تولید سرمایهداری و بهرهکشی از بدن به مثابه جزئی از حیات اجتماعی
مهرداد امامی
بدن به کمک مصنوعات دستی به دقت ساخته شده- از ابزارهای دستی تا رایانهها، دستگاههای تهویه هوا تا ماهوارهها- وسیلهای بنیادی است که به واسطه آن هم ملزومات زندگی و هم مازاد کالاهای ارزشمند پابرجا میمانند. بدن انسان تکیهگاهی است که پیرامون آن اقتصاد زندگی روزمره به جریان میافتد و جماعتها، واحدهای سیاسی و تمدنها شکل میگیرند (لاک و فَرگوهر، 2007). {1}
شهرت کارل مارکس به خاطر این است که به ما نشان داد چگونه ایدهی کار و شکلی که تولید و توزیع کالاها به خود میگیرند اساساً و به طور دائم در نتیجهی صنعتی شدن و ظهور شیوهی تولید سرمایهداری تغییر یافت. استدلال مارکس در مورد بیگانگییی که در اواخر قرن نوزدهم پدیدار شد، زمانی که افراد کنترل زندگی کاری و محصولات کار خویش را از دست دادند، امروز نیز به قوت قرن نوزدهم پا بر جاست. نیروی کار منعطف برای سازوکار یافتن اقتصاد (نو)لیبرال جهانی، که اساساً مربوط به بیثباتی و استثمار است، ریشه در تجربهی کارگرانی دارد که در طول انقلاب صنعتی سدههای هجدهم و نوزدهم از زمینهای کشاورزی به سوی کارخانهها رانده شدند یا به عبارت دقیقتر از آنها سلب مالکیت شد و بدین ترتیب پایههای شیوه تولید سرمایهداری استحکام یافت.
انقلاب صنعتی در کنار تقسیم کار پیشرفته و مبتنی بر نظارت هر چه بیشتر بر نیروهای کار از جمله نظارت فیزیکی، سازمانی و تکنیکی سبب شد روشها و مقررات گوناگون برای تحت کنترل درآوردن تمام جنبههای حیات انسانیِ نیروهای تولیدکنندهی ثروت اجتماعی پدید آیند. با اهمیت یافتن نقش فیزیک نیروهای کار در تسریع فرآیند تولید و در نتیجه تولید سود به عنوان یکی از اَشکال ارزش اضافی، صاحبان سرمایه تمایل یافتند تا بازدهی فیزیکی نیروهای کار خویش را افزایش دهند و بدین ترتیب توجیهی برای افزایش ساعات کاری بیابند؛ افزایشی در تولید که نتیجهی آن از دیگر سو کاهش یافتن سطح معاش و دستمزدهای تودههای کار بود.
سرمایهداری در طول تاریخ نه چندان طویل خود بارها نشان داده که تولید ارزش اضافی به هر شکل و بنابراین گسترش سرمایه هدفی است که اجازه نمیدهد هیچچیز مانع آن شود. بدین ترتیب، تحت کنترل در آوردن بدن نیروهای کار از خلال افزایش ساعات تولید در محل کار، اختصاص شرایط ناامن و نامناسب در محل زندگی و وضع مقررات نامنعطف و منطبق ساختن آن بدنها با منطق سرمایه (همان چیزی است که چارلی چاپلین در فیلم «عصر جدید» در قالب روایت زندگی روزمره یک کارگر کارخانه به خوبی نشانش میدهد) در کنار فتح سایر عرصههای زندگی اجتماعی انسان از اهمیت بسیاری برای کارگزاران سرمایه برخوردار بوده است. در این رابطه کتاب فوقالعاده مهم و تأثیرگذار فردریش انگلس با عنوان وضع طبقهی کارگر در انگلستان (1845) یکی از بهترین نمونههایی است که نشان میدهد چگونه سرمایهداری