بازتعریف سرمایهداری
.
سرمایهداری با وجود قابلیت ایجاد موفقیت و رفاه، امروزه تحت چالش است. با ایجاد تحول در فرضیات قدیمی دربارهی چرایی و چگونگی عملکرد سیستم، میتوان سرمایهداری را بهبود بخشید. بحران مالی سال 2008، رکود طبقه متوسط در بسیاری از کشورهای توسعهیافته و افزایش نابرابری درآمدی، برخی از باورهای سرمایهداری در زمینه نحوه شکلگیری یک جامعه عادلانه و دارای عملکرد مناسب را به چالش کشیدند.
بسیاری از تصمیمگیرندگان حوزهی کسب و کار در مورد این وضعیت دو ذهنیت دارند. دیدگاه آنها از یک طرف مبتنی بر این است که سرمایهداری منجر به افزایش رفاه و آسایش انسان به ویژه در غرب و در سدههای 19 و 20 گردیده است و اخیرا در اقتصادهای نوظهور، سرمایهداری صدها میلیون نفر را از فقر نجات داده است. اما از طرف دیگر با وجود این دستاوردهای تاریخی، در مورد امکان وجود مشکل در زمینه نحوهی عملکرد امروزی سیستم نیز نگرانی وجود دارد.
در این یادداشت قصد داریم نشان دهیم که به درستی در نظر ما سرمایهداری منبع اصلی رشد و رفاه تاریخی بوده است، اما اغلب در تشخیص چگونگی و چرایی عملکرد آن در اشتباه بودهایم. در مقایسه، اجداد ما میدانستند که ستارهها و سیارات در آسمان حرکت میکنند و تئوریهای متعددی برای توضیح مشاهدات خود داشتند. اما تنها زمانی که مدل کوپرنیکی زمین را با خورشید در مرکز منظومهی شمسی جایگزین کرد و نیوتن قوانین گرانش خود را ارائه داد، مردم چرایی و چگونگی حرکت آنها را درک کردند. به همین ترتیب، نظریات متعارف اقتصادی که در قرن گذشته بر آن تکیه داشتهایم ما را از درک عملکرد سرمایهداری گمراه کردهاند. تنها با جایگزین کردن نظریههای قدیمی با نظریات مدرن، میتوان درک عمیقتری از بهبود نظام سرمایهداری ایجاد کرد.
1- اقتصادهایِ "اسب گهوارهای"1 در مقابل اقتصادهای "اسب وحشی"2
از قرن گذشته، پارادایم اقتصادی حاکم (اقتصاد نئوکلاسیک) یک دیدگاه مکانیکی در مورد چگونگی عملکرد سرمایهداری، با تمرکز بر نقش بازار و قیمتها در تخصیص کارآمد منابع جامعه طراحی شده است. داستان، آشنا است: شرکتهای منطقی و علاقهمند به پیشرفت، "سود" خود را حداکثر میکنند؛ مصرفکنندگان منطقی و علاقهمند به پیشرفت، "مطلوبیت" خود را به حداکثر میرسانند؛ تصمیمات این بازیگران عرضه را به سمت تقاضای برابر پیش میبرد؛ قیمتها را تعیین میکند؛ بازار را تسویه میکند؛ و منابع در یک مسیر بهینه اجتماعی اختصاص مییابند.
در طول چند دههی گذشته، هر چند برخی از مفروضات پایهای نظریهی نئوکلاسیک رو به زوال و سستی گذاشتهاند. اقتصاددانان رفتاری3، انبوهی از شواهد را جمعآوری کردهاند که نشان میدهند انسان واقعی مانند یک انسان اقتصادی، عقلایی رفتار نمیکند. اقتصاددانان تجربی سؤالات پراکندهای در مورد وجود مطلوبیت مطرح کردهاند؛ و این موضوع بسیار مشکلساز شده است، چرا که مفهوم مطلوبیت، برای مدت طولانی از طرف اقتصاددانان ابزاری برای نشان دادن این موضوع بوده است، که بازار، رفاه اجتماعی را به حداکثر میرساند. اقتصاددانان شهودگرا4، ناهنجاریهایی را شناسایی کردهاند که مبین این مطلب هستند که بازارهای مالی همواره کارا نیستند، و مدلهای اقتصاد کلان شکل گرفته بر مبنای ایدههای نئوکلاسیک در طول بحران مالی عملکرد بسیار ضعیفی داشتند.
