اقتصاد و فرهنگ
شایسته مدنی
د. یونگ، الکه ، 1390، اقتصاد و فرهنگ (در باب ارزشها، علم اقتصاد و کسب و کار بین المللی)، ترجمه سهیل سمی، زهره حسین زادگان، نشر ققنوس، چاپ اول، 420 صفحه
از اوایل دهه نود، فرهنگ بار دیگر در حوزه تحلیل اقتصادی مطرح شد، حال آن که در بخش اعظم نیمه دوم قرن بیستم محلی از اعراب نداشت. در آن دوره، دیدگاه غالب در اقتصاد بر رفتار منطقی استوار بود، و به زمینه ای که فرایند تصمیم گیری در آن تحقق می یافت توجهی نمی شد. در عالم اقتصاد، ضرورت توجه به فرهنگ به مثابه عاملی تبیینی نخستین بار در دو حوزه احساس شد، حوزه هایی که محققان در آنها با تفاوتهای فرهنگی روبرو شدند، یعنی اقتصاد توسعه و بازرگانی بین المللی. از آنجا که اکثر محققانی که در مورد توسعه کشورهای توسعه نیافته مطالعه می کنند شهروندان کشورهای صنعتی هستند، ناگزیر با تفاوتهای میان کشورهای زادگاه خود و جوامع مورد تحقیقشان روبرو می شوند. این تفاوتها هر چه بیشتر باشند، گرایش محققان به تشریح این تفاوتها بر حسب فرهنگ نیز عمیق تر خواهد شد. بر همین مبنا، عدم پیشرفت در روند توسعه اقتصادی بی هیچ شک و تردیدی به حساب عقب افتادگی فرهنگی گذاشته، و پیشرفت غیرمنتظره اقتصادی نیز نتیجه ارزشهایی خاص در فرهنگی بیگانه قلمداد می شود (جنوب ایتالیا برای مورد نخست و ژاپن نمونه مورد دوم قلمداد می شود). در این رویکرد فرهنگ مستمسک برای شرح آن چیزی است که محققان از درکش عاجزند (فصل سوم کتاب به این موضوع می پردازد).
محققان بازرگانی و بین المللی جزو نخستین افرادی بودند که به اهمیت تفاوتهای فرهنگی در معاملات بین المللی اذعان کردند.
ساختار این کتاب
• مقدمه
• تاریخ اندیشه در باب فرهنگ و اقتصاد
• طرح دوباره فرهنگ در اقتصاد
• شیوه ها و شیوه شناسی فرهنگ و اقتصاد
• فرهنگ و تفاوتهای میان کشوری در نهادها
• فرهنگ و عملکرد اقتصادی
• دین به مثابه فرهنگ
• طراحی نقشه چشم انداز ثروت اجتماعی: ضرورت رویکردی دو سطحی
• روابط و تعاون بین المللی
• نتایج و توصیه ها
فصل دوم به نقش های فرهنگ، اخلاق و اصول اخلاقی در نوشته های اقتصاددان ها از آدام اسمیت به بعد می پردازد. فصل سوم از تحولات منجر به ظهور مجدد فرهنگ در حوزه اقتصاد طرحی کلی ارائه می دهد. در ارتباط با برخوردی که می توان نسبت به مسئله فرهنگ و اقتصاد داشت، سه رویکرد را می توان برشمرد: فرهنگ به عنوان عامل تشریح مازاد، فرهنگ به عنوان محدودیت های رفتار اقتصادی، و فرهنگ به مثابه اولویت ها. در دو رویکرد آخر، انتقال بین نسلی ارزشها مهمترین مکانیسمی است که ارزش ها بر اساس آن شکل می گیرند. در بخش مربوط هب شیوه ها و شیوه شناسی (فصل چهارم) به ملاحظات شیوه شناختی و شیوه های به کار رفته در تحقیقات تجربی در مورد رابطه میان اقتصاد و فرهنگ پرداخته می شود. هدف اصلی این کتاب با کاربرد شیوه های توصیف شده در فصل چهارم مرتبط است که از فصل پنجم تا نهم را در برمیگیرد. در این قسمت، انتقال بین نسلی