از جهان سوم به جهان اول داسـتان سنـگاپـور (از ۱۹۶۵ الی ۲۰۰۰)
کتابیکه برخی مطالب آن به طور فشرده در اینجا تقدیم میشود حاوی راهبردهای عالی و هوشمندانهیی است که توسط رهبر معروف سنگاپور آقای لی کووان یو (تولد ۱۶ سپتمبر ۱۹۲۳) به منظــــور تأمیـــن هـــدف انکشـــاف اقتصادی- اجتماعی طرح و پیشنهاد شده اند.
این راهبردها، راه حلهای مؤثری را برای معضلههایی ارایه میکنند که زمانی مردم سنگاپور با آنها بوده اند. کتاب آقای یو اثری است زیبا و خواندنی. این اثر مملو از مفکورهها و راه حلهــای تـــازه و مبتکرانهیی است که به منظور تقابل با معضلۀ عقب ماندهگی اقتصادی-اجتماعی طرح گردیده و توسط خود آقای یو در عمل مورد تطبیق قرارداده شده اند. مطالعۀ کتاب آقای یو، بدون تردید، برای کسانی مفید و حتمی است که هدف آنها را جستوجوی راههای انکشافی سازگار با فرهنگ، عادات، تاریخ، و ساختار اجتماعی جامعۀ در حال انکشاف، تشکیل میدهد. آنچه در اینجا مطالعه میکنید شامل برخی از مفکورهها و اقداماتی است که در اثر آقای یو مورد بحث قرارداده شده و تطبیق آنها در عمل اسباب انکشاف سریع سنگاپور را ببار آورده است.
افکار و شیوۀ انکشافی مؤفقیت آمیز آقای لی کووان یو توجه عدۀ زیادی از رهبران جهان سوم را به خود جلب نموده و خاصتاً در ممالک آسیای شرقی مورد تطبیق قرار گرفته اند. به بیان دیگر، چنین به نظر میرسد که این شیوۀ انکشافی، مدل یا الگوی دقیق و مؤثری را برای مهندسی اقتصـــادی- اجتماعی در کشورهای جنوب شرق آسیا ارایه کرده است. برخی از استراتیژیهای انکشافی آقای لی کووان یو که مؤفقیت انکشاف اقتصادی سنگاپور به آنها نسبت داده میشود، به زبان خود او در ذیل تقدیم میشود.
۱٫ راهی که باید به تنهایی طی میشد (صفحۀ ۱۹ و بعد)
کتابها و آثاری وجود دارند که شیوۀ اعمار منزل، ترمیم ماشین آلات، یا نگارش و تألیف کتاب را به انسان میآموزند. ولی من در زندهگی کتابی را ندیده یا نخواندهام که به انسان شیوۀ ساختن ملت را از جماعتی بیآموزد که از گروههای متقاوت مهاجرین چینی، هندوان برتانوی، و اندونیزیائیان هالندی تشکیل شده باشد. همچنان من تا کنون کتابی را ندیدهام که راه ایجاد درآمد را برای مردم سرزمینی نشان دهد که نقش قبلی خود را به حیث بندرگاه/ایستگاه تجارتی از دست د اده و با تهدید گرسنگی مواجه باشد.
من هرگز انتظار نداشتم که در سال ۱۹۶۲، در سن ۴۲ سالگی، مسوولیت سنگاپور مستقل، و حیات دو میلیون نفوس آن را به عهده بگیرم. از سال ۱۹۵۹، زمانی که هنوز ۳۵ سال داشتم، سمت صدراعظمی دولت خودگردان سنگاپور را عهده دار بودم. ما در سال ۱۹۶۳ به فیدراسیون مالیزیا پیوستیم. به زودی تفاوت نظرهای اساسی میان سنگاپور و حکومت فیدرال ظهور نمود؛ این امر سبب شد تا به طور ناگهانی به تاریخ نهم اگست سال ۱۹۶۵ به حیث یک دولت مستقل ظهور نموده و راه دشوار انکشاف و خروج از فقر را به تنهائی در پیش گیریم. از ما خواسته شد تا مالیزیا را ترک گفته و بدون داشتن رهنمودی بسوی آینده، در جهت منزل بعدی خود براه بافتیم.