صنعتی نوظهور در انگلستان به مثابه خاستگاه سرمایهداری، برای گسترش خود و چیرگی بر سایر عرصههای جامعه با قرار دادن تودههای کار در بدترین و نفرتانگیزترین شرایط زیستی، آنها را مجبور به کار جهت حفظ بقا میکند. کتاب انگلس البته از نظر ملاحظات انسانشناختی هم بسیار قابل توجه است و میتوان آن را به سبب توصیفات دقیق و مشاهدهمحور زندگی کارگران از نخستین نمونههای انسانشناسی و مردمنگاری شهری به حساب آورد. از این مورد که بگذریم، وضعیت شهرهای انگلستان در ابتدای دوران سرمایهداری، بهویژه وضعیت شهر منچستر و برخی محلههای آن مانند محله مدلاک (Medlock) و نیز شهر لیورپول، از نظر فقر و فلاکت و رقتباری زندگی کارگران، گویای شرایط اجتماعی است که سرمایهداری توانست به واسطهی آن پایههای گسترش خویش را مهیا سازد. گسترشی که به تأثی از انقلاب صنعتی در قالب رشد نظام کارخانهای، گسترش کار مزدی، اتکا بر تولید ماشینی و ظهور شهرهای صنعتی مدرن تجلی یافت. برای آشنایی بیشتر با شرایط زمینهای انکشاف سرمایهداری، بخشی از کتاب وضع طبقهی کارگر انگلستان انگلس را در اینجا نقل میکنیم تا بتوان فهمی دقیقتر از فجایع سرمایهداری داشت:
«در سوراخی نسبتاً عمیق، در یکی از کوچه پس کوچههای محلهی مدلاک و در احاطهی کارخانههای مرتفع و خرپشتههای بلند از هر چهار سو، آکنده از ساختمانها، دو گروه حدوداً دویست خانهای، عمدتاً پشت به پشت هم ساخته شدهاند که در آنها، نزدیک به 400 نفر، که اغلبشان ایرلندیاند، زندگی میکنند. خانهها قدیمی و کثیف و دارای کوچکترین اندازه، خیابانها نامتوازن و تکهتکه و بعضی فاقد جوب یا پیادهرو هستند؛ انبوه فضولات، دل و رودهی حیوانات و آشغالهای تهوعآور در تمام آبراههها به چشم میخورند؛ بخار عفن ناشی از این کثافتها هوا را مسموم کرده و دود دودکشهای فراوان کارخانههای بلند، هوا را سنگین و تاریک کرده است... نژادی که در این خانههای ویران، پشت پنجرههای شکستهی تعمیرشده با پارچهی شمعی، درهای فنری و چهارچوبهای پوسیده یا در زیرزمینهای سیاه و نمور، در کثافت و تعفن بیحدّوحصر و در این هوا، تو گویی با هدف خاصی نگهداری میشود، این نژاد حقیقتاً باید به پایینترین سطح از انسانیت رسیده باشد. این نقش و تأثیر اندیشهای است که بیرون از این منطقه به آن تحمیل میکند. اما هنگامی که میشنویم در هر یک از این زاغهها که در بهترین حالت شامل دو اتاق، یک زیرشیروانی و شاید یک زیرزمین میشوند و به طور میانگین بیست نفر در آن زندگی میکنند، باید به خاطر داشته باشیم که در کل منطقه، برای هر زاغه و هر بیست نفر، تنها یک مستراح معمولاً دور از دسترس وجود دارد... دکتر کِی میگوید که نه تنها زیرزمینها، بلکه طبقات نخستِ تمام خانهها در این منطقه نمناک هستند و نیز تعدادی از زیرزمینهایی که یکبار با خاک پوشانده شده بودند، اکنون از خاک خالی گشته و مجدداً در تصرف ایرلندیهایند؛ او میگوید در یک زیرزمین، آب از خلال سوراخی گرفته با گل رُس جاری میشود، زیرزمین در زیر سطح رودخانه قرار دارد بنابراین ساکنان آن، که با دستگاههای بافندگی دستی کار میکنند، باید هر روز صبح آب را از منزل خود جمع کنند و به خیابان بریزند.»2
