حکایت دو نوبلیست / گونار میردال و فردریش فون هایک
نهم اکتبر 1974 میلادی، خبری شگفتانگیز مخابره شد: «آکادمی سلطنتی علوم سوئد، جایزه یادبود آلفرد نوبل برای علم اقتصاد را به این افراد اختصاص داده است: پروفسور گونار میردال و پروفسور فردریش فون هایک». علت اعطای این جایزه به دو اقتصاددان نامبرده نیز «به دلیل کارهای پیشتازانهشان در زمینه نظریه پول و نوسانات اقتصادی و همچنین به دلیل تحلیلهای نافذشان در مورد پدیدههای به هم وابسته اقتصادی، اجتماعی و نهادی» بوده است. در شگفتانگیز بودن این خبر همین بس که هایک را به عنوان یکی از سردمداران اقتصاددانان مکتب اتریش میدانند و میردال را به عنوان یکی از سردمداران اقتصاددانان مکتب نهادگرایی؛ و کیست آن کس که نداند اختلافات عمیق میان این دو رویکرد اقتصادی را؟ و این شاید به عنوان نقطه آغازی بود برای شگفتیهایی که کمیته نوبل طی سالهای پس از آن آفرید! شگفتیهایی که آخرین آنها به آخرین جایزه نوبل اقتصاد مربوط میشود؛ یعنی جایزه مشترکی که به غیر از لارس هانسن، هم به یوجین فاما اعطا شد و هم به رابرت شیلر.
عدهای معتقدند یکی از معدود نقاط مشترک در مورد میردال و هایک، همین جایزه نوبلی است که در سال 1974 میلادی به دست آوردند. اما به غیر از این، سالروز درگذشت اولی به فاصلهای کمتر از 10 روز از سالروز تولد دومی قرار گرفته است. بر این اساس، سالروز درگذشت گونار میردال در هفدهم می سال 1987 میلادی ثبت شده، در حالی که سالروز تولد فردریش فون هایک در هشتم می سال 1899 میلادی است.
در گوشهای از جهان، جشنی باشکوه برگزار شد تا به پاس یک عمر فعالیتهای علمی و تحولآفرین دو اقتصاددان، جایزهای به آنها اعطا شود. همزمان با برگزاری این جشن، مردمان بسیاری تحت تاثیر نظریههای این دو اقتصاددان در حال زیستن بودند. نظریههایی که هریک به گونه خاصی، دریچهای رو به جهان در پیش چشمان حاکمان میگشایند. یکی راه رستگاری بشر در معیشت دنیاییاش را در احترام به آزادی و مالکیت شخصی میداند و دخالت دولت در تحدید این آزادی و مالکیت را مذموم؛ و دیگری راه چاره را در این میبیند که دولت به عنوان نهاد مجری سیاستهای جامعه، بکوشد نهادهای گوناگون را سامان دهد و بدین گونه ظرفیتهای جامعه را به سرانجام برساند. هردو اقتصاددان دغدغههایی نظیر برقراری عدالت و آزادی داشتند، ولی راهشان از یکدیگر جدا بود و هر یک میپنداشت آنچه خود میگوید جامعه را به سرمنزل مقصود میرساند.
و این ویژگی منحصربهفرد علم اقتصاد است که با استفاده از انتزاعیترین ابزارها و علوم، آنچنان به توصیف جهان پیرامون میپردازد که تاثیر مستقیم آن در زندگی بشر کاملاً مشهود است. میردال و هایک نیز به عنوان دو نماینده از جامعه اقتصاددانان، هر یک به سهم خود تلاشهای مهمی انجام دادند.