اندی هالدین5، اقتصاددان ارشد بانک مرکزی انگلیس، اشاره میکند که نظریهی رایج مانند یک اسب گهوارهای به اقتصاد نگاه میکند، زمانی که توسط یک نیروی خارجی به حرکت درآمده و آشفته گردد، قبل از اینکه احتمالاً دوباره به تعادل ایستا برگردد، برای مدتی تاب میخورد. اما، آنگونه که هالدین استدلال میکند، چیزی که ما در طول بحران دیدیم، بیشتر شبیه به یک گله از اسبهای وحشی بود که هنگامی که چیزی باعث ترس یکی از آنها شود، آن اسب دیگری را لگد میزند، و خیلی زود تمام گله در یک الگوی رفتاری پیچیده و پویا به طرز وحشیانهای خواهند دوید.
در سالهای قبل از بحران، دیدگاه جدیدی از اقتصاد مطرح شد که در خلال بحران، به ثمر نشست. این دیدگاه بر آن است که اقتصاد، شبکهای بسیار متنوع، همواره در حال رشد و تعاملی از خانوادهها، شرکتها، بانکها، تنظیمکنندهها و عوامل دیگر است که بیشتر شبیه گلههای وحشی مورد اشارهی هالدین است تا یک اسب گهوارهای. اقتصاد -یک سیستم پیچیده، پویا، باز و غیرخطی- بیشتر شبیه به یک اکوسیستم است تا سیستمهای مکانیکی که نئوکلاسیکها نظریهی خود را بر پایهی آنها مدل کردهاند. به تازگی نتایج این نظریهی نوظهور مورد بررسی و تحقیق قرار گرفته است. اما اعتقاد بر این است که این نظریه بر چگونگی تفکر مردم در طبیعت سرمایهداری و رفاه تأثیراتی بنیادین خواهد گذاشت.
این نظریه به طور قابل ملاحظهای دیدگاه ما در مورد چرایی و چگونگی عملکرد بازارها را از کارایی تخصیصی آنها به سمت تأثیر آنها در ترویج خلاقیت متمایل میگرداند. این نظریه نشان میدهد که بازارها سیستمهای تکاملی هستند که هر روز میلیونها آزمایش همزمان در مسیر ایجاد زندگی بهتر انجام میدهند. به عبارت دیگر، نقش اساسی سرمایهداری نه تخصیص، بلکه آفرینش و خلاقیت است. امروزه زندگی میلیاردها نفر از مردم در مقایسه با سال 1800، به دلیل اینکه ما منابع سدهی نوزدهم را کاراتر تخصیص دادهایم، بهتر نشده است؛ بلکه کیفیت زندگی بهتر شده است، چرا که ما به آنتی بیوتیکهای نجاتدهندهی زندگی، لولهکشی داخلی، حملونقل موتوری، دسترسی به مقادیر زیادی از اطلاعات و تعداد بیشماری از نوآوریهای فنی و اجتماعی دست یافتهایم که برای بیشتر جمعیت جهان قابل دسترسی شده است. نبوغ سرمایهداری همان است که هم مشوقهایی برای حل مشکلات بشر ایجاد میکند و هم باعث دستیابی وسیع به این راهحلها میگردد و این راهحلهای مشکلات انسانی است که رفاه را تعریف میکند.
2- بازتعریف رفاه
بسیاری از ما به طور ذاتی معتقدیم که هر چه مردم پول بیشتری داشته باشد، جامعه مرفهتر میگردد. متوسط درآمد قابل تصرف هر خانوار در آمریکا در سال 2013، 38,001 دلار بود در حالی که این مقدار برای کانادا 28,194 دلار بود. بنابراین مردم بر این باورند که آمریکا مرفهتر از کانادا میباشد.