مهم ترین شیوه شکل گیری ارزش ها افراد در بیست سال نخست زندگی شان معرفی شده است. اگر این ارزشها صحیح باشند، آن گاه اولویت ها و رفتار مهاجران نسل دوم تا حدی نشانه تلقی هایی خواهند بود که در وطن والدینشان کاملا معمول و مقبول قلمداد می شوند. فصل پنجم با مرور نتایج این رویکرد معرفت شناختی آغاز می شود. ادامه این فصل نیز به مطالعاتی در باب رابطه میان فرهنگ و نهادهای بخش مالی، بازارهای کار و سیستم های تامین اجتماعی اختصاص یافته است. فصل ششم به رابطه فرهنگ و عملکرد اقتصادی مربوط می شود: رشد اقتصادی و درآمد سرانه. در این فصل به دو مضمون بسیار توجه می شود: اول به نقش سیاستمداران در شکل دهی به افکار عمومی به نحوی که موید سیاستشان باشد توجه شده است و دوم به ارتباط ذاتی میان فرهنگ و عملکرد اقتصادی و نحوه برخورد اقتصاددانان با این مسئله. فصول پنجم و ششم به بررسی شیوه های مختلف نزدیک شدن به فرهنگ اختصاص یافته اند، و فصول هفتم و هشتم هریک به نماینده ای خاص از فرهنگ پرداخته اند. فصل هفتم به مذهب می پردازد، مسئله ای که از نظر بسیاری از نویسندگان یکی از عوامل مهم فرهنگ قلمداد شده است، به خصوص برای جوامع پیشاصنعتی. مسائل مورد بحث به ادعای وبر مربوط می شوند که می گوید ارزش های پروتستانی محرک رشد اقتصادی اند، این بحث در گذر تاریخ در باب منع بهره در مسیحیت و اسلام، اقتصاد و هویت اقتصادی، و این مسئله مطرح می شود که آیا ارزشهای مرتبط با یک مذهب خاص آن قدر همگون و متجانس هستند که بتوان گفت از مذهب به عنوان عامل و نماینده فرهنگ استفاده می شود. بررسی تاریخی نگرش های یهودی و مسیحی در مورد پرداخت بهره فرصت خوبی پدید می آورد که ضمن آن می توان رابطه علی میان فرهنگ و شرایط اقتصادی را روشن کرد.
سرمایه اجتماعی، از جمله اعتماد، متغیر فرهنگی دیگری است که توجه خاصی به آن شده است. از هردوی این مفاهیم به نحوی گسترده در مطالعات تجربی در باب فرهنگ و عملکرد اقتصادی استفاده شده است. در فصل هشتم چنین استدلال شده است که گسستن و شکستن مفهوم سرمایه اجتماعی به دو سطح ضروری است. درسطح کلی، سرمایه اجتماعی به مثابه سازه ای فرهنگی در ارتباط با هنجارهای تعاون به کار گرفته می شود. درسطح فردی، سرمایه اجتماعی به شیوه ای اجتماعی- ساختاری و در ارتباط با شبکه ها بررسی می شود. در فصل نهم بر تاثیرات تفاوت های فرهنگی میان جوامع در چارچوب فعالیت های بین المللی تمرکز شده است. فرضیه اصلی در این فصل این است که نا آشنایی با کارکرد نهادهای رسمی و دست و پاگیر بودن فرایندهای غیررسمی (فرهنگ) سد راه معاملات بین المللی هستند. فصل دهم شامل نکات پایانی و راهکارهایی برای انجام تحقیقات آتی در این عرصه است. یکی از نتیجه گیری ها این است که در بعضی شاخه های دیگر، فرهنگ مفهومی بسیار گسترده محسوب می شود، در حوزه اقتصاد، فرهنگ به مثابه ارزش ها درک می شود، که بر اساس تعاریف محدود فرهنگ شامل عنصر هسته ای، و فقط هسته ای فرهنگ می شود.