میردال کیست؟
کارل گونار میردال، اقتصاددان، جامعهشناس و سیاستمدار سوئدی است که روز ششم دسامبر سال 1898 میلادی چشم به جهان گشود. چنانکه نقل شده، پسوند میردال به نام او به خاطر مزرعه آبا و اجدادیاش تحت عنوان «میر» که در منطقه «دالارنا»ی سوئد است، اضافه شده. میردال جوان در سال 1923 میلادی با مدرک حقوق از دانشگاه استکهلم فارغالتحصیل شد و حدود یک سال بعد، با زنی سیاستمدار و دیپلمات به نام آلوا ازدواج کرد. حاصل ازدواج گونار و آلوا میردال نیز دو فرزند دختر به نامهای کاژ و سیسلا و یک فرزند پسر به نام یان بود. او در سال 1927 میلادی نیز با اخذ مدرک دکترای اقتصاد از دانشگاه استکهلم فارغالتحصیل شد.
از گونار میردال در سال 1944 میلادی کتابی به نام «یک معمای آمریکایی» منتشر شد که شهرت بینالمللی برای او به همراه آورد. امروز این کتاب، به عنوان یکی از آثار کلاسیک در حوزه جامعهشناسی به حساب میآید. در زمینه حقوق نیز تلاشهای میردال، منجر به قانونزدایی از اعمال تبعیض نژادی در مدارس عمومی شد. در عین حال، این اقتصاددان بزرگ، که فردی برابریطلب و علاقهمند به سوسیالیسم بود، نشان داد چگونه سیاستهای اقتصادی فرانکلین روزولت، به سختی به سیاهان ضربه زد. او در همین زمینه دو سیاست جدید روزوکت را به طور خاص برشمرد: اعمال محدودیت بر خروجی تولید محصولات کشاورزی و تعیین حداقل دستمزد.
در واقع تحلیلهای میردال در زمینه آثار منفی تعیین حداقل دستمزد، پیش از مقاله کلاسیک جرج استیگلر در سال 1946 میلادی ارائه شدند.
دیگر اثر کلاسیک بزرگ میردال «درام آسیایی: پژوهشی در زمینه فقر کشورها» بود. پیام عمده این اثر، این بود که تنها راه دستیابی به توسعه سریع در آسیای جنوب شرقی، کنترل جمعیت، توزیع گستردهتر زمینهای کشاورزی و سرمایهگذاری در زمینه خدمات بهداشتی و آموزشی است.
گونار میردال در مقام یک سیاستمدار نیز دو بار به عنوان سناتور به پارلمان سوئد راه یافت. این دو بازه زمانی شامل سالهای 1934 تا 1936 میلادی و همچنین 1942 تا 1946 میلادی میشود. او همچنین طی سالهای 1945 تا 1947 میلادی به عنوان وزیر تجارت و بازرگانی فعالیت کرد. طی سالهای 1947 تا 1957 میلادی نیز به عنوان دبیر اجرایی برای کمیسیون اقتصادی اروپای سازمان ملل مشغول به کار بود.
او در 88 سالگی و پس از حدود دو ماه بستری شدن در بیمارستانی نزدیک استکهلم، در همانجا درگذشت.
هایک کیست؟
فردریش آگوست فون هایک، روز 8 می سال 1899 میلادی در کشور اتریش- مجارستان آن زمان و در شهر وین دیده به جهان گشود. بیشتر شهرت این اقتصاددان و فیلسوف، به خاطر دفاعش از لیبرالیسم کلاسیک است. هایک در سالهای نوجوانیاش و بنا به توصیه پدر خود، آثار ژنتیک و تکاملی «هوگو دو ورایس» و همچنین آثار فلسفی «لودویگ فوئرباخ» را مطالعه کرد. در مدرسه نیز به شدت جذب یکی از درسهایش در مورد اخلاقیات ارسطویی شد. او در سالهای 1921 و 1923 میلادی دکترای خود را در رشتههای حقوق و علوم سیاسی اخذ کرد و همچنین به مطالعه در زمینه فلسفه، روانشناسی و علم اقتصاد نیز پرداخت. طی سالهای تحصیلش در دانشگاه وین، کارهای کارل منگر و فردریش فون وایزر نیز بر او تاثیر گذاشتند. هایک بنا به توصیه وایزر و زیر نظر لودویگ فون میزس، مدتی را نیز به عنوان متخصص برای دولت اتریش در زمینههای اقتصادی و حقوقی فعالیت کرد.