اما این ایدهی سادهانگارانه که رفاه همان داشتن پول است را میتوان با یک آزمایش ذهنی ساده رد کرد. تصور کنید که شما 38 هزار دلار، درآمد یک آمریکایی معمولی را داشتید، اما در میان مردم یک قبیله شکارچی در اعماق جنگلهای بارانی و به دور از تمدن زندگی میکردید. شما به راحتی ثروتمندترین فرد این قبیله بودید (قبایل بدوی شکارچی پول استفاده نمیکنند، اما انسان شناسان استاندارد زندگی در این قبایل را چیزی حدود 90 دلار در سال تخمین میزنند). اما شما هنوز هم خود را بسیار فقیرتر از متوسط آمریکاییها احساس خواهید کرد. حتی بعد از اینکه کلبهی خود را برپا کردید، بهترین سبد روستا را خریدید، و بهترین غذاهای قبیله را خوردید، تمام ثروت شما هنوز هم شما را به آنتیبیوتیکها، تهویه متبوع، و یا یک تخت خواب راحت نمیرساند. با این حال، حتی فقیرترین آمریکاییها به طور معمول به این عناصر مهم رفاه و آسایش دسترسی دارند.
بنابراین، به همین دلیل است که در جوامع بشری نمیتوان رفاه را تنها با نگاه به مقیاسهای پولی، مانند درآمد یا ثروت به خوبی تبیین نمود. رفاه در یک جامعه به معنای انباشت و وفور راه حلهای مشکلات انسان است.
این راهحلها گسترهی وسیعی از راهحلها را شمالی می شود. مانند راهحلهای سطحی (مانند نوع خاصی از چیپس سیبزمینی) تا عمیق (درمان بیماریهای کشنده). در نهایت، میزان ثروت جامعه عبارت است از سطحی از مشکلات انسانی که جامعه حل کرده و میزان دسترسی به راهحلها که جامعه برای مردمش ایجاد کرده است. هر چیزی که در یک فروشگاه مدرن یافت میشود به نوعی یک راهحل برای یک نوع متفاوت از مشکل است (راه حلهایی برای مواردی همچون چگونه غذا خوردن، لباس پوشیدن، تفریح کردن، آسایش خانه را بیشتر کردن و غیره). هرچه راهحلها بیشتر و بهتری در دسترس ما باشند، رفاه بیشتری خواهیم داشت.
3-بازتعریف رشد
ما به طور معمول در صحبت از رشد، تولید ناخالص داخلی را مدنظر قرار میدهیم، هر چند به تازگی از بکارگیری تنهای آن به عنوان معیار پیشرفت، بسیار انتقاد شده است. انواع تلاشها برای ایجاد حساب تولید ناخالص داخلی برای مواردی همچون آسیبهای زیست محیطی، کار بدون دستمزد، پیشرفت فناوری، یا توسعه سرمایه انسانی صورت گرفته است.
به نظر ما، بزرگترین مشکل تولید ناخالص داخلی این است که لزوماً رشد آن چگونگی تغییر واقعی تجربه زندگی بیشتر مردم را منعکس نمیکند. به عنوان مثال، در ایالات متحده تولید ناخالص داخلی حال حاضر بیش از سه برابر آن در سه دهه گذشته است. اگر چه این افزایشها در طیف بالای درآمدی متمرکز شده است، مردم در سراسر طبقات از پیشرفتهای حاصله در فناوری بهرهمند شدهاند (مثلاً اتومبیلهای امنتر، معالجات جدید پزشکی، و گوشیهای هوشمند). البته تغییرات دیگر با عواقب ناخواستهای همراه بوده است (مانند استرس). در واقعیت زندگی برای اکثر مردم بهتر شده است یا بدتر؟ نتایج رشد چگونه تقسیم شده است؟ تولید ناخالص داخلی نمیتواند به این سؤالات پاسخ دهد.
اگر بخواهیم به مفهوم رشد اهمیت دهیم، باید آن را پیشرفتهای تجربه زندگی دوباره تعریف کنیم. اگر معیار واقعی رفاه جامعه، در دسترس بودن راهحل مشکلات بشر باشد، دیگر نمیتوان رشد را به سادگی با تغییر در تولید ناخالص داخلی اندازهگیری کرد. در مقابل، باید آن را سنجهای از سرعتی که در آن راهحلهای جدید برای مشکلات انسان در دسترس قرار میگیرند، دانست.
رشد، حرکت و پیشرفت از ترس از مرگ در اثر عفونت سینوسی در یک روز تا امکان دسترسی به آنتیبیوتیکهای نجاتدهندهی زندگی در روز دیگر است. رشد، پیشرفت و تغییر از سوختن در حرارت یک روز به زندگی در کنار تهویهی مطبوع در روز دیگر، است. رشد، پیشرفت از راه رفتن در فواصل طولانی تا رانندگی است. رشد، حرکت از نیاز به نگاه کردن به اطلاعات پایه در یک کتابخانه به در اختیار داشتن تمام اطلاعات جهان بر روی گوشی شما، است.
