مفهوم واقعیِ «طبقهی کارگر»
شنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۰۹ ب.ظ
خسرو صادقی بروجنی
بورژوازی هالهی مقدس تمام پیشههایی را که تا آن هنگام گرامی شمرده میشد و با هراسی توأم با وقار به آنها مینگریستند، دریده است. پزشک، وکیل، کشیش، شاعر ودانشمند را کارگر مزدبگیر خود ساخته است.»
این تعبیری است که مارکس و انگلس بیش از 150 سال پیش در «مانیفست کمونیست» میکنند. غالباً وقتی از «کارگر» و «طبقهی کارگر» و یا حتی خودِ «کار» و نقش آن در تولید نعم مادی و معنوی جامعه صحبت به میان میآید، در مواجهه با کسانی قرار میگیریم که تصوری ذهنی و انتزاعی از این مفاهیم دارند و اینگونه مقولات را تنها در «کارخانه» جستوجو میکنند. با این پیشفرض غلط از مفهومِ این مقولات است که بسیاری مباحت نظری مطروحه که پای در عینیات جامعه دارند در پیشگاهشان نامفهوم جلوه میکند، چرا که با دنبالهروی از تصویر ارائهشده از «کارگر» توسط بسیاری نیروهای سیاسی، کارگر را به صورت مردی با اندام و بازوانی سِتَبر، لباس آبی به تن و دستانی چرکین و پینهبسته تصور میکنند که در دستی داس و دستی دیگر چکش حمل میکند؛ همان مفهوم نقشبسته در ذهنِ «داس و چکش» که تنها «کارِ یدی» را شایستهی عنوان «کارگر» میداند! مفهومی که پیآمد منطقی آن همانا جدا کردن اقشار وسیعی از زحمتکشان از «طبقهی کارگر» است. لزوم پرداختن به مفهموم واقعیِ «طبقه کارگر» است که ما را برآن می دارد ابتدا به مفهومِ درستی از « کار» دست یابیم:
از نظر هگل، کار تنها یک مفهوم اقتصادی نیست، بلکه جنبهای مهم از حیات اجتماعی است، از نظر وی «کار» ابزاری است که به وسیلهی آن انسانها به درک و فهم جهان دست مییابند. کار، میانجی انسان و جهان است که از طریق آن، انسانها به خودآگاهی میرسند و جهان خود را تغییر میدهند. کار، وسیلهی غلبه بر فاصلهی بین سوژه و ابژه است. کار، همچون فعالیتی رهاییبخش است که موجب ایجاد شبکههای پیچیدهی وابستگی متقابل میشود زیرا که حاصل کار فردی، موجب تأمین نیازهای مادی میشود وبه موازات آن، آرزوهای اجتماعی را گسترش میدهد.
به بیان مارکس نیز: «کار پیش از هر چیز فرایندی بین انسان و طبیعت است، فرایندی که انسان در آن به واسطهی اعمالِ خویش سوختوساز خود را با طبیعت تنظیم و کنترل میکند. وی با مواد طبیعی چون نیرویی طبیعی روبرو میشود. او قوای طبیعی پیکر خود، بازوها و پاها، مغز و دستان خود را به حرکت در میآورد تا مواد طبیعی را در شکلی سازگار با نیازهایش تصاحب کند. درحالیکه انسان از طریق این حرکت بر طبیعت خارجی اثر میگذارد و آن را تغییر میدهد، همزمان طبیعت خود را نیز تغییر میدهد. وی توانمندیهایی را که دراین طبیعت نهفته است تکامل میبخشد و این نیروها را تابع قدرت مطلق خویش میکند... بنابراین کار را در شکلی پیشانگاشت قرار میدهیم که منحصراً از آنِ انسان است. عنکبوت اعمالی را انجام میدهد که به کار بافنده شبیه است، و زنبور با ساختن خانههایِ مشبکی ِلانه ی خود رویِ دست بسیاری از معماران بلند میشود. اما آنچه بدترین معمار را ازبهترین زنبور متمایز میکند این است که معمار خانههای مشبکی را پیش از آنکه از موم بسازد در ذهن خود بنا میکند. بنابراین پیشتر به صورت ذهنی وجود داشت. آدمی نهتنها در شکل مواد طبیعی تغییر پدید میآورد بلکه قصدخود را همزمان در این مواد به تحقق میرساند. و این قصدی است که او ازآن آگاه است »
در توضیحِ این تعریف گفتن چند نکته ضروری است:
1- «انسان در آن به واسطه ی اعمالِ خویش سوختوساز خود را با طبیعت تنظیم و کنترل می کند... تا مواد طبیعت را در شکلی سازگار با نیازهایش تصاحب کند» و «از طریق این حرکت بر طبیعت خارجی اثر میگذارد و آن را تغییر میدهد»
آنچه از فحوای این عبارت برمی آید چنین است که «کار» فعالیتی است آگاهانه و هدفمند که بی مددِ قوای فکری نمیتواند باشد.
