معرفی کتاب : بیست و سه گفتار درباره سرمایه داری
کتاب «بیست و سه گفتار درباره سرمایه داری/ پیرامون نکاتی که آن ها را بروز نمی دهد»کتابی است در نقد اقتصاد نولیبرال که ها-جون چنگ، استاد اقتصاد دانشگاه کمبریج، در سال 2010 منتشر کرده و در سراسر جهان بسیار مورد توجه قرار گرفته است تا آنجا که در میان پرفروش ترین کتاب های بین المللی آن سال رتبه نخست را از آن خود کرد. این کتاب در سال 1392 به قلم «ناصر زرافشان» و به همت انتشارات «مهرویستا» منتشر شد. مولف در این کتاب عملکرد اقتصاد نولیبرال و آنچه را که طی این چند دهه تحت سیطره ایدئولوژی بازار آزاد روی داده است به زبانی ساده، افشاگرانه و جذاب تشریح می کند و از این رهگذر بسیاری از فرضیات موهومی را که اقتصاد سرمایه داری از ابتدا به عنوان اصولی قطعی و بی چون و چرا مبنای نظریه سازی خود قرار داده است در هم می شکند.
بحث های مطرح شده در این کتاب، عموماً پاسخ سوال هایی است که در زمان حاضر و به ویژه پس از بحران اقتصادی 2008 برای همه آن کسانی مطرح است که طی چند دهه گذشته تحت تأثیر تبلیغات نولیبرالی قرار داشته و وعده وعیدهای آن را باور کرده اند.
اعترافات یک اقتصاددان هوادار سرمایه داری
در این کتاب نقد «اقتصاد بازار آزاد» از سوی کسی به عمل می آید که خود هوادار سرمایه داری است و در کمبریج انگلستان (مهد اولیه سرمایه داری) به تدریس اقتصاد اشتغال دارد. به عبارت دیگر این کتاب از جهتی اعترافات یک اقتصاددان هوادار سرمایه داری است به آنچه سرمایه داری و دولت های گمارده آن، طی چند دهه گذشته با «ایدئولوژی بازار آزاد» بر سر جهان آورده اند. مولف در پیشگفتار کتابش یادآور می شود که «این کتاب یک مانیفست ضدسرمایه داری نیست. انتقاد داشتن به ایدئولوژی بازار آزاد به معنای مخالفت با نظام سرمایه داری نیست. من معتقدم سرمایه داری علی رغم مسائل و محدودیت هایش هنوز بهترین نظام اقتصادی است که بشر ابداع کرده است. انتقاد من به روایت ویژه ای از سرمایه داری است که در سه دهه اخیر بر جهان مسلط شده است، یعنی سرمایه داری بازار آزاد...»
اما تشریح و نقد واقعیاتی که ظرف چند دهه گذشته در عرصه اقتصاد جهان جریان داشته است از سوی مولف، او را که به قول خود هوادار نظام سرمایه داری است با تضادی روبه رو می کند، تضادی که او برای حل آن «اقتصاد بازار آزاد» را از سرمایه داری جدا می کند تا گناه همه این مسائل و مشکلات را به گردن آن بیندازد و نظام سرمایه داری را تبرئه کند. به این ترتیب آنچه مولف هم «آن را بروز نمی دهد» این است که اتفاقاً سرمایه داری تمام عیار دقیقاً همین نظامی است که در سه دهه اخیر (پس از یک دوره کوتاه فترت پس از جنگ دوم تا دهه 70 قرن بیستم) دوباره بر جهان مسلط شده است نه آن رژیم دستکاری شده «دولت رفاه» که سرمایه داری از روی ناگزیری در شرایط پس از جنگ جهانی دوم به آن تن داد و رنج ها و مشکلاتی هم که این نظام طی سه دهه اخیر به وجود آورده همه ناشی از ماهیت خود نظام سرمایه داری است نه روایت ویژه ای از آن که مولف برای حل تناقضی که با آن روبه رو است، به آن متوسل شده است.
