در این مقاله، بر آنچه به گمانم بنیاد نظری تحلیل فریدا آفاری است متمرکز میشوم. بر این اساس، تلاش میکنم نوع تعریف و تبیین وی از سرمایهداری، و به تبع آن بدیل سرمایهداری، را ارزیابی کنم. میخواهم نشان دهم، تحلیل آفاری مبتنی بر درکی متنگرایانه از اقتصاد سیاسی مارکسی است؛ چنین برداشتی، ناخواسته، میتواند پروژهی رهایی را به تأمل نظری صرف تقلیل دهد و به همین دلیل قادر است در عمل و به طور بالقوه مانعی برای راهگشایی پراکسیس در پروژهی رهایی باشد.
موضوع محوری مقالهی حاضر شناخت ذات سرمایهداری بهمثابه یک سیستم اقتصادی و ترسیم مرزهای سرمایهداری از ناسرمایهداری، و برایناساس، تعریف پروژهی رهایی و «بدیل» است. بدیلی که از منظر آفاری «بدیل» سرمایهداری و از دیدگاه من «بدیل» سرمایهداری و و آنچه اصطلاحاً نظامهای پساانقلابی مینامم و بهاصطلاح «سوسیالیسم واقعاً موجود»، هردو باید باشد.