در این آوان، مشکلات زیادی فرا راه ما قرار داشت و شانس بقای ما غیر محتمل به نظر میرسید. سنگاپور کشوری طبیعی نبود؛ ما مملکتی بودیم که خود به وجود آورده بودیم و در طول تاریخ جزء قلمرو دیگران به شمار میرفتیم. ما محض سرزمینی بودم که بریتانیا آن را به حیث ایستگاه/بندرگاه تجارتی خود به وجود آورده و از آن در سِمَت نقطۀ وصل تجارت جهانی خود استفاده میکرد. ما این جزیره را به شکل یک نوار ساحلی، بدون سرزمینهای مربوطۀ عقبی آن به میراث برده بودیم؛ این سرزمین در حقیقت قلبی بود که بدنۀ آن در اختیار ما قرار نداشت.
تبصرههای مطبوعاتی بعد از استقلال سنگاپور همه مملو از پیشبینی های بدبینانه بود و این امر به تشویش های من می افزود. یکی از نویسندگان، خروج بریتانیا از مستعمرات را با نزول امپراطوری روم مقایسه میکرد که در قبال خروج قوای روم از از سرزمین های مستعمره، قانون و نظم سقوط نمود و اقوام وحشی بر امپراطوری مسلط شدند. دینیس وارنر بتاریخ دهم آگست ۱۹۶۵ درSydney Morning Herald چنین نوشت: «یک سنگاپور مستقل سه سال قبل قابل بقأ پنداشته نمی شد. هیچ نشانه ای در وضع کنونی نشان نمیدهد که سنگاپور امروز از قابلیت بقای بیشتری برخوردار باشد.» ریچارد هیو بتاریخ ۲۲ آگست۱۹۶۵ در London Sunday Times چنین نوشت: «اگر پایگاه های برتانوی که ۱۰۰ ملیون پوند هزینه برمیدارند مسدود شوند، اقتصاد سنگاپور سقوط خواهد نمود.» من این تشویش ها را بجا می پنداشتم، ولی آنها را بزبان نمی آوردم؛ وظیفۀ من دادن امیدواری به مردم بود نه تظعیف روحیۀ آنها.
مهمترین سوالی که در ذهن من خطور میکرد این بود که بریتانیا تا چه زمانی میتوانست پایگاههای خود را در سنگاپور نگهدارد. هارولد ویلسن (صدر اعظم وقت بریتانیا) با مخالفت اعضای حزب خود در پارلمان مواجه بود. سیاست «شرق کانال سویز» پرهزینه بود و کسب رأی بیشتر را برای حزب کارگر در بر نداشت. حکومت حزب کارگر بریتانیا نیاز احساس میکرد تا پول دستداشتۀ خود را بیشتر در راه تمویل برنامه های رفاهی ای به مصرف برساند که سبب کسب رأی میشدند. ایالات متحده، به حیث یگانه قدرتی که میتوانست امنیت و ثبات را در آسیای شرقی تضمین نماید، به نوبۀ خود، مصروف جنگ گوریلائی ای در ویتنام بود که در میان متحدین امریکا و حکومتهای آسیائی و افریقائی انزجار شدیدی را ایجاد کرده بود. پروپاگندهای ضد امریکائی توسط اتحاد شوروی و جمهوریت مردم چین در جهان سوم بطور مؤثری کارگر افتاده بود. من احساس میکردم که اجازه دادن به ایالات متحده به منظور تقبل نقش بریتانیا در سنگاپور اگر ناممکن نباشد، اقلاً (از نگاه سیاسی) پرهزینه خواهد بود. از سوی دیگر، آسترالیا و زیلاند جدید تضمین کنندگان قابل اعتباری برای سنگاپور بوده نمیتوانستند.