وضعیتی که انگلس در خطوط بالا وصفش کرد تنها گوشهای از مصیبتهایی است که کارگران از آن زمان تا کنون با گوشت و پوست و استخوان خود تجربه کردهاند. در برابر، ممکن است چنین استدلال شود که سرمایهداری تنها در مرحلهی صنعتی خود که نیاز به کار فیزیکی و کارگران یدی داشت تا بدین حد عملکردی سبعانه داشته است. در جهان معاصر و به ویژه با تکامل بیشتر سرمایهداری و ورود آن به فاز سرمایهداری مالی و اهمیت یافتن شرکتها به جای کارخانهها، یا به بیان دیگر، با جایگزین شدن انقلاب اطلاعاتی به جای انقلاب صنعتی، دیگر نه نیروی کار یدی (کارگران) از چنان ارزشی شبیه به قرن نوزدهم برخوردار است و نه اساساً اَشکال جدید کار نیازمند حضور و تواناییهای کارگران است؛ در نتیجه دیگر خبر چندانی از نظارت بر بدن یا فیزیک نیروهای کار به عنوان بخشی از فرآیند تولید نیست و در عوض آنچه اهمیت دارد کنترل بر فرآیند غیرمادی کار است! کسانی که چنین ادعایی دارند مستقیماً از این موضوع صحبت میکنند که دیگر عصر «نیروی کار» یا در معنای کلاسیک کلمه، همان کارگران به سر رسیده است و ما وارد جهانی شدهایم که در آن تکنولوژیها در تولید نقش اصلی را ایفا میکنند و جامعه در اساس به سمت خودکار شدن (automatization) پیش میرود. اما اِشکال عمدهی این مجموعه استدلال چیست؟ در ادامه به دو اِشکال عمدهی استدلال بالا میپردازیم.
نخست، اگرچه با پیشرفت سرمایهداری و گذارش به اصطلاحاً سرمایهداری شرکتی و مالی به لحاظ کمّی از تعداد کارگران (منظور کارگران صنعتی است) کاسته شده و بخشهای بزرگی از آنان بیکار یا جذب مشاغل خدماتی با منزلتهای اجتماعی گوناگون شدهاند (از پرستار و مسئول نظافت گرفته تا پلیس و استاد و کارمند بانک)، اما این اتفاق نه بهکلی در سراسر جهان که بیشتر در کشورهای موسوم به شمال افتاده است، البته بدون آنکه حقیقتاً این تغییر در کار منجر به تغییر واقعی پایگاه طبقاتی افراد شود (عمده افرادی که دارای مشاغل خدماتیاند به لحاظ درآمدی بیشتر نزدیک به کارگران هستند تا طبقات متوسط و این خود گویای آن است که خدماتی شدن مشاغل لزوماً منجر به بهبود سطح زندگی عموم مردم نشده است). علاوه بر این، به واسطه برونسپاری (offshoring) صنایع و فرآیندهای تولید از سمت کشورهای توسعهیافته و صنعتی به سمت کشورهای در حال توسعه و عمدتاً غیرصنعتی، اتفاقی که در سه دههی اخیر بیش از پیش شاهد آن بودهایم، همچنان بخش عمدهای از تولید در اقتصاد جهان بر شانهی کارگرانی میچرخد که عمدتاً در کشورهای شرق و جنوب شرقی آسیا مانند چین، تایلند و اندونزی در طاقتفرساترین شرایط