چشمانداز وضعیت فزاینده خشکیدگی ایران در گفتوگو با ناصر کرمی
آقای دکتر کرمی شما در مقالات متعدد و اظهارنظرهای کارشناسی خود تاکیداتی جدی بر روند خشکیدگی سرزمین دارید و اینکه ما در مرحله «پستنرمال» هستیم. برخی اما معتقدند ایران در یک دوره طولانیمدت خشکسالی به سر میبرد و این روند خشکسالی موقتی است. آیا سرزمین ما در حال بیابانی شدن است؟
خشکسالی چند مرحله دارد. اولین مرحله آن هواشناختی (Meteorological) است. این مرحله همیشه رخ میدهد. قبلاً بوده، حالا هست و در آینده هم رخ خواهد داد. اگر این پدیده تبدیل به خشکسالی هیدرولوژیکی Hydrological شود و به سمت تبدیل شدن به نوعی خشکسالی کشاورزی برود، بعد از آن خشکسالی اقتصادی و اجتماعی آغاز میشود و آن موقع میتواند به یک پدیده با اثرات ماندگار تبدیل شود. در مرحله نخست برای اینکه خشکسالی رخ دهد، باید خشکسالی هواشناختی رخ دهد اما خشکسالی بعدی لزوماً میتواند منشاء هواشناختی نداشته باشد. اگر سرزمین درست مدیریت نشود و منابع آب از بین برود، هر خشکسالی معمولی میتواند به خشکسالی بزرگ تبدیل شود. اگر سرزمینی انواع پیشرفتهتر و عمیقتر خشکسالی را تجربه کرده باشد دیگر تفکیک کردن سهم اثرگذاری مدیریتی و اقلیمی چه فرقی میکند؟ دیگر ضرورتی ندارد آن را بین سوءمدیریت یا تغییر اقلیم تقسیم کنیم.
به نظر میرسد ایران از هر دو مساله ضربه خورده است. هم قربانی تغییر اقلیم است و هم مبتلا به سوءمدیریت سرزمین!
درست است. ما کشوری هستیم که به دو بلای اصلی تخریب سرزمین گرفتار شدهایم. بیابانزایی و فرسایش خاک هر دو ایران را متاثر کرده است و اتفاقاً در نرخ فرسایش خاک و ایجاد بیابان در جهان اول هستیم و به نوعی در حال قهقرای سرزمینی هستیم.
چقدر این قهقرای سرزمینی طبیعی است و چقدر متاثر از عوامل انسانی است؟
من از چند گروه در کشور گله دارم. از مسوولان، نخبگان و روزنامهنگاران، به خصوص روزنامهنگاران محیط زیست بسیار گلهمند هستم. ما اگر بدترین شکل مدیریت -یا هر چه نامش را بگذاریم- را در سرزمین حاکم کرده باشیم، باز هم نمیتواند این سطح از تخریب سرزمینی را به وجود بیاورد. متاسفانه رسانههای فعال در حوزه محیط زیست و بدتر از آن، کارشناسان و دانشگاههای ما طوری وانمود میکنند که انگار عمده این قهقرای سرزمینی عامل انسانی دارد و خیلی کم به این توجه میکنند که مسائل دیگری از جمله تغییرات جهانی در این ماجرا دخیل هستند. اغلب اینها قهقرای سرزمینی را تقلیل میدهند به مدیریت قبلی و بعدی و فلان مدیر آقا یا خانم! در حالی که تاثیر مدیریت و دولتها روی این ماجرا 10 تا 15 درصد است. شما خودتان را جای رئیسجمهور و رئیس سازمان محیط زیست بگذارید. اگر ماجرای سنگین تخریب سرزمین را به دولت احمدینژاد تقلیل دهیم، از اصل ماجرا دور افتادهایم و اساساً پرت شدهایم. باید یک تفکیک 50درصدی را در نظر بگیریم، چرا که یک خشکسالی شدید و طولانیمدت در ایران اتفاق افتاده است. از اواسط دهه 70 تا الان حدود 20 سال خشکسالی مداوم داشتهایم و میزان بارش کمتر از استاندارد معمول بوده است.
شما در نظر بگیرید در ایالت کالیفرنیا که ثروتمندترین ایالت ثروتمندترین کشور جهان است، اثر خشکسالی روی چشمانداز مشهود شده و روی زندگی مردم هزینه گذاشته است. برخی میگویند در کالیفرنیا مردم آواره نشدهاند. بله، طبیعی است. چون پایه زندگی مردم کشاورزی نیست.
در لاسوگاس که مردم کشاورزی نمیکنند. در اماکنی که وجود دارد در حال تفریح و کسبوکارند، اما در همان کالیفرنیا مقررات سختی برای زندگی حاکم است و هزینه زندگی را بیشتر کردهاند تا بتوانند آن وضعیت خشکی را مدیریت کنند.
منابع مالی و تحریم و مشکلات مدیریتی میتواند مساله خشکسالی را تحت تاثیر قرار دهد که اگر درست مدیریت نشود، تبدیل به یک مساله اقتصادی میشود. مساله اقتصادی به هزینهها میپردازد و میتواند کنترل شود، اما مسالهای که در ایران با آن مواجه هستیم فراتر از هزینههای اقتصادی است و اساساً یک پدیده ژئوفرومولوژی است. