اندیشمندان حوزهی مصرف : آدورنو و هورکهایمر و نقد فرهنگ توده
تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر، دو چهرهی برجستهی مکتب فراکفورت، که به ایالات متحده تبعید شده بودند، مستقیما در جریان ظهور و افزایش فرهنگ توده زندگی میکردند؛ فرهنگی که در آن فیلمهای هالیوود، کارتونهای والت دیسنی، ترانههای مردمی، آمریکاییها را به خود جذب کرده و تمام طیفها را در هم پیچیده بود. زمانی که این دو فیلسوف «فرهنگ صنعتی» را نقد میکردند،
کمتر حسرت سطحی بودن محصولاتی را میخورند که به نظر میرسید نشانههایی از یک جنبش متناقض عقلانی را دارند. اگر این جریان در گذشته حامل رهایی بود، به فرهنگی بدل شده بود که مترادف استاندارد شدن، همجنسشدگی و پیشبینی است. محصولات فرهنگی مانند کالاهای تجاری فروخته میشوند و منفعلانه سرنوشتی مصرفی دارند. به علاوه این دو فیلسوف بر این نکته تاکید کردند که محصولات فرهنگی فاقد واقعیت بوده و «نیازهای کاذب» بوجود میآورند. پس کسب موفقیتی بزرگ، به ویژه زمانی که هربرت مارکوزه در دههی 1960 آن را احیا کرد، دیدگاه آدرنو و هورکهایمر، مصرفکننده را به مثابه موجودی اساسا بیگانه و دستکاری شده به تصویر میکشد. این رویکرد به شدت توسط میشل دوسرتو و استوارت هال در جریان مطالعات فرهنگی نقد شده است، به خصوص زمانی که مشاهده میکنند در فرهنگ فضای مشخصی وجود دارد که به همان اندازه که تحت سلطه قدرت است، تحت مقاوت و خلاقیت «گیرنده» نیز میباشد.
ماکس هورکهایمر و تئودور آدرنو در مقالهی «صنعت فرهنگسازی: روشنگری به مثابه فریب تودهای»، میگویند: «بطلان این نظریهی جامعهشناختی که از دست دادن پشتوانهی نهاد عینی دین، و اضمحلال آخرین بقایای دوران ماقبل سرمایهداری، به همراه تفکیک یا تخصصی شدن تکنولوژیک و اجتماعی و نهایتا منجر به بروز آشوب فرهنگی شده است، همه روزه اثبات میشود؛ زیرا اینک فرهنگ بر همهچیز نقشی یا مُهری یکسان میزند. فیلمهای سینمایی، رادیو و مجلات جملگی نظامی را شکل میبخشند که در کل و در همهی اجزای خویش یکدست و یکنواخت است. حتی فعالیتهای زیباشناختی جناحهای سیاسی مختلف به لحاظ شور و شوقشان در اطاعت از ضرب آهنگ این نظام آهنین با هم فرقی ندارند. ساختمانهای پرزرق و برقِ مربوط به مدیریت صنایع و محوطهی نمایشگاهها در کشورهای اقتدارگرا دقیقا به همان شکل و شمایلی هستند که در هر جای دیگر. برجهای عظیم و تابناکی که در همه جا از زمین سبز میشوند و علائم بیرونیِ برنامهریزیِ حسابشدهی شرکتهای بینالمللیاند، همان غایتی که نظام دلال مسلکیِ افسارگسیخته از قبل به سویش میتاخت (نظامی که بناهای یادبودش عبارتند از تودهی انبوه خانههای دلگیر و ساختمانها و دفاتر تجاری در شهرهای خشک و بیروح). حتی هماینک نیز خانههای قدیمیتری که درست در خارج منطقهی سیمانیِ مرکز شهر قرار دارند شبیه حلبیآبادها به نظر میرسند و ویلاهای یک طبقه و نوسازِ مناطق بیرون شهر به لحاظ ستایش از پیشرفتهای فنی و این دستورالعمل یا خصلتِ ذاتیِ تعبیه شده در آنها که پس از چندی باید همچون قوطیهای کنسرو خالی به دور انداخته شوند با بناها و سازههای مقوایی نمایشگاههای جهانی هیچ فرقی ندارند. با این حال طرحهای خانهسازی شهری که به منظور تداوم {حیات} فرد به منزلهی واحدی فرضا مستقل در مسکنی کوچک و بهداشتی طراحی شدهاند، در واقع او را بیش از پیش مطیع و خادم خصم خویش میکنند، یعنی مطیع قدرت مطلق نظام سرمایهداری. از انجا که ساکنان این خانهها، در مقام مولدات و مصرفکنندگان، در جستجوی کار و لذت به سوی مرکز شهر کشیده میشوند، همهی واحدهای زنده در هیات مجموعههای به خوبی سازمان یافته تبلور مییابند. وحدت بارز جهان صغیر و جهان کبیر، آدمیان را با الگویی از فرهنگ خودشان روبرو میکند: اینهمانیِ کاذب امر کلی و امر خاص. تحت نظام انحصاری، همهی اجزای فرهنگ تودهای یکساناند، و خطوط مربوط به چهارچوب مصنوعی این فرهنگ رفتهرفته نمایان میشوند. آنانی که بر قلهی قدرت نشستهاند دیگر حتی علاقهای به پنهان کردنِ نظام انحصاری ندارند: همچنانکه خشونت این نظام آشکارتر میشود، قدرتش نیز فزونی میگیرد. سینما و رادیو دیگر نیازی ندارند تا به هنری بودن تظاهر کنند. این حقیقت که آنها فقط نوعی کسب و کارند به ایدئولوژی رایج بدل میشود تا مزخرفاتی را که سینما و رادیو عامدا تولید میکنند، توجیه کند. این رسانهها خود را صنعت مینامند و زمانی که رقم درآمدهای مدیران آنها منتشر میشود، هر شک و تردیدی در ممورد سودمندی اجتماعی محصولات تمامشده برطرف میگردد».
این دو منتقد در ادامه میگویند: «طرفهایی که نفعی در این قضیه دارند، صنعت فرهنگسازی را به صورتی تکنولوژیک توضیح میدهند. چنین گفته میشود که چون میلیونها نفر در این صنعت مشارکت دارند، وجود برخی فرآیندهای بازتولید امری ضروری است، فرآیندهایی که به ناگزیر متضمن آناند که در مواردی بیشمار نیازهایی یکسان توسط اجناسی یکسان ارضا شوند. سپس این نکته مطرح میشود که تقابل تکنیکی میان شمار معدود مراکز تولید و شمار زیاد کانونهایِ وسیعا پراکندهی مصرف مستلزم سازماندهی و برنامهریزی از سوی مدیریت است. به علاوه چنین ادعا میشود که معیارهای تولید برنامهها در وهلهی نخست بر نیازهای مصرفکنندگان مبتنی بودند و به همین دلیل نیز با مقاومتی چنین ناچیز پذیرفته شدهاند. حاصل کار همان حلقهی مغزشویی و نیازهای از پیش ایجاد شده است که در متن آن وحدت سیستم هر روز قویتر و مستحکمتر میشود و البته از این واقعیت نیز هیچ ذکری به میان نمیآید که پایه و اساس قدرت و سلطهی تکنولوژی بر جامعه، قدرت همان کسانی است که تسلط اقتصادیشان بر جامعه از همه بیشتر است. هر نوع توجیه و تبیین تکنولوژیکی در حکم توجیه نفسِ سلطه است. این توجیه مبیّن همان سرشت قهرآمیز جامعهای است که از خود بیگانه شده است. ماشینها، بمبها و فیلمها کل قضیه را سرپا نگه میدارند تا زمانی که عنصر یکدست کنندهی نهفته در آنها قدرت و توان خود را در قالب همان خطا و ستمی آشکار سازد که این عنصر موجب افزایش آن بوده است. این امر تکنولوژیکیِ صنعت فرهنگسازی را به صِرفِ حصول استانداردسازی و تولید انبوه بدل کرده است و هر آن چیزی را که متضمن بروز تمایزی میان منطق کار و نظام اجتماعی بود، قربانی و فدا کرده است. ولی این امر نتیجهی نوعی قانون تحول نهفته در ذات تکنولوژی نیست، بلکه از کارکرد آن در اقتصاد امروز ناشی میشود. آن نیازی که ممکن است در برابر کنترل و نظارت مرکزی مقاومت کند از قبل به واسطهی کنترل اعمال شده بر آگاهی فردی، سرکوب شده است.
گذر از تلفن به رادیو به روشنی نقشها را مشخص و متمایز کرده است. اولی (تلفن) هنوز به فرد مشترک اجازه میداد نقش سوژه را بازی کند و ماهیتی لیبرال داشت. دومی (رادیو) پدیدهای دموکراتیک است: رادیو همهی مشارکان را به شنوندگان بدل میکند و به شیوهای اقتدارگرا آنان را بنده و تابع برنامههایی میسازد که همگی دقیقا یکساناند و برای همه پخش میشوند. هیچگونه دستگاه یا لوازمی برای پاسخگویی متقابل ابداع نشده است و شبکههای خصوصی محروم از هرگونه آزادیاند. فعالیت آنها محدود به عرصهی فرعی و مشکوکِ «کار آماتوری» است و این شبکهها در عین حال باید به سازماندهی از بالا تن سپارند.
در عصر و زمانهی ما گرایش عینی جامعه در هیات مقاصد ذهنی و پنهان مدیران شرکتها تجسد مییابد، مدیرانی که برجستهترینشان به قدرتمندترین بخشهای صنعت تعلق دارند (فولاد، نفت، الکتریسیته و صنایع شیمیایی). در قیاس با آنها انحصارات فرهنگی ضعیف و وابستهاند. این انحصارات نمیتوانند دلجویی از صاحبان واقعی قدرت را نادیده انگارند مگر آنکه بخواهند حوزهی فعالیت آنها در جامعهی تودهای محتمل مجموعهای از تصفیهها شود... محصولات نهایی برای همگان تولید میشود تا هیچکس قادر به گریز از آن نباشد؛ تمایزات مورد تاکید قرارر میگیرند و گسترش مییابند. طیف و سلسله مراتبی از محصولات تولید انبوه با کیفیت متنوع به مردم خورانده میشود و بدین ترتیب حاکمیت کمی شدنِ تمام عیار گسترش مییابد. هرکسی باید (به نحوی ظاهرا خودانگیخته) بر طبق همان سطحی از ذوق و سلیقه رفتار کند که از قبل برای وی تعیین و دستهبندی شده است، و همان مقوله یا دستهای از محصولاتِ تولید انبوه را برگزیند که برای افرادی از نوع او عرضه شده است. در جدول سازمانهای پژوهشی، مصرفکنندگان به هیات آمار و ارقام ظاهر میشوند و بر اساس گروههای درآمدی به مناطق قرمز، سبز و آبی تقسیم میشوند و این همان تکنیکی است که برای هر نوع تبلیغات به کار میرود.
منابع
Science humaine, 2011
مجله ارغنون، شماره 18، مسائل نظری فرهنگ