2- «او قوای طبیعی پیکر خود، بازوها و پاها، مغز و دستان خود را به حرکت در میآورد»؛ چنین تعبیری در تقابل با نظری قرار میگیرد که کار را تنها «کارِ یدیِ ساده» و استفاده از قوای جسمانی بدن میپندارد، قائل به مفهومی مکانیکی از کار است و کاربدنی را از کارفکری و ذهنیِ مغز جدا میکند و فاعلین کارِ فکری چون بخش وسیعی از کارمندان را کارگر ندانسته و آنان را از «طبقهی کارگر» منفک میکنند.
مارکس در دستنوشتههای 1844 که که در زمان خود شناخته و منتشر نشد و یک قرن بعد منتشر شد بخش مفصلی را به «کار مولد و کار غیرمولد» اختصاص میدهد که در آن میخوانیم:
«با تکامل یافتن شمول واقعیِ کارتحت سرمایه (real subsumption of labor under capital) یا شیوهی تولید ویژهی نوع سرمایهداری اهرم واقعی فرایند عمومی کار فرایندِ عمومی کار به طور هرچه فرایندهتری، دیگر فرد کارگر نخواهد بود. درعوض، این نیروی کارِ اجتماعاً ترکیب یافته و نیروهای کار درحال رقابت و مختلفاند که با هم مجموعهی ماشین تولیدی را تشکیل میدهند که به اشکال گوناگون در فرایند تولید کالاها شرکت میکنند یا به عبارت دقیقتر در این متن و چارچوب محصولی را به وجود میآورند. در این مجموعهی تولیدی بعضیها با دست خود بهتر کار میکنند وبعضی با سر (مغز) خود؛ یکی به عنوان مدیر، مهندس، تکنولوژیست و غیره، ودیگری به عنوان ناظر و سومی به عنوان کارگر یدی یا حتّی کارگر رنجبر. شمار هرچه فزایندهتری از انواع کار در مفهوم بلاواسطهی کارِ سازنده میگنجد و تمام آنانی که مشغول انجام آنها هستند، کارگرِ سازنده محسوب میشوند؛ کارگرانی که به طور مستقیم توسط سرمایه استثمار میشوند و تابع فرایند کار و گسترش سرمایه میشوند.
حال اگر کارگر را به عنوان کارگرِ جمعی (aggregate worker) یعنی به عنوان تمام اعضای تشکیلدهندهی یک کارخانهی تولیدی در نظر گیریم، در آن صورت میبینیم که فعالیت جمعی آنان از نظر مادی منتج به مجموعهای فراورده ها میشود که به طور همزمان کلیتی از کالاها را تشکیل میدهند. در چنین وضعی، شغل کارگری که صرفاً عضوی از این کارگر جمعی است و این که فاصلهای بیشتر یا کمتر از کار یدی واقعی دارد، فاقد هرگونه اهمیتی است. درعین حال اما: فعالیت این مجموعه ی نیروی کار، مصرف تولیدیِ بلافصل توسط سرمایه، یعنی فرایند ارزش زایی (Valorization) برای سرمایه و بنابراین تولید بلافصل ارزش و تبدیل بلافصل این ارزش اضافه به سرمایه است.