کاری استثمار میشوند و حتی گاهی اوقات به سبب وضع امنیتی نامناسب محل کارشان به شکل جمعی دچار سانحه و مثل مورد سال 2013 در بنگلادش دویست نفرشان یکجا به خاطر ریزش ساختمان کارگاه در اثر ازدیاد جمعیت کشته میشوند. بنابراین، هرچند میتوان گفت مشاغل خدماتی و افراد شاغل در این حرفهها در نیم قرن اخیر در سطح جهانی افزایش داشتهاند و پیشرفت تکنولوژیک هم بخشی از فرآیند تولید یدی را پوشش داده است، اما این مطلقاً به معنای آن نیست که مشاغل صنعتی و به تبع آن کارگران صنعتی از میان رفتهاند یا دیگر نقش قابل توجهی در اقتصادها ایفا نمیکنند. اگر ذرهای به خود زحمت دهیم و نگاهی دقیقتر به کشور خود یا حتی همسایگان توسعهیافتهتری مانند ترکیه بیندازیم به وضوح میبینیم که بخشهای زیادی از جمعیت همچنان در قرن بیستویکم دارای مشاغل یدی و سخت هستند، مشاغلی که هم دستمزدهای پایینی به همراه دارند و هم از دیگر سو هزینههای بالای مادی و غیرمادی برای کارگران میتراشند (مثلاً تصور کنید کارگرانی را که در معادن ذغال سنگ، کارخانههای فرآوری مواد شیمیایی یا نفتی یا سایتهای ساختمانی تحت حداقلیترین شرایط و امنیت کاری به مدت چند سال فعالیت میکنند و در نتیجه مبتلا به شماری از بیماریهای ریوی، مفصلی یا غیره میشوند، حال با حسابی سرانگشتی خودتان تخمین بزنید که کارگری که مثلاً 600 هزار تومان در ماه دستمزد میگیرد و احتمالاً چندسر عائله هم دارد، چگونه میتواند هزینه درمانی خود را با این نرخ تورم و قیمتهای بالای دارو و خدمات پزشکی بدهد؟). افرادی که چنین استدلال میکنند که کارگران صنعتی دیگر بخش قابل توجهی از تولید اقتصادی را تشکیل نمیدهند عمدتاً این واقعیت مسلّم را نادیده میگیرند که جایگاه تولید صنعتی از داخل به بیرون از شهرها و از مناطق پیرامونی به مناطق دورافتادهتر انتقال یافته و در نتیجه کارگران زیادی در شهرهای امروزی که بیشتر مکان تمرکز خدمات هستند تا صنایع رویت نمیشوند. این دیدگاه تقلیلگرایانهی شهری به مسئله کار و زیست کارگران مستقیماً نقش واقعی عاملان تولید ثروت اجتماعی را انکار میکند. در برابر چنین دیدگاهی باید از نگرشی جامعتر به مسئله نگریست. اگر امروزه در شهرها، بهویژه شهرهای مدرن دیگر خبری از کارگران صنعتی یا صنایع غولپیکر نیست، یکی از دلایل عینی آن میتواند این باشد که این بخش از تولید اقتصادی به نقاطی خارج از شهرها یا دوردستترین محدودههای شهری انتقال یافته است (تا به حال چیزی در مورد شهرکهای صنعتی اطراف تهران، اراک یا اصفهان به گوشتان خورده است؟) و علاوه بر این غالباً کارگران این صنایع نیز به همراه خانوادههایشان در همان مناطق نزدیک به محل کار خویش اسکان مییابند (نمونه پیکانشهر که در ابتدا شهرکی بود برای سکونت کارکنان شرکت صنعتی ایرانخودرو در منطقه 22 شهرداری تهران، واقع در جاده تهران-کرج نمونهی بارز چنین تخصیص فضایی است).