من هراس داشتم که نفوذ بریتانیا به آهستگی ولی بطور قطعی کاهش یافته و نفوذ ایالات متحده افزایش اختیار خواهد کرد. برای نسلی چون نسل من که در بطن امپراطوری بزرگ شده بود، هضم چنین تحولی آسان نبود. چنین پیدا بود که در اوضاع جدید، من مجبور بودم بدون نیابت بریتانیا و به طور مستقیم با قدرت امریکا کنار بیایم. انگلیس ها ارادۀ خود را با نرمش قابل تحملی تحمیل میکردند. شیوۀ رفتار امریکاییها در این ارتباط با رفتار انگلیسها تفاوت داشت؛ این تفاوت در نحوۀ رفتار امریکاییها با رهبران ویتنام جنوبی با وضاحت به مشاهده میرسید؛ حتی رهبران تایلند و فیلیپین که در وضع کمتر خطرناکی قرار داشتند، نیز با همین رویۀ سرزورانۀ ایالات متحده امریکا مواجه بودند. امریکا قدرتی بود درحال عروج با عضلاتی بزرگ و تمایل استفاده از آن.
نگرانی دیگر من دفاع از قلمرو سنگاپور بود؛ و این در حالی بود که ما قدرت نظامی کافی در اختیار نداشتیم. ما محض دو کندک نظامی داشتیم و هردو تحت قوماندۀ یک تورن مالیزیائی قرار داشتند. سوال این بود که چگونه میتوانستیم هرچه زودتر نیروهای دفاعییی را برای دفاع از سنگاپور ایجاد کنیم ولو که ابتدایی و ناچیز باشند. ما مجبور بودیم که از کودتا یا حرکات خصمانه ای جلوگیری کنیم که افراطیون مالیزیائی میتوانستند با استفاده از نیروهای مالیزیائی در سنگاپور بر علیه کشور ما براه اندازند. چنین حرکتی میتوانست آزادی ای را که بدست آورده بودم مورد مخاطره قرارداده و به عقب راند. برخی از رهبران مالیزیائی در کوالالمپور بدین نظر بودند که به سنگاپور باید هرگز اجازه داده نمی شد تا از مالیزیا جدائی اختیار کند. این اشخاص معتقد بودند که سنگاپور باید با زور مجبور به اطاعت و انقیاد ساخته میشد. درصورتی کهواقعه ای اتفاف می افتاد و چیزی بر سر تونکو عبدالرحمن (رهبر وقت مالیزیا) میآمد، تون عبدالرزاق به مقام صدراعظمی میرسید و رهبران افراطی مالیزیا او را مجبور می ساختند تا سیاست تونکو را در ارتباط به سنگاپور تغییر دهد. این امر میتـــوانست راه استفـــاده از خشونت را در برابر سنگاپور باز نماید. زمان آبستن از عدم اطمینان و تردید عظیم بود.
در عین حالی که با این نگرانیهای بزرگ دست و پنجه نرم میکردم، مجبور بـــــودم به نیاز شدید دیگری که عبارت از حفظ نظم و قانون در کشور بود، پاسخگو باشم. ما هراس داشتیم زمانی که مالیزیائی های طرفدارسازمان ملی مالیزیای واحد(United Malaysian National Organization)متوجه شوند که حکومت مالیزیا آنها را ترک نموده و تنها گذاشته است، از کنترول خارج شده و دست به اقدامات غیرقابل پیشبینی بزنند. از سوی دیگر، اکثریت افراد پولیس ما افراد مالیزیائی الاصل بودند. وفاداری این افراد به حــکومت سنگاپور، میتوانست در صورتمقابله حکومت سنگاپوربا مالیزیائی های شورشی سنگاپوری تغییرنموده وطرفدار پیوستن مجدد سنگاپور به مالیزیا شوند، پس ماازطرفداری اینهاازسنگاپورنامطمئن بودیم.
یکی از داستانهای مؤفقیت نظام سرمایهداری رهبری شده
مُدل اجتماعی-اقتصادییی که سنگاپور را از جهان سوم به جهان اول ارتقأ بخشید
اینکه گاه کینگ سووی(Goh KengSwee) علاقهمند بود وظیفۀ ساختمان نیروهای امنیتی ما را عهده دار شود، خاطرم را از جهت امنیت راحت ساخت.