رشد بهترین امکان در افزایش کیفیت و قابلیت دسترسی راهحلهای مشکلات انسان است. اهمیت مشکلات متفاوت است، و یک نمایش جدید رشد باید این موضوع را نیز در نظر گرفته و به حساب آورد: پیدا کردن درمانی برای سرطان بر بسیاری از محصولات نوآورانهی دیگر ارجح است. اما به طور کلی، رشد اقتصادی، داشتن تجربهای واقعی از بهبود زندگی است.
این بیان با تعاریف دیگر رشد متفاوت است. به عنوان مثال، تحقیقات نشان میدهد که شادی لزوماً با رشد تولید ناخالص داخلی همخطی و همبستگی ندارد (حضور کشور بوتان در ردههای بالای شاخص تازه تعریف شدهی شادی ناخالص ملی6، معرف همین مطلب است). به همین ترتیب، سازمان ملل متحد یک شاخص توسعه انسانی7 بر اساس نظریه آمارتیا سن8 در مورد تواناییها و آزادی بشر ایجاد کرده است. به نظر میرسد، بهترین تعریف از رشد، بیانی مابین تعریف سنتی تولید ناخالص داخلی و این تعاریف مطرح شده جدید است. احتمالاً بتوان تولید ناخالص داخلی را تعریفی از رفاه مادی دانست. اما لازم است چشماندازی فراتر از تولید ناخالص داخلی برای تعریف رفاه و در نظر گرفتن راههای معنادار دیگری درباره استانداردهای مادی زندگی داشت.
آیا میتوان به راهحلها امتیاز داد و در دسترس بودن آنها را اندازه گیری کرد؟ در حالی که چنین اندازهگیری تا به حال انجام نگرفته است، ما اعتقاد داریم که این امکان وجود دارد. تورم، با توجه به میزان تغییر قیمت کالاها و خدمات "سبد" مصرفی خانوار، محاسبه میگردد. به طور مشابه، این امکان وجود دارد که بتوان چگونگی تغییر محتویات واقعی چنین سبدی را در طول زمان یا در بین کشورهای مختلف، یا سطح درآمدهای متفاوت بررسی و رصد کرد. مردم به چه نوع مواد غذایی، مسکن، پوشاک، حمل و نقل، بهداشت و درمان، آموزش و پرورش، تفریح، و سرگرمی دسترسی دارند؟
4- بازتعریف سرمایهداری
اگر رفاه با حل مشکلات بشری ایجاد میگردد، یک سؤال کلیدی برای جامعه این است که چه نوع سیستم اقتصادی میتواند بیشترین مشکلاتِ اکثر افراد جامعه را با سرعت بالاتر حل کند. این نبوغ سرمایهداری است: سرمایهداری، یک سیستم تکاملی بیبدیل برای یافتن راهحل است.
پیدا کردن راهحلهای جدید برای مشکلات انسان به ندرت آسان و واضح است، اگر اینگونه نبود، در حال حاضر همگی کشف شده بودند. به عنوان مثال، چه راهحل بهینهای برای حل مشکل حمل و نقل انسان مطرح شده است؟ گزینههای بسیاری وجود دارد: دوچرخه، سه چرخه، وسایل تک چرخ، اسکوتر، و غیره. خلاقیت بشر راههای مختلفی برای حل این گونه مسائل ارائه کرده و توسعه داده است، اما برخی از این راهها بهتر از دیگران کار میکنند، و ما به یک فرایند، برای جداسازی راهحلهای مفید از غیرمفید همانند جداسازی گندم از کاه، نیاز داریم. ما همچنین به یک فرایند برای گسترش قابلیت دسترسی به راهحلهای خوب، نیاز داریم.
سرمایهداری مکانیسمی است که این فرآیندها در آن رخ میدهند. سرمایهداری مشوقهایی برای میلیونها تجربهی حل مسئله در راستای تکرار و اتفاق مداوم و هر روزه فراهم میکند، امکان رقابت برای انتخاب بهترین راهحلها، و ایجاد انگیزهها و سازوکارها برای تجاریسازی و امکان دسترسی به بهترین راهحلها را فراهم میآورد. در همین حال، آنهایی را که کمتر موفق هستند به مقیاسهای پایینتر رسانده و یا حذف میکند. اقتصاددان بزرگ ژوزف شومپیتر9 این روند تکاملی را "تخریب خلاق10" نامیده است.