ازاین نوشتههای مارکس آشکار است که او تنها کارگران یدی را کارگر نمیداند، چرا که «کار» را به صورت مجموعهای ازکاراجتماعی میبیند که نه تنها کارگر یدی، بلکه مهندس، تکنیسین و بخشی از مدیریت در آن شرکت دارند.
به بیان ارنست مندل: «مارکس بر این حقیقت تأکید دارد که درنظام سرمایهداری، کار نباید به صورت کار بدنی (یدی) درنظرگرفته شود، بلکه به صورت مجموعهای از نیروی کار جمعی یا تمام آنانی که کارشان برای تولید یک فراوردهی نهایی ضروری است دیده شود. او حتی مفهوم «کارگر مشترک و جمعی» و «کارگر همهجهانی» را از این لحاظ به کار میبرد، فرایند ایجاد ارزش تجّلی زمان کار مصرف شده توسط آنهایی است که ضمن فروش نیروی کار خود به سرمایهدار، در روند تولید مشارکت میکنند. این "کارگر همهجهانی" به طورآشکار از دید مارکس، مهندسین، تکنولوژیستها، و حتّی مدیران را در بر میگیرد.»
مارکس در نوشتههای دیگر خود نه تنها یک آموزگار، بلکه یک مدیر مدرسه و حتی خوانندهای را که در کاباره میخواند یا نویسندهای را که در ازای دریافت مزد برای مؤسسهای خصوصی مینویسد عضوی از طبقهی کارگر میداند.
آنچه موجب پیوند تمامی این مشاغل در مفهوم «کارگر» است همانا برایِ دیگری کارکردن و «فروش نیرویِ کار» است. فردی که برای لذت خود در خلوت تنهاییش آواز میخواند «کارگر» نیست، اما همین فرد اگر در کابارهای برای امرار معاش خود خوانندگی کند «کارگر» است.
"مایکل لبوویتز" در کتاب خود، فراسوی سرمایه (Beyond Capital) اصطلاح کارگر جمعی مارکس را به همهیِ بخشهای کار اجتماعی تعمیم میدهد و همهی کارهایی را که از نظرگاه سرمایه و منافع آن مولد نیستند، اما در واقع برای رشد و بازتولید کارگر جمعی ضرورت دارند (همچون بخش بهداشت و درمان، آموزش و تحصیل، نگهداری و پرورش کودکان، نگهداری و حمایت از سالمندان و معلولان جامعه و نظایر آن) از جمله کارهای مولد (ازنظرگاه اقتصاد سیاسی طبقه کارگر) ارزیابی میکند و به این ترتیب سعی دارد بر شکاف کارمولد وکار غیرمولد غلبه کند. از نظر او، علت بررسی محدود مارکس از مقولهی کارگر جمعی این بود که وی مشغول پژوهش دربارهی آن بخش از کارگران بود که در عرصهی تولید سرمایهداری (تولید ارزش اضافی) به کار مشغول بوده و سرمایه میانجی آنان و محصول کارشان بود. اما اقتصاد سیاسی طبقهی کارگر در عصر ما وظیفه دارد پروژهی ناتمام تئوریک مارکس را به پایان برد. برای این منظور باید نگاه خود را از عرصهی تولید به دیگر عرصههای کار اجتماعی نیز بگردانیم تا بتوانیم سیاستهای رادیکال طبقاتی را طرح کنیم.