(کینگ سووی که در بریتانیا تحصیل کرده بود در سال ۱۹۶۵م به حیث نخستین وزیر دفاع و داخلۀ سنگاپور مقرر شد.) من تصمیم گرفتم تا مسوولیت امور دفاع و داخله را در چوکات یک وزارت واحد به او واگذار کنم. این امر به او کمک میکرد تا قوای پولیس را در جهت آموزش ابتدایی نوآموزان اردو بهکار گیرد.انتقال کینگ سووی به ساحۀ نظامی خلایی را در وزارت مالیه بوجود آورد.من این مطلب را با او مورد بحث قرارداده و هردو در مورد تقرر لیم کیم سان(Lim Kim San) به حیث وزیر مالیه موافقه نمودیم.برخورد کیم سان با مسایل بر عمل استوار بود؛ او مرد عملگرا بود. برعلاوه، او میتوانست بدون اصطکاک با کنیگ سووی کار نماید؛ این امر به کینگ سووی اجازه میداد تا بطور غیررسمی در امر طرح سیاست اقتصادی کمک کند.
معضلۀ سومی و از همه بزرگتری که با آن مقابل بودم اقتصاد بود– چگونه میتوانستی ماسباب معیشت مردم خود را فراهم آوریم؟ اندونیزیا درتقابل ورقابت باماقرارداشت وتجارت درحال رکود بود. مالیزیاییها میخواستند سنگاپور را نادیده گرفته و با شرکای تجارتی خود، وارد کنندهگان، و صادرکنندهگان بطور مستقیم از طریق بنادر خود معامله کنند. سنگاپورِ مستقلی که دیگر در مرکز قلمرو واحد تحت کنترول بریتانیا قرارنداشت، چگونه میتوانست بقای خود را حفظ کند؟ با درنظرداشت اینکه، بیکاری در حد ۱۴ درصد قرارداشته و در حال افزایش بود، باید برای این سوال اساسی پاسخهای عاجل سراغ میشد. برعلاوه، روشن بود که ما باید شیوۀ معیشت جدیدی را بوجود میآوردیم که با شیوۀ معیشت ما در دوران قیمومیت بریتانیا تفاوت داشت. من مواد ورداتییی را دیده بودم که کارگران سنگاپوری آنها را با دقت پاک و درجهبندی کرده و برای صادرات آماده میساختند. از این به بعد، مواد خامی که از مالیزیا و اندنیزیا وارد شده و در سنگاپور آمادۀ صدور میشدند در اختیار ما قرار نداشتند. ما مجبور بودیم اقتصاد جدیدی را بوجود آوریم، و شیوهها و طرحهای بدیعی را مورد تجربه قرار دهیم، شیوهها وطرحهایی که در گذشته در هیچ کنار جهان مورد استفاده قرار نگرفته بودند، زیرا کشور مشابهی وجود نداشت که سنگاپور از آن تقلید کند. هانکانگ تنها جزیرهیی بود که با ما شباهت داشت؛ ولی حکمرانی هانکانگ هنوز در دست انگلستان بود و چین را به حیث سرزمین عقبی خود در اختیار داشت. از نظر اقتصادی، هانکانگ تا حد زیادی جزء چین بود و به حیث نقطۀ اتصال و ارتباط چین با جهان سرمایهداری و تجارت با کشورهای غیرکمونیست اجرای وظیفه میکرد.
پس از دقت و تأمل در بارۀ این مسایل و بدیلهای محدودی که در اختیار داشتیم، بدین نتیجه واصل شدم که اگر بنا باشد که سنگاپوربه صفت یک دولت-شهری جزیره در جنوب شرق آسیا دوام و بقا داشته باشد، نمیتواند به حیث یک واحد سیاسی عادی و معمولی عمل کند. برای تأمین بقای چنین دولت-شهری، لازم است مردم آن به کوششهای خارقالعاده دست بزنند و مردمی متحد، سختکوش، و قابل انتباق با شرایط ببار آیند؛ ما که در چنین دولت-شهری زندگی میکردیم باید کسانی میشدیم که امور را بطور مؤثرتر و ارزانتر نسبت به همسایهها انجام میدادیم؛ زیرا همسایههای مامصمم بودند تا ما را نادیده بگیرند و نقش ما را به حیث گدام و دلال تجارت منطقه از بین ببرند.
بزرگترین سرمایۀ ما اعتماد مردم ما بود. این اعتماد را ما از طریق مبارزۀ بدست آورده بودیم که به نیابت از مردم خود، بدون ترسی در دل، در برابر کمونیستها و افراطیون مالیزیایی بهراه انداختیم؛ و این کار را در زمانی کردیم که قوای پولیس و اردو هنوز در دست حکومت مرکزی(مالیزیا) قرار داشت. کمونیستها، من و همکارانم را به حیث سگها و پادوهای سرمایهداران استعماری به مضحکه گرفتند و به ما به عنوان نوکران و مریدان فیودالیستهای مالیزیایی نفرین فرستادند. ولی زمانی که وضع بدتر شد حتا چینیهای که میلان به چپ داشتند ورهبران تحصیل کرده ازطبفه متوسط بودند نیز به دفاع از منافع متعرضین ما برخواستند. ما بسیار محتاط بودیم تا اعتماد مردمییی را که نصیب ما شده بود در نتیجۀ سوء اداره و فساد اداری از دست ندهیم. من به این سرمایۀ سیاسی نیاز مبرم داشتم تا بتوانم از موقعیت عالی و شاز تجارتی سنگاپور، به حیث یگانه دارایی ملی کشور، استفادۀ اعظمی را بعمل آورم.
۲) انگلستان قوای خود را خارج می کند (صفحه ۴۷ و بعد):
زمانی که کینگ سووی و من در اکتوبر ۱۹۶۶ از دینیس هیلی خواهش کردیم تعدادی از طیارات جنگی نوع هاکر هنتر را بالای ما بفروشد، او خندید. درحالیکه انگشت خود را بسوی ما تکان میداد، هیلی پرسید هدف شما از داشتن طیارات جنگی چیست، در حالی که قوای هوایی بریتانیا دفاع ما را به عهده گرفته بود؟ ما بدون اینکه طیارۀ خریده باشیم، لندن را با این اطمینان ترک کردیم که قوای هوایی انگلیس، در صورت ضرورت، از ما(سنگاپور) دفاع خواهد کرد.
ما به اعتماد دفاعییی که وجود قوای بریتانیا به سنگاپور میداد نیاز فوقالعاده مبرم داشتیم. در صورتی که قوای بریتانیا، قبل از اینکه ما توانایی دفاع از خود را کسب کرده باشیم، بطور ناگهانی سنگاپور را ترک میکرد، به نظر من، ما قادر به دفاع و تأمین بقای خود نبودیم. موجودیت قوای بریتانیا در سنگاپور به مردم اطمینان میداد؛ بدون چنین اطمینانی سرمایهگذاری خارجی داخل سنگاپور نمیشد؛ سرمایهگذارییی که به کمک آن ما میتوانستیم امتعه و خدمات خود را غرض امرار معاش به خارج صادر کنیم. صدور امتعه و خدمات یگانه راهی بود که ما میتوانستیم از طریق آن برای جوانانی که ازدانشگاههای ما فارغ میشدند، محل کار ایجاد نموده و از بیکاری گسترده جلوگیری بعمل آوریم. در جنوری آن سال من هارولد ویلسن، صدراعظم انگلستان، را در کنفرانس اضطراری صدراعظمان ممالک مشترکالمنافع، که در مورد اعلامیۀ یکجانبۀ استقلال رودیشیا در لاگوس دایر شده بود، ملاقات کردم. در حواشی این کنفرانس ما موضوع آیندۀ قوای بریتانیا در سنگاپور را مورد صحبت قرار دادیم. او به من معلومات داد که احتمالاً مجبور خواهد بود تا ۲۵۰۰۰ تن از قوای ۵۰۰۰۰ هزار نفری خود را از مالیزیا خارج نماید. هرچند او اظهار داشت که تا هنوز در این باره تصمیمی اتخاز نشده است؛ معذالک، احساس و برداشت من این بود که او در مسیر تقلیل قوا در حرکت بود.
برای درک روشنتر ارادۀ بریتانیا، و به منظور بحث روی برنامۀ دفاعی آن کشور، در اپریل ۱۹۶۶ از لندن بازدید کردم. کشف این مطلب که مفکورۀ اخراج قوا از شرق سویز طرفداران زیادی در میان احزاب کارگر و محافظهکار داشت و تعداد عظیمی از رهبران، نویسندگان، و مبصرین هر دو حزب از این مفکوره حمایت و طرفداری میکردند، برای من تکان دهنده بود. آقای دینیس هیلی (بهگواهی مطبوعات) اظهار داشت که مفکورۀ خروج مرحلهیی فوری قوا در کابینۀ بریتانیا طرفداران قوی داشت؛ این اشخاص توسط جورج براون، شخصیت دوم کابینه بعد از ویلسن، رهبری میشدند. پال جانسن، مدیر روزنامۀ نیو استیتسمن، سال ۱۹۶۸ را با اطمینان کافی به حیث تاریخ دقیق خروج قوای بریتانیا از شرق سویز اعلام نمود.اخراج قوا از شرق سویز مفکورهیی بود که به آسانی میتوانست طرفداران زیادی را در صفوف حزب کارگر بهخود جلب نماید. ایان مکلوید، وزیر اسبق محافظهکار و وزیر مجازی مالیه و اقتصاد(مربوط حزب محافظهکار) برایم گفت که در حزب او عدۀ زیادی از هواخواهان همگرایی و اتحاد با اروپا وجود دارند که به شدت از مفکورۀ اخراج قوای بریتانیا از مناطق شرق سویز حمایت میکنند.
هیلی برایم گفت که تعداد زیاداعضای حزب کارگر قویاً بدین نظر اند که خروج کامل قوای انگلیس ازجنوب شرق آسیا باید بیشتر بدین منظور صورت گیرد که در مشاجرات و اختلاف میان حکومتهای منطقه انگلستان متهم به طرفداری جهتی نشود. قوای انگلیس بایدوسیلهیی کمتری صلح وثبات درمنطقه باشدوزیادتربه صفت قوه ضعیفتری به مقایسه سابق برای حل منازعات منطقه کمک نماید. وی به من هُشدار داد که سیاست نظامی بریتانیا در ارتباط باجنوب شرق آسیا بزودی، محتملاً در دوران حیات حکومتکنونی، تغییر نماید. این تشویش و عدم اطمینان در مورد حضور قوای انگلیس در منطقه (که ضامن استقلال ما پنداشته میشد) تشویش دایمییی را برای من ایجاد کرده بود. درنتیجه، من و کینگ سووی تصمیم گرفتیم که صرفنظر از تصمیم نهایی بریتانیا در این ارتباط، هرچه زودتر به ایجاد قوای نظامییی که وجود آشکار داشته باشد، اقدام کنیم. هدف از این اقدام ما این بود تا به مردم خود و همسایهها حالی سازیم که ما فاقد قدرت دفاع از خود نیستیم.
یکروز قبل از اینکه لندن را ترک گویم، بهتاریخ ۲۵ اپریل، ملاقات نهایی خود را با هیرالد ویلسن انجام دادم. وی از من در مورد نقش بندرگاههای بریتانیا در اقتصاد سنگاپور پرسید. سنجش من از این نقش در حدود ۲۰ درصد تولید ناخالص ملی (GDP) بود. مسدود شدن این بندرگاهها به خروج تعداد زیادی از مالیزیاییها و هندیهاییکه در بندرگاه ها کار میکردند، منجر میشد. این امر سبب بیجا شدن فعالیتهای اقتصادی میشد؛ ولی ترس اصلی من از اثراتی بود که مسدودشدن بندرگاهها بر روحیۀ مردم وارد میکرد. ما پس از کوششهای زیاد مؤفق شده بودیم مردم خود را روحیه بخشیده و آنها را متقاعد سازیم که کمونیزم یک موج غیرقابل جلوگیری نیست. در نتیجۀ این اعتقاد بود که مردم با ما همکاری میکردند. از بین رفتن این اعتقاد به معنی از بین رفتن همکاری مردم با ما بود. خروج قوای بریتانیا و مسدودشدن بندرگاههای آنکشور در سنگاپور میتوانست ضربۀ شدیدی بر روحیۀ مردم ما وارد نماید. در اینصورت، مردم قدرت ونفوذ روزافزون چین را غیرقابل اجتناب پنداشته و از همکاری با ما (حکومت سنگاپور) دست بر میداشتند.
خاطرات لی کووان یو
اقتباس و ترتیب: محمود کرزی