دیدگاه اقتصاد سنتی بر آن است که سرمایهداری به دلیل اینکه کارآمد است، موثر واقع میشود. اما در واقعیت، قدرت بزرگ سرمایهداری در خلاقیتِ حل مسئله و اثربخشی آن است. همین اثربخشی خلاق است که سرمایهداری را مانند همهی فرآیندهای تکاملی، ذاتاً بیفایده نشان میدهد. اکثر کسبوکارها فاقد اثربخشی، قدرت خلاقیت، و حل مشکلات بشری در وسعت و فراگیری مناسب هستند و لذا با شکست روبرو میشوند؛ بنابراین همین اثربخشی سرمایهداری، منجر به خروج بسیاری از کسبوکارها از روند فعالیت شده و در واقع با وجود تکامل همیشگی به سمت راهحلهای بهتر، سیستم سرمایهداری هرگز بطور کامل برای همگان سودمند نیست. گواه این موضوع را میتوان در تعداد زیاد خطوط تولید، سرمایهگذاریها، و کسبوکارهایی که هر ساله با شکست مواجه میشوند، مشاهده کرد. سرمایهداری موفق نیاز به چیزی دارد که اقتصاددان سرمایهداری "ویلیام جانوی11" آن را تخریب شومپتری مینامد.
5- نقش کسبوکار
هر کسب و کار بر پایهی یک ایده در مورد چگونگی حل یک مشکل استوار است. روند تبدیل ایدههای بزرگ به محصولات و خدماتی که به طور موثر رفع نیازهای به سرعت در حال تغییر انسان را مقدور میسازند، همان چیزی است که بیشتر کسبوکارها را تعریف میکند. بنابراین، مشارکت حیاتی که کسبوکار در جامعه انجام میدهد، تبدیل ایده به کالا و خدماتِ حلکنندهی مشکلات است.
این مسأله ساده و آشکار به نظر میرسد، و بسیاری از مدیران میگویند، "البته این همان کاری است که ما انجام میدهیم." اما باز هم، این چیزی نیست که تئوری استاندارد اقتصادی بهعنوان آنچه کسبوکار باید انجام دهد بیان میکند. در دههی 70 و 80 میلادی، بررسی علمی بر اساس تئوری نئوکلاسیک استدلال کرد که تنها هدف کسبوکار باید به حداکثر رساندن ارزش سهام باشد. اگر شرکتها فقط همین کار را میکردند، این اساتید ابراز میکردند که شرکتها، کارایی کلی اقتصادی و رفاه اجتماعی را به حداکثر میرسانند. این تمرکز به اصلاح برخی نقصها در سیستم قبلی، به ویژه از طریق قدرت دادن به سهامداران برای اعمال فشار بر مدیران اجرائی که به جای حداکثر کردن بازده اقتصادی به حداکثر کردن اندازه امپراتوری خود مشغول بودند، منجر گردید.
اما برخی استدلال میکنند که ترفیع ارزش خلاقیت سهامداران بهعنوان هدف اصلی بر پایهی یک فرض ناقص بوده است که سرمایه، کمیابترین منبع در اقتصاد است، در حالی که در واقع این علم است که عنصر کمیاب و مهمی در حل مشکلات است. این تصور همچنین به تمرکز کوتهبینانه بر درآمد ماهانه و نوسانات کوتاه مدت در سهم قیمت منجر گردیده است، در حالی که چیزی در مورد کاهش سرمایهگذاری بلندمدت اظهار نمیکند. این مسأله حتی با نگرش معاصر در تضاد شگفتانگیزی قرار دارد. اگر شما در دهه 1950، دورهای از رشد فوقالعادهی رفاه، از یک مدیرعامل شرکت از شغلش میپرسیدید، اولین پاسخ او احتمالاً "ساخت محصولات و خدمات بزرگ برای مشتریان "میبود، پس از آن، مدیرعامل شرکت ممکن بود چیزی در مورد پشتیبانی از کارکنان شرکتش، کسب سود جهت سرمایهگذاری در رشد آتی و پس از آن، در نهایت، ارائه بازده مناسب، معقول و رقابتی به سهامداران خواهد بود.