به جز این بحث بسیار مهم لبوویتز، دیوید هاروی نیز تلاش کرده تا برای درگیرساختن بخش های دیگر جامعه که در کار اجتماعی سهمی ندارند و از ستم و سرکوب نظام سرمایهداری در رنجاند (تأثیر فرعی خود بهخودیبودن شیوهی تولیدی و سیاست تضعیف قدرت نیروی کار که نیاز به ارتش ذخیرهی کار (بیکاران) و گروههای حاشیهای و «بدردنخور» را ایجاد میکند) طرحهایی قابلتوجه و ارزنده ارائه کند که برای بحث سازماندهی کارگر جمعی، طبقهی کارگر و نیروهای پیرامونی آن حایز اهمیت وافر است.
الکس کالینیکوسمعتقد است: «ایننکتهای حائز اهمیت است که تلقی مارکس از طبقهی کارگر را آنگونه نپنداریم که رسانهها و کلیشههای آکادمیک به عنوان کارگرانِ یدیِ مردِ صنعتی به ما مینمایاند، برای مارکس طبقه بر مبنای رابطه میان استثمارکننده و استثمارشونده تعریف میشد. ازاین منظر کارگر بودن مستلزم فقدان استقلال اقتصادی در جهت حفظ خود و بر مبنای منابع خود است. پس زندهماندن مستلزم وجود اجبار در جهت فروش نیروی کار تو به بنگاهسرمایهداری است و از آن روی که توان چانهزنی برای کارگر بسیار کم است، نتیجهیاین امر استثمار تو خواهد بود. کارگر بودن در این معنا مستلزم کار یدی در کارخانهنیست. می تواند کار در دفتر، بیمارستان، مدرسه و یا دانشگاه باشد.»
حال اگر بخواهیم مسأله را ملموستر کنیم، باید بپرسیم: آیا یک مهماندار هواپیما، یک خلبان، یک رانندهی کامیون، یک پرستار، یک روزنامهنگار، یک خبرنگار، یک مهندس، یک کارگر خردهفروش، یک محقق آزمایشگاه، یک نظافتکار، یک کارمند پستخانه، زنی که پشت رایانه نشسته، مردی که اجناس را از نیمه شب تا صبح روی قفسههای سوپرمارکت میگذارد، آن که میوه میچیند، یک معلم و حتّی یک مدرس دانشگاه، کارگر نیستند؟ ازنظر مارکس همهی اینان کارگر و بخشی جداییناپذیری از طبقهی کارگرند.
همهی آنانی که اغلب با عنوان «طبقهی متوسط» و «کارمندان» خطابشان کرده و سعی در مبرا کردنشان! از «طبقهی کارگر» داریم.
موضوعی که بسیاری افراد و حتّی بسیاری از نیروهای سیاسی مدافع حقوق کارگر از درک آن عاجزند این است که: «کارمندان هم به واسطهی قرار گرفتن در اردوگاه کارمزدی و همچنین عدم مالکیت ابزارِ تولید و فروش نیروی کارِ خود، بخش عظیمی از طبقهی کارگرمحسوب میشوند». عدمحضور یا عهدهدار بودن کارهایی که دربخش خدمات اجتماعی یا تولید نرم (کارهای خارج از محیط کارگاهی و در زمینهی ارتباطات، اطلاعات، فضای مجازی و تکنولوژی) عمل میآید هیچ مغابرتی با این موضوع ندارد.
مسئلهی مهم، صرفنظر از هرگونه تعریفی از طرف مجامع آکادمیک یا گروههای سیاسی و اجتماعی، تلقی خود کارمندان ازجایگاه واقعی شان است. ازنظر عام، جایگاه کارمندان بر اساس نوعی منزلت و رتبهی اجتماعی است و عموماً تصور بر این است که کارمندان کسانی هستند که در پشت میزهای ادارات یا درمکانهای آموزشی و درمانی به دور از شرایط سخت محیطی کارهای دفتری و تخصصی را انجام میدهند و اصولاً از کارگرانی که در ساختمانها و کارخانجات یا معادن کار میکنند سروگردنی بالاترند و هروقت از شدت کار به تنگ میآیند میگویند این کار ما از عملگی بدتر است یعنی کار یدی را به نوعی سختتر ار کار خود میپندارند.