دوم، حتی با پیشفرض قرار دادن اینکه مشاغل خدماتی جایگزین مشاغل صنعتی شدهاند، یا به عبارت دیگر کارمندان جای کارگران را گرفتهاند، باز مسئلهی استثمار نیروی کار (بدنی و ذهنی) در مشاغل خدماتی، همانند یا گویی در سطحی متفاوتتر از مشاغل صعنتی به قوت خود در میان است. چرا؟ به این دلیل ساده که هرچند شکل ظاهری روابط یا مناسبات اجتماعی تغییر یافته اما همچنان تضادی بنیادی در میان است: فروش نیروی کار در ازای دریافت دستمزد. به بیان دیگر، ولو به رغم جایگزینی کارمندان به جای کارگران هنوز منطقی حکمفرماست که اصل ابتدایی آن بهرهمند کردن اقلیتی از جامعه به بهای به نابودی کشاندن بخشهای عمدهای از آن است. هنگامی که عموم افراد نقشی برای دسترسی به ابزار تولید و کنترل مناسبات تولیدی جامعهی خویش ندارند، خواه کارمند نامیده شوند یا کارگر، بهناگزیر تنها در راستای منافع اقلیتی کوچک قرار میگیرند و جزئی از چرخدندههای نظام موجود میشوند، البته چرخدندههایی که کاملاً توانایی آن را دارند تا بهیکباره کل مناسبات را دگرگون کنند و طرحی نو در اندازند. بدین ترتیب، مسئله استثمار نیروی کار اعم از بدنی و ذهنی به مثابه بخشی از حیات اجتماعی در کنار استثمار سایر عرصههای کلیتر حیات انسان، مادامی که سرمایهداری به عنوان شکل غالب تولید ثروت اجتماعی وجود دارد مسئلهای حلناشدنی است زیرا این شیوه تولید حدومرزی برای تولید ارزش اضافی نمیشناسد و به هیچ ترتیب باوری به انسان و ارزشهای انسانی ندارد.
اگر در مورد سرمایهداری به سب خاستگاهش در انقلاب صنعتی گفته میشد که تنها بر بدن و زیست «کارگران» کنترل و استثمار دارد، امروز آشکارا میتوانیم بگوییم که سرمایهداری بر بدنها و زندگیهای «همه» بخشهای جامعه نظارت دارد و آنها را استثمار میکند. به تمام مواردی که در بالا ذکر شد، گسترش روزافزون انواع و اقسام تجارتها با محوریت بدن را نیز اضافه کنید: صنایع غولپیکر لوازم آرایشی و بهداشتی، غذایی، فیتنس و بدنسازی، پورنوگرافی، قاچاق کودکان و زنان، قاچاق اعضای بدن و غیره و غیره. تصویری که به دست میآید هرچند انسانیتزدا و ناراحتکننده است اما بیشتر حاکی از آن است که همه ما نیازمند شیوهی دیگری برای سازماندهی زندگی اجتماعی خود و جوامعمان هستیم. شیوهای که در آن بالقوگی-های فردیمان نه در گرو رشد منفعتطلبانهی خود بلکه بسته به شکوفایی تواناییهای تودهی مردم یا تولیدکنندگان حقیقی ثروت اجتماعی است. اگر میلی به کالازدایی یا رفع استثمار و نظارت از بدن یا هر جزء دیگری از زندگی اجتماعی داریم، باید به مبارزه و مقابله با سیستمی برخیزیم که حیات و مماتش بسته به حفظ و تثبیت این قبیل بهرهکشیها و نابرابریهاست. نقد استثمار بدن و تلاش برای یافتن راهکارهایی جهت الغای آن صرفاً قطعهای از پازل بزرگتر نقد نظام سرمایهداری و مناسبات تولیدی آن است.
یادداشتها
1. Margaret Lock and Judith Farquhar, Beyond the Body Proper: Reading the Anthropology of Material Life (Durham and London: Duke University Press, 2007), pp. 489.
2. Engels, The Condition of the Working Class in England (Chicago: Academy Chicago, 1984), pp. 79-84.
*این مطلب نخست در نشریه دانشجویی «ندا»، نشریه انجمن علمی دانشجویی انسانشناسی دانشگاه تهران، زمستان 1393 انتشار یافت.