ما باور داریم که جهتگیری مجدد به سمت توجه به کسبوکارها به عنوان راهحلهای مشکل جامعه و نه صرفاً به عنوان ابزاری برای ایجاد بازده سهام، شرح بهتری از آنچه کسبوکارها در واقع انجام میدهند، ارائه خواهد کرد. این میتواند به مدیران برای تعادل بهتر منافع سهام متعددی که نیاز به مدیریت آنها دارند، کمک کند. همچنین میتواند منجر به تغییر انگیزهها به سمت سرمایه گذاری بلندمدت گردد. در نهایت، چند مشکل پیچیدهی انسانی را می توان در یک زمان کوتاه حل کرد.
این بدین معنا نیست که سهامداران یا صاحبان دیگر بیاهمیت هستند. اما ارائه یک بازده رقابتی برتر در مقایسه با جایگزینهای دیگر برای آنها، شرط مرزی (حداقلی) برای یک کسب و کار موفق است؛ هدف کسب و کار این نیست. همانگونه که، داشتن غذای کافی یک شرط حداقلی برای زندگی است، اما هدف از زندگی بیش از فقط خوردن است.
برخی از شرکتها در حال حاضر با این شرایط و بدین ترتیب میاندیشند. به عنوان مثال، گوگل، مأموریت خود را "سازماندهی اطلاعات جهان و مفیدسازی و قابل دسترسی کردن این اطلاعات در سراسر جهان" تبیین میکند- شرحی از حل یک مشکل مردم. و به وضوح از ارائهی پیشبینیهای مالی سه ماهه سر باز میزند.
6- بازتعریف دولت
تئوری اقتصادی سنتی بر آن است که بازارها کارآمد هستند، ذاتاً رفاه را به حداکثر میرسانند، و بهترین کارایی را با حداقل مدیریت ارائه میکنند. اما به نظر نمیرسد که چنین بازارهای کاملی در دنیای واقعی وجود داشته باشند. علاوه بر این، این دیدگاه در تأیید استعداد بزرگ سرمایهداری که حل مشکلات مردم است، با شکست مواجه شده است و ضرورتاً به یک جنبهی تاریک منتهی میگردد که: راهحلی برای مشکل یک نفر میتواند مشکلاتی را برای شخصی دیگر ایجاد کند.
چگونه یک سیستم اقتصادی مناقشات را حلوفصل و منافع را توزیع میکند؟ این معمایی به قدمت سن اقتصاد سیاسی است. یک محصول فانتزی مشتق از سیستم اقتصادی ممکن است کمک به ثروتمندان در راستای حل مشکل مدیریت ریسک شرکتها، و یا ثروتمند کردن بانکداران باشد، اما این نیز ممکن است ریسک سیستماتیک بیشتری برای سیستم مالی به عنوان یک کل ایجاد کند. همانگونه که، خوردن غذاهای چرب ممکن است مشکل ارضای امیال ناخودآگاه کسی که ناشی از برنامهریزی هزاران سال تکامل است را حل کند، اما ممکن است مشکلات جدیدی نیز از جمله تصلب شراین و جامعهای متحمل هزینههای آتی بهداشتی افراد ایجاد کند.
تمایز بین تواناییهای حل مسأله و مسأله آفرینی فعالیتهای اقتصادی میتواند چالشبرانگیز باشد. و چه کسی در این مورد از نظر اخلاقی حق تصمیمگیری دارد؟ دموکراسی بهترین سازوکاریست که انسان برای سنجیدن و جستجو در ضعفهای ذاتی سرمایهداری مطرح کرده است. دموکراسی اجازه میدهد تا درگیریهای اجتنابناپذیر سرمایهداری در مسیری که به حداکثر عدالت و مشروعیت منجر میگردد و به طور گسترده منعکسکنندهی دیدگاههای اکثریت جامعه است، حل وفصل گردد.
توجه به رفاه به عنوان راهحلی برای توضیح چرایی همبستگی بالای دموکراسی با رفاه کمک میکند. دموکراسی در حقیقت بسیاری موارد را خیلی بهتر از سیستمهای دیگر انجام میدهد و به همین دلیل به ایجاد رفاه کمک میکند. دموکراسی به ساخت اقتصادهای جامعتر و توانمندسازی بیشتر شهروندان به این سمت که هم سازندهی راهحل باشند و هم مشتری راهحلهای دیگران، تمایل دارد. و بهترین راه برای حل و فصل مناقشات فعالیتهای اقتصادی به وجود آورندهی مشکل، است. بسیاری از مقررات دولت تنها برای تشویق فعالیتهای اقتصادی حلکنندهی مشکلات و تضعیف فعالیتهای اقتصادی به وجودآورندهی مشکلات ایجاد شدهاند که در نتیجه به پرورش اعتماد و همکاری در جامعه منجر میگردند.
افراد دارای کسب و کار اغلب از مقررات شکایت میکنند (در واقع بسیاری از مقررات ضعیف طراحی شده و یا غیر ضروری هستند)، اما واقعیت این است که حل مشکلات سرمایهداری نیاز به اعتماد و همکاری دارد که منجر به پرورش مقررات مفید میگردد. شایان ذکر است که مرفهترین اقتصادها در جهان همگی بازار آزاد را با مقررات آمیختهاند، در حالی که اقتصادهای غیرمنظم و کم قانون در سطح جهانی، اقتصادهای فقیری هستند.
7- شما چه مشکلاتی را حل میکنید؟
اگر ما درک کنیم که راهحلهایی که سرمایهداری تولید میکند مواردی هستند که در زندگی مردم ایجاد رفاه واقعی میکنند، و معنای درست رشد اقتصادی همان سرعت خلق راهحلهاست، آنگاه روشن میشود که کارآفرینان و رهبران کسبوکار، نقش عمدهای در اعتبار و مسئولیت ایجاد رفاه اجتماعی بر عهده دارند. اما سنجههای استاندارد برای تعیین سهم هر کسب و کار (سود، نرخ رشد، و سهم سهامداران) پروکسیهای ضعیفی هستند. کسبوکارها با ایجاد و ساخت محصولات و خدمات با قابلیت دسترسی که کیفیت زندگی مردم را از طرق قابل لمس بهبود میدهند با جامعه مشارکت میکنند، در حالی که به طور همزمان اشتغال به وجود میآورند و از این طریق مردم را به پرداخت هزینهی محصولات و خدمات دیگر کسبوکارها قادر میسازند. این مسأله یک موضوع واقعاً مهم و پایهای است، اما تئوریهای اقتصادی و معیارهای ما، موارد را اینچنین چارچوببندی نمیکنند.
امروزه فرهنگ ما، دستیابی به پول و ثروت را به عنوان معیار موفقیت تقدیس میکند. این مطلب توسط تئوری غالب تقویت شده است. فرض کنید که به جای این، فرهنگ ما راهحلهای نوآورانه برای مشکلات انسان را تقدیس میکرد. تصور کنید که در یک مهمانی هستید و به جای اینکه از شما بپرسند: "کار شما چیست؟" (کد و نمادی برای مقدار پول درآمدی شما و موقعیتی که دارید) میپرسیدند که "چه مشکلاتی را حل میکنید؟". هم نظام سرمایهداری و هم جامعهی ما برای این کارکرد بهتر و مناسبتر خواهند بود.
منبع
برگرفته از مقاله منتشره در مککینزی نوشته: اریک بینهُکِر و نیک هَنَور
پینوشت
1.Rocking- horse : نوعی از تفکر اقتصادی که به اقتصاد به دیده یک سیستم آرام و رام مانند اسب چوبی گهوارهای مینگرد و آن را ذاتاً متعادل و پایدار میداند.
2.Wild-horse : نوعی تفکر اقتصادی که اقتصاد را یک سیستم سرکش با رفتارهایی هیجانی مانند اسب وحشی می داند و آن را ذاتاً بی تعادل، ناپایدار و بی ثبات میداند.
3.Behavioral economists: اقتصاددانانی که با روش علمی در فضای روانشناسی شناختی٬ فاکتورهای مربوط به احساسات و اجتماع را در تحلیل و فهم بازارها و عوامل اقتصادی به کار میگیرند.
4.Empirical economists: اقتصاددانان پیرو نظریه ای در حوزه اخلاق و علوم اجتماعی که در حوزه اقتصاد نیز وارد شده است. مطابق این دیدگاه اصول اساسی و احکام ارزشی ما شهودی و بدیهیاند.
5.Andy Haldane
6.GNH: Gross national happiness
7.HDI: Human Development Index
8.Amartya Sen
9.Joseph Schumpeter
10.Creative destruction