تا آنجا که او با تکیه بر واقعیات موجود و داده های تجربی به تشریح و نقد سیاست های نولیبرال ها و اثبات بی اعتباری بسیاری از فرضیات موهوم و پایه ای اقتصاد سرمایه داری می پردازد، قلمی توانمند و افشاگر دارد، اما زمانی که نوبت به بیان علت و ریشه یابی این مشکلات و ارائه راه حل برای آن ها می رسد به توجیه گری و راه حل های بینابینی و غیرریشه ای آشتی جویانه و موقتی و پیشنهادهای غیراقتصادی متوسل می شود که بیشتر بر مصلحت اندیشی های اخلاقی و ذهنی و تصمیمات اخلاقی و انسانی متکی است تا ایجاب سازو کارهای درونی یک نظام اقتصادی که ناشی از ماهیت خود آن باشد و از این طریق در جست و جوی راه هایی است که سرمایه داری با پیش گرفتن آن ها بهتر از این شود که هست، کمااینکه در صفحه 22 می خوانیم: «...انتقاد من به روایت ویژه ای از سرمایه داری است که در سه دهه اخیر بر جهان مسلط شده است، یعنی سرمایه داری بازار آزاد. این تنها راه ممکن برای اداره نظام سرمایه داری نیست. و همان گونه که نتیجه مسجل و مستند عملکرد آن طی سه دهه اخیر نشان می دهد، بهترین راه اداره کردن آن هم نیست. این کتاب نشان می دهد که راه هایی وجود دارند که سرمایه داری می تواند و باید با پیش گرفتن آن ها بهتر از این شود که هست.»
تصمیمات بظاهر اشتباه اما پرمنفعت
به نظر مولف اگر افراد «مانند یک شهروند اقتصادی فعال» عمل کنند و سرانجام اقدامات درست را از ابرشرکت ها، دولت ها و سازمان های بین المللی بخواهند، این وضع تغییر خواهد کرد: «تصمیمات انسانی به ویژه تصمیماتی که از سوی کسانی گرفته می شود که قدرت و جایگاه وضع قوانین و مقررات را دارند، همان گونه که توضیح خواهم داد، موجب می شوند امور به طریقی روی دهند که می بینیم روی داده اند... اگر تصمیمات متفاوتی گرفته شده بود، امروز جهان جایی بود متفاوت با آنچه که فعلاً هست. با توجه به این امر ما باید این پرسش را مطرح کنیم که آیا تصمیماتی که ثروتمندان و قدرتمندان می گیرند بر خرد و منطق، بر عقل سلیم و بر دلایل و مستندات محکمی متکی است یا نه؟ تنها وقتی این کار را بکنیم، می توانیم انجام اقدامات درست را از ابرشرکت ها، دولت ها و سازمان های بین المللی بخواهیم...» (صفحه 22)
برای مولف هنوز مسئله این است که آیا «تصمیماتی که ثروتمندان و قدرتمندان می گیرند بر خرد و منطق بر عقل سلیم و دلایل و مستندات محکمی متکی است یا نه؟» و چون به نظر خود او جواب این سوال منفی است از «شهروندان اقتصادی فعال» دعوت می کند که از ابرشرکت ها، از دولت ها و از سازمان های بین المللی انجام اقدامات درست را بخواهند! گویی هنوز او به این دریافت نرسیده است که مشکل ثروتمندان کمبود عقل سلیم و دلایل و مستندات محکم برای اقدامات شان نیست. محرک آنان در آنچه می کنند منافع آنان است. آنان بسیار خوب می دانند که آنچه می کنند بر معیارهای عقل سلیم و دلایل و مستندات محکم متکی نیست. اما بر منافع آن ها منطبق است و از آن نشأت می گیرد.
ردپای کینز در طرح های سرمایه داری
در این نادیده گرفتن گرایش های عینی و ذاتی تکامل تاریخی سرمایه داری و نشاندن عنصر ذهنی و انسانی به جای همه آن عناصر عینی تاریخی و نیز در این تصور که اقتصاد سرمایه داری را می توان به گونه ای تنظیم کرد که بدون از دست دادن خصلت کاپیتالیستی خود بهتر از آنچه تاکنون بوده است عمل کند، به خوبی جای پای کینز آشکار است که تحقق طرح های اصلاحی خود را منوط به وجود مردان خردمندی می دانست که حسن نیت لازم برای انجام این کار را داشته باشند و به قول روی هارود «به ارزش عالیه رهبری فکری و خرد برگزیدگان معدود باور داشت.»