او طی سالهای زندگیاش اتفاقات گوناگونی را از سر گذراند. در سال 1931 میلادی به مدرسه اقتصاد لندن رفت و در آنجا همکار اقتصاددان بنامی نظیر لایونل رابینز شد. در همین دوران به عنوان منتقد کتاب مشهور کینز نیز مطالبی را عنوان کرد. کتاب مشهور او تحت عنوان «راه بردگی» نیز طی سالهای 1940 تا 1943 میلادی به رشته تحریر درآمد. او همچنین طی سالهای 1950 تا 1962 میلادی در آمریکا زندگی کرد و در این مدت در دانشگاه شیکاگو مشغول به کار شد و در آنجا به همراه فرانک نایت، میلتون فریدمن و جرج استیگلر «انجمن مونت پلرین» را تاسیس کردند که به عنوان محملی بینالمللی برای اقتصاددانان لیبرتارین محسوب میشد.
او از سال 1962 تا سال 1968 میلادی نیز در دانشگاه فرایبورگ واقع در آلمان غربی مشغول به کار شد و در همانجا بر روی کتاب دیگرش تحت عنوان «حقوق، قانونگرایی و آزادی» کار کرد. با شروع دوره بازنشستگیاش نیز یک سال را به عنوان استاد مدعو فلسفه در دانشگاه کالیفرنیا لسآنجلس (UCLA) سپری کرد و در آنجا نیز به کار بر روی «حقوق، قانونگرایی و آزادی» ادامه داد. از سال 1969 تا سال 1977 میلادی به عنوان استاد تمام به دانشگاه سالزبورگ رفت و سپس دوباره به فرایبورگ بازگشت. زمانی که هایک سالزبورگ را ترک میکرد، نوشت: «آمدنم به سالزبورگ یک اشتباه بود.» دپارتمان اقتصاد آنجا کوچک و امکانات کتابخانهاش نیز ناکافی بود.
هایک سرانجام در 23 مارس سال 1992 میلادی و در 92سالگی در فرایبورگ آلمان درگذشت.
یکی از مهمترین نظریههای او تحت عنوان «نظم خودانگیخته» بود که میتوان آن را به نوعی در جهت تاکید بر نظریه دست نامرئی اسمیت دانست.
در مورد هایک گفته شده «اگر اقتصاددانی در قرن بیستم رنسانسی برپا کرده باشد، او فردریش هایک است».
جایزه نوبل
میردال و هایک در سال 1974 میلادی به طور مشترک برنده جایزه نوبل شدند. این دو اقتصاددان شاید هیچگاه فکرش را هم نمیکردند که روزی کنار یکدیگر قرار گیرند و به خاطر اقدامات شان جایزهای مشترک به آنها اعطا شود.
هایک در آخرین کتاب خود با عنوان «غرور مهلک: خطاهای سوسیالیسم» مینویسد: «وظیفه عجیب علم اقتصاد این است که به انسانها ثابت کند که در واقع آگاهیشان در مورد آنچه تصور میکنند میتوانند طراحی کنند، کم است.»