هرچند کار یدی و تحمل سختی شرایط محیطی نیرو و توان بالای جسمانی را میطلبد و بر همین اساس فرسودگی بیشتری به دنبال دارد اما شرایط ویژهی کارمندی با منکوببودنش درساختار سخت بوروکراتیک سازمانی و عدمدخالت در هرگونه تصمیمگیریو سدکردن هرگونه تلاش برای احقاق ِحقوق ودرآمدِ ناچیزش درنهایت نوعی ازخودبیگانگی و مسخشدنش تفاوت زیادی با دیگر همطبقهایهایش ندارد.
تصور کنید منشی فلان شرکت یا فلان درمانگاه یا مطب خصوصی در ازای یک ماه کار در شرایط تورمی و کاهش مدام ارزش پول، 50 هزار تومان درامد داشته باشد. مقایسه کنید با کارگر ماهری که در عسلویه یا هرکارگاه دیگری 500 هزار تومان درآمد داشته باشد، این موضوع لاجرم ما را بهنوعی ملزم میکند که بهعلاوهی شرایط محیطی یا منزلت اجتماعی یا عدممالکیت، معیارمان بر اساس درآمد یا برخورداری کارکنان از امکانات رفاهی و تأمین نیازهای زندگی در ازای صرف زمان کار مشخص باشد، به گونهای که قشربندی و تعیین گرایشهای متفاوت درون طبقهی کارگر براساس درجاتی از استثمار صورت میگیرد که اشتراک آنها در مزدبگیر بودن بهعلاوهی مقدار مزدی که دریافت میکنند و بهرهمندی و یا محرومیت آنها از رفاه اجتماعی بر اساس همین مزد و تفاوت در شرایط محیطی کار و صرف نیروی فیزیکی است.
لبّ کلام اینکه گرایشهای درونطبقهای را دیگر نمیتوان براساس فرمول قدیمی کارگر یدی و فکری یا به تعبیرِ سی رایت میلز جامعهشناس فقید آمریکایی «یقه آبی» و «یقهسفید» تعیین کرد، چهبسا آن منشی نسبت به کارگر ماهر در درجهی بالاتری از استثمار و محرومیت باشد.
با چنین تعبیری از «کار» و «کارگر» است که میتوان «طبقهی کارگر» را نه طبقه ای در «اقلیت»، بلکه اکثریتِ قاطع جامعه دانست که تولیدکنندگان نِعَمِ مادی و معنوی جامعهاند؛ اما خود غالباً از این مواهب و سرمایهی عظیمی که تولید میکنند تنها به قدرِ بازتولیدِ نیرویِ کار از دست رفتهشان در فرایند تولید نصیبشان میشود. اکثریتی که اندک افزایشی در دستمزد و مزایایشان با هزار تبصره و قانون و لایحه در صحن علنی مجلس مطرح میشود وتیترِ یک ِ نشریات و اخبار میگردد «لایحهی طرح هماهنگ حقوق بازنشستگان»، «پاداش و عیدیِ کارمندان دولت»،... تیترهایی است که هر روز میبینیم و میشنویم، تو گویی که «لطفی» صورت گرفته و منتی نهاده شده. اما از ارزش افزودههای ِ کلانِ تولیدشده از سوی همین طبقات و نحوهی توزیع آن صحبتی به میان نمیآید.
آنچه تحت عنوان «نانِ بخور و نمیر» ازآن یاد میشود در این واقعیت ریشه دارد که تنها مقداری نصیبشان میشود که قادر به بقا و ترمیمِ قوای جسمی و فکریِ خود برای بازگشت به فرایندِ «ارزشزاییِ سرمایه»(Capital Valorization)باشند و نه به اندازهای که آنان را قادر سازد تمامی استعدادها و تواناییهای خود را شکوفا سازند و کلیهی نیازهای انسانیشان تأمین شود.
۹۳/۱۰/۲۷