این در حالی است که تجربه عملی به ویژه طی چند دهه اخیر به شکل روشنی نشان داد دولت و دولتمردانی که از دیدگاه کینزی باید ناظر و تنظیم کننده فعالیت سرمایه باشند خود گمارده و دست نشانده سلاطین سرمایه مالی بوده اند و در نتیجه به جای اینکه دولت، سرمایه مالی بانک ها و صندوق های سرمایه گذاری را کنترل کند این بانکداران و سرمایه مالی بوده اند که دولت ها را تحت نفوذ و کنترل خود داشته اند.
بیست و سه گفتار، حتی برای غیرمتخصصان
کتاب «بیست و سه گفتار درباره سرمایه داری» همان طور که از عنوانش پیداست از بیست و سه گفتار با موضوع «سرمایه داری» تشکیل شده است.
مولف در گفتارهای یکم، دوم، پنجم، هشتم، سیزدهم، شانزدهم، نوزدهم، بیستم و بیست ودوم به گردآوری مطالبیدر خصوص مفهوم سرمایه داری و آشنایی هرچه عمیق تر با این نظام پرداخته است.در گفتار یکم ازصفحه 42 آورده شده: هنگامی که اقتصاددانان هوادار بازار آزاد می گویند که یک قاعده معین نباید به کار گرفته و اجرا شود چون این قاعده «آزادی» یک بازار معین را محدود خواهد ساخت، آن ها دارند منحصراً این عقیده سیاسی را بیان می کنند که حقوقی را که قرار است به وسیله قانون پیشنهادی از آن ها دفاع شود قبول ندارند و رد می کنند. پوشش ایدئولوژیک آن ها این است که وانمود کنند سیاست آنان واقعاً سیاسی نیست بلکه بیشتر یک حقیقت اقتصادی عینی است، در حالی که سیاست مردم دیگر سیاسی است. اما با همه این اوصاف، انگیزه آنان به همان حد سیاسی است که انگیزه مخالفان آن ها سیاسی است. کنار گذاشتن توهم عینیت بازار، نخستین گام به سوی درک و شناخت نظام سرمایه داری است.
«علیرغم زبان بازی های جریان جهانی سازی ملیت یک بنگاه اقتصادی هنوز هم عامل کلیدی و اصلی است که تعیین می کند فعالیت های سطح بالای آن شرکت مانند تحقیق و توسعه و تعیین راهکار در کجا باید مستقر باشد. ملیت تنها عامل تعیین کننده رفتار بنگاه اقتصادی نیست، بنابراین باید عوامل دیگر از قبیل اینکه آیا سرمایه گذار پیشینه موفقی در صنعت مورد بحث دارد یا نه، و آیا تعهد بلند مدت آن در قبال شرکت تملک شده واقعاً تا چه حد جدی و محکم است را هم مد نظر قرار دهیم. در عین حال که پس زدن کورکورانه سرمایه خارجی اشتباه است، این نیز بسیار خامی و ساده دلی می خواهد که سیاست های اقتصادی را بر پایه این افسانه طراحی کنیم که سرمایه دیگر ریشه های ملی ندارد.» (گفتار هشتم، صفحه 151)
آنجا جایی است که پول هست!
پروفسور چانگ در گفتارهای سوم، ششم، هفتم، هشتم، نهم، دهم، یازدهم، دوازدهم، پانزدهم، هفدهم و بیست و سوم به این سوال پاسخ می دهد که چرا کشورهای فقیر، فقیرند و چگونه می توانند ثروتمند شوند. در گفتار سوم از صفحه 71 می خوانیم:این ادعا که فقط اگر بگذارید بازارها وجود داشته باشند و کار خود را بکنند به هر کس به طور درست و بنابراین منصفانه و متناسب با ارزش او پرداخت خواهد شد، که به طور گسترده ای هم مورد قبول قرار گرفته است، یک افسانه واهی است. تنها زمانی که ما این افسانه بی پایه را رها کنیم و ماهیت و سرشت سیاسی بازار و ماهیت و سرشت جمعی قابلیت تولیدی فردی را درست درک کنیم، خواهیم توانست یک جامعه عادلانه تر بسازیم که در آن برای تعیین این که پاداش کار افراد چگونه باید به آنها پرداخت شود، نه فقط استعدادها و تلاش های فردی بلکه میراث های تاریخی و اقدامات جمعی و مشترک نیز به طور درست و مناسب در نظر گرفته شود. «در مورد کشورهای در حال توسعه هم این خیالپردازی است که تصور کنیم آنها میتوانند از مرحله صنعتی شدن، طی نکرده، جهش کنند و رفاه و خوشبختی را بر پایه صنایع خدماتی بنا کنند. از یک سو در اکثر خدمات، افزایش بهرهوری آهستهتر است و از سوی دیگر بیشتر خدماتی که افزایش بهرهوری در آنها سرعت دارد خدماتی هستند که بدون یک بخش قدرتمند ساخت و تولید کالا توانایی توسعه یافتن را ندارد.تجارت پذیری کم خدمات هم به آن معناست که یک کشور در حال توسعه که در بخش خدمات متخصص میشود با مشکل بزرگتری در زمینه تراز پرداختها مواجه خواهد شد و این مسئله برای یک کشور در حال توسعه به معنای کاهش توانایی آن در ارتقا و نوسازی اقتصاد کشور است. خیالپردازیهای پساصنعتی برای کشورهای ثروتمند به اندازه کافی مضر است، اما باید گفت برای کشورهای در حال توسعه یقیناً خطرناک است.» (گفتار نهم صفحه 170)
آن کاری را بکن که من می گویم...
اگر شگفت زده اید که چرا علی رغم درآمدتان که دائماً بیشتر می شود و تکنولوژی هایی که هر روز پیشرفت بیشتری می کنند به نظر نمی آید زندگی تان بهتر شده باشد، پیشنهاد می کنم گفتارهای دوم، چهارم، ششم، هشتم، نهم، دهم، هفدهم، هجدهم و بیست و دوم را بخوانید.در گفتار ششم از صفحه 115 آورده شده: تورم (از سطوح پایین تا متوسط آن) آنقدر خطرناک نیست که اقتصاددانان طرفدار بازار آزاد تلاش می کنند آن را خطرناک نشان دهند. تلاش هایی که برای کاهش میزان تورم به سطوح بسیار پایین صورت گرفته سرمایه گذاری و رشد را کاهش داده است و این حقیقت برخلاف ادعایی است که می گوید آن ثبات اقتصادی بیشتر که نتیجه میزان تورم کمتر است به تشویق سرمایه گذاری و در نتیجه رشد اقتصادی منجر خواهد شد. مهمتر از این، آن است که تورم کمتر حتی ثبات اقتصادی اصیل و واقعی را هم برای اکثر ما به ارمغان نیاورده است. آزادسازی بازارهای سرمایه و کار که اجزای جدانشدنی بسته سیاست های بازار آزاد هستند و کنترل تورم یک عنصر کلیدی آن به شمار می رود، نتیجهای جز افزایش بی-ثباتی مالی و کاهش امنیت شغلی نداشته و تنها جهان را برای بسیاری از ما بیثباتتر ساخته است. برای آنکه کمی نمک هم بر زخم پاشیده باشیم باید بگوییم که آن ادعای کذایی یعنی تأثیر کنترل تورم بر ارتقا و تقویت رشد اقتصادی به هیچ رو محقق نشده است.وسواس ما نسبت به تورم باید پایان یابد. تورم به مترسکی تبدیل شده است که برای توجیه سیاستهایی مورد استفاده قرار میگیرد که عمدتاً در خدمت صاحبان داراییهای مالی و به سود آنها، و به زیان ثبات بلندمدت، رشد اقتصادی و خوشبختی انسان است.
«نظام مالی ای که کاملاً با اقتصاد واقعی هماهنگ شده باشد، بی ثمر است. نکته کلی مالیه آن است که می تواند سریع تر از اقتصاد واقعی حرکت کند. اما اگر بخش مالی زیادی تند حرکت کند، می تواند اقتصاد واقعی را از مسیر حرکت دور سازد. لازم است نظام مالی مان را به گونه ای از نو بسازیم که به بنگاه ها امکان آن سرمایه گذاری های بلندمدت در سرمایه فیزیکی، مهارت های انسانی و سازمان هایی را بدهد که در نهایت خاستگاه توسعه اقتصادی هستند، در عین حال که نقدینگی لازم را به آنها عرضه می کنیم.» (گفتار بیست و دوم، صفحه 370)
تحصیلات در برابر نهاد اقتصادی
گفتارهای یکم، پنجم، هفتم، دوازدهم، شانزدهم، هجدهم، نوزدهم، بیست و یکم و بیست و سوم برای مطالعه خوانندگانی مناسب است که فکر می کنند سیاست وقت تلف کردن است.«سیاستهای تجارت آزاد و بازار آزاد، سیاستهایی هستند که اگر هم موثر واقع شده باشند، این تأثیر به ندرت و ناچیز بوده است. اکثر کشورهای ثروتمند کنونی، هنگامی که خود در حال توسعه بودند از چنین سیاستهایی استفاده نکردند؛ در حالی که این سیاستها آهنگ رشد اقتصادی را کاهش و نابرابری درآمدها را در کشورهای در حال توسعه طی سه دهه گذشته افزایش دادهاند. کشورهای انگشت شماری با سیاستهای تجارت آزاد و بازار آزاد ثروتمند شدهاند و از این پس نیز همواره اندکی از کشورها با چنین سیاستهایی به ثروت خواهند رسید.» (گفتار هفتم از صفحه 132)
و در گفتار بیست و یکم صفحه 356 این طور عنوان شده است که: دولت رفاه هم مانند همه نهادهای دیگر فراز و نشیب های خاص خود را دارد. به ویژه اگر (مانند ایالات متحد) به جای برنامه های کلی مبتنی بر برنامه های هدفمند باشد، می تواند دریافت کنندگان امور رفاهی را لکه دار و شرمنده می سازد. دولت رفاه «دستمزدهای ذخیره» افراد را افزایش می دهد و آن ها را از تن دادن به مشاغل کم دستمزد با شرایط کاری نامطلوب باز می دارد؛ گرچه داوری در این باره که آیا چنین چیزی بد است یا بد نیست به نظرات متفاوت افراد بستگی دارد. اما اگر دولت رفاه خوب طراحی شده باشد و نیت ایجاد کنندگان آن دادن فرصت دوباره به کارگران باشد، می تواند با پذیراترکردن و آماده تر ساختن افراد برای تغییرات، محرک و مشوق رشد اقتصادی باشد و به این ترتیب تجدید ساختار صنعتی کشور را آسان تر سازد.
سرگذشت های استثنایی
گفتارهای سوم، دهم، سیزدهم، چهاردهم، پانزدهم، شانزدهم، هفدهم، بیستم و بیست و یکم؛ به تبیین تصور عده ای می پردازد که فکر می کنند برخی افراد به این دلیل ثروتمندتر از دیگران هستند که توانمندتر، تحصیل کرده تر و از لحاظ اقتصادی مبتکرتر و خطرپذیرتر از آنان اند.
«ثروتمندتر کردن ثروتمندان بقیه ما را ثروتمندتر نمیکند. اگر بناست که تخصیص سهم بیشتر به ثروتمندان به نفع بقیه جامعه نیز باشد باید از راه ابزارهای سیاستگذاری (نظیر کاهش مالیات افراد ثروتمند و ابرشرکتها به شرط سرمایهگذاری) ثروتمندان را وادار کرد که در عوض، سرمایهگذاری بیشتری کنند و در نتیجه رشد بیشتر پس دهند و سپس ثمرات چنین رشدی را از راه سازوکاری مانند دولت رفاه قسمت کنند.» (در گفتار سیزدهم صفحه 232)
و در گفتار هفدهم از صفحه 296 ادامه می دهد: تحصیلات ارزشمند است، اما ارزش اصلی آن در افزایش بهرهوری تولیدی نیست. ارزش تحصیلات در توانایی آن برای کمک به ما در جهت توسعه و تکامل امکانات بالقوهمان و راه بردن یک زندگی مفیدتر، ارضا کنندهتر و مستقلتر نهفته است. اگر ما تحصیلات را با این گمان گسترش دهیم که اقتصادهای ما را ثروتمندتر خواهد ساخت، به طور جدی سرخورده و مأیوس خواهیم شد، زیرا رابطه میان تحصیلات و بهرهوری ملی رابطهای نسبتاً ضعیف، نامطمئن و پیچیده است. اشتیاق بیش از حد ما به تحصیلات باید مهار شود، به ویژه در کشورهای در حال توسعه لازم است که توجه بسیار بیشتری به جریان ایجاد و ارتقای موسسات اقتصادی مولد و نهادهایی که از آنها پشتیبانی کنند، مبذول گردد.
سپس در گفتار پانزدهم، صفحه 261 پیشنهاد می کند: کارآفرینی موثر و ثمربخش اگر همیشه هم یک امر صد درصد فردی بوده باشد دست کم طی قرن گذشته وضع تغییر کرده و از آن زمان تاکنون دیگر چنین نبوده است. اکنون توانایی جمعی و اشتراکی در ساختن و اداره کردن سازمان ها و نهادهای کارآمد در تعیین رونق و رفاه یک ملت خیلی مهمتر از محرک ها یا حتی استعدادهای فردی برخی افراد یک ملت است. تا زمانی که ما افسانه کار آفرینان قهرمان منفرد را باطل و مردود نشناسیم و به کشورهای فقیر کمک نکنیم تا نهادها و سازمانهای کار آفرینی جمعی و اشتراکی خود را بسازند هرگز شاهد رشد کشورهای فقیر و بیرون آمدن آنها از فقر بر اساسی پایدار نخواهیم بود.
جمع بندی
مولف خود در آخرین گفتار کتاب و در بخش نتیجه گیری، وابستگی فکری به کینز را آشکار می کند که تحقق طرح های اصلاحی خود را منوط به وجود مردان خردمندی می داند که حسن نیت لازم برای انجام این طرح ها را داشته باشند.
«... از جایی که امروز در آن هستیم آغاز کنیم. آنچه اقتصاد جهانی را در پاییز 2008 از سقوط کامل نجات داد، اقتصاد جان مینارد کینز، چارلز کیندل برگر... و هایمن مینسکی... بود. اقتصاد جهانی به این دلیل دوباره به وضعیت رکورد بزرگ 1929 برنگشته است که ما بینش های آنان را جذب کردیم و نهادهای مالی اصلی را نجات دادیم...» (صفحه 381)
در آخر باید گفت این کتاب علاوه بر آنکه بسیار عمیق تر از برخی کتاب های اقتصادی پیشرفته به مسائل می پردازد که در عین حال، برای خوانندگان غیرمتخصص نیز کاملاً قابل فهم است.کتاب «بیست و سه گفتار درباره سرمایه داری» بسیاری از نظریات اقتصادی مطرح و بسیاری از واقعیات تجربی که در کتاب های پیشرفته مسلم و تمام شده فرض شده است زیر سوال می برد. هدف کتاب «بیست و سه گفتار درباره سرمایه داری» این است که خواننده را به شناختی در این باره مجهز سازد که سرمایه داری واقعاً چگونه عمل می کند و چه می توان کرد تا این نظام بهتر عمل کند.
در مجموع می توان این کتاب را به عنوان پژوهشی درتوصیف حوزه نظام سرمایه داری قلمداد نمود.
افزایش bazdid وبلاگ شما
www.iAlexa.ir