به نظر میرسد برخی افراد بیش از سیاستمداران غربی نیازمند یکی از درسهای هایک هستند. حدوداً دو سال و نیم قبل قیامهایی در برخی کشورهای خاورمیانه به وقوع پیوست و برخی رسانههای هیجانآفرین غربی همانند دیگر همتایان روزنامهنگار پیشین خود، که بیصبرانه منتظر فروریزی دیوار برلین بودند، آن را بهار عربی نام نهادند. البته چندی نگذشت که اشتباه آنان در این نامگذاری آشکار شد. با نگاهی به گذشته میتوان گفت هر چند که بهار پراگ در سال 1968 واقعاً نوعی حرکت بهسوی آزادی بود اما این یکی در واقع نوعی جابهجایی حکومت است. با وقایعی که در کشورهای عربی رخ داده است، استفاده از لفظ بهار عربی دیگر مناسبتی ندارد. در حالی که رژیمهای لیبی و مصر بهسرعت سقوط کردند، ماجرا در سوریه به درگیری نظامی انجامید. درگیریای که جز خونریزی و کشتوکشتار در مناطق شهرنشین چیزی به همراه نداشته است. در یک طرف این مجادله حکومت سوریه به رهبری بشار اسد رئیسجمهور این کشور قرار دارد و در طرف دیگر نیز مخالفان و القاعده درگیر هستند. افتوخیزهای عمیقتری در سوریه در حال وقوع است. بشار اسد و طرفداران او که از دچار شدن به سرنوشت محمد مرسی در مصر در هراساند، همگی رودرروی شورشیان که به دنبال تفرقهافکنی و جدایی جهان اسلام هستند، قرار دارند.
در طرف دیگر، قدرت بزرگ جهان اسلام، یعنی عربستان، از شورشیان حمایت میکند. و ایران نیز طرفدار اسد است. وقتی دو گروه مبارز در میان مسلمانان با هم در حال درگیری هستند و نتیجه آن مشخص نیست، ما نمیتوانیم پیروزی یکی را جشن بگیریم. حتی نباید به خود اجازه دهیم برای تضمین آن، دخالت کنیم. با این حال به نظر میرسد ما (غربیها) کمکم داریم به سمت حکومت سوریه گرایش پیدا میکنیم. نکته اینجاست که این رویداد با بیمیلی قابل توجه در غرب روبهروست. وقتی بریتانیا در سال 1854 به جنگ با روسیه رفت، این شعر در بین مردم رایج شده بود:
ما نمیخواهیم بجنگیم اما اگر بجنگیم،
ما کشتی داریم،
ما مردان جنگی داریم،
ما پول هم داریم!
اما در حال حاضر چنین اشتیاقی میان مردم وجود ندارد. حوزههای انتخابیه رنگپریده غربی به نظر کاربرد روشنتری در مقایسه با رهبرانشان دارند، چراکه باید پذیرفت فعلاً ما برای این ماجراجوییها نه کشتی داریم، نه مردان جنگی و نه حتی پول! اما سیاستمداران غربی به طرزی باورنکردنی به قدرتشان ایمان دارند. آنها به پیروی از سنت دکارت، خود را عقلایی و ساختگرا مینامند و بر این باورند که کاربرد قضایی قدرتشان میتواند به ایجاد یک نظم بهینه اجتماعی منجر شود.
دیوید کامرون و باراک اوباما با بهرهگیری از این باور، فکر میکنند میتوانند اسد را سرنگون ساخته و او را با نسخه سوریهای هرمان فان رومپوی (نخستوزیر سابق بلژیک و نخستین رئیس تماموقت اتحادیه اروپا) جابهجا کنند و ببینند که کشور سوریه به آلمان غربی تبدیل میشود.
این همان اشتباه بزرگ نومحافظهکاران است. برخلاف هایک، که معتقد بود نظم اجتماعی موفق بهطور خودانگیخته ظهور میکند، نومحافظهکاران بر این باورند که این نظم میتواند به صورت تحمیلی یا هوشیارانه برپا شود. بهرغم تجربه چند سال اخیر، اعتقاد رهبران ما به دکارت تزلزلناپذیر به نظر میرسد و این خطری بسیار جدی است که سیاستمداران برای رسیدن به راهحل بهینه اما دستنیافتنی، در پیش گرفتهاند و بهاحتمال فراوان به رسیدن به وضعیتی بدتر از شرایط فعلی خواهد انجامید.