادی و انسانی جامعهی ایران نیست.
جامعهشناس و روشنفکر
در بخشهای ابتدایی این نوشته، به بحث هویت حرفهای و هویت حرفهای جامعهشناسان در ایران اشاره شد. هویتهای حرفهای محصول زمان هستند. هر هویت حرفهای تاریخچه و سرگذشتی دارد. ذهنیت جمعی ما در خصوص هر هویت حرفهای تابعی است از مواجههی جمعی ما با یک حرفه، فراز و نشیبهایی که یک حرفه در تاریخ ما پشت سر گذاشته و شخصیتهای برجستهای که در ذهنیت جمعی ما به عنوان نمادهای یک حرفه شناخته میشوند.
در تاریخ جامعهشناسی در غرب ـ که خاستگاه این دانش نیز محسوب میشود ـ در کنار جریان اصلی که همواره نقش دستیاری قدرت را بر عهده داشته است، جریانی پرنفوذ وجود دارد که اندیشهی جامعهشناختی در آن با حمایت از گروههای اجتماعی آسیبدیده و ضعیف جامعه پیوند عمیق و ناگسستنی دارد. اما سرگذشت کوتاه جامعهشناسی در ایران با جریانات و دریافتهای متفاوتی همراه بوده است.
در فرهنگ معاصر مردم ایران، تصوری از مفهوم «روشنفکر» وجود دارد که بر تجربیات تاریخی ویژهی ایرانیان از دورهی مشروطیت به بعد مبتنی است. بر اساس این دریافت، روشنفکر فردی است که با ایفای نقشی پیامبرگونه، رسالت رهبری کردن تودههای مردم را از تاریکی به سوی روشنی بر عهده دارد. روشنفکر ذهن برتری است که راه درست را به تودههای سردرگم نشان میدهد.
به نظر میرسد در ذهنیت بسیاری از ایرانیان وجود پیوندی میان هویت «جامعهشناس» و «روشنفکر» طبیعی تلقی میشود. حضور شخصیت شهیری چون علی شریعتی ـ روشنفکری که به عنوان جامعهشناس نیز شهرت یافته است ـ این طرز تلقی را تقویت میکند. اما اگرچه ممکن است برخی از جامعهشناسان راه و روش روشنفکری را برای عمل سیاسی و اجتماعی برگزینند، اما لزومن هر جامعهشناسی در این معنای خاص روشنفکر نیست. همچنین حمایت از گروههای اجتماعی ضعیف در برابر اقویا نیز لزومن به معنای آن نیست که جامعهشناس باید لزومن نقش روشنفکر (در معنای مورد اشاره) را در جامعه بر عهده گیرد.
روشنفکری یک حرفه نیست و اساسن روشنفکر در این معنا همواره از حرفهای شدن کناره میگیرد؛ اما همنشینی هویت اجتماعی جامعهشناس با روشنفکر در ذهنیت مردم، رهبران سیاسی و نیز خود فارغالتحصیلان علوم اجتماعی در ایران، نزدیک شدن آنها به بازار کار و برخورداری از یک هویت حرفهای را با دشواری بسیار همراه میکند.
تصور همراهی هویت جامعهشناس با روشنفکر در ذهن دانشآموختگان علوم اجتماعی، مستقیمن بر انتظارات و چشمداشتهای آنها در فضای واقعی بازار کار اثر منفی میگذارد و مشکلی بر مشکلات فراوان اشتغال فارغالتحصیلان علوم اجتماعی در ایران میافزاید.
برای تخفیف رنج و صعوبتهای ناشی از فقر و بیکاری دانشآموختگان علوم اجتماعی، یقینن بررسی متغیرهای متعدد تأثیرگذار و سپس برنامهریزی عملی ضروری است. اما به نظر میرسد دو عامل مورد اشاره در این یادداشت از اهمیت ساختاری قابل توجهی در اصلاح وضعیت موجود برخوردارند. بدون داشتن یک نظام آموزش هدفمند علوم اجتماعی که قصد دارد متخصصینی برای حل مشکلات و نیازهای جامعه تربیت کند و نیز بدون دریافتی فرهنگی از جامعهشناسی به عنوان یک حرفه، حصول تغییری بنیادی در وضعیت کنونی فارغالتحصیلان علوم اجتماعی در ایران بعید به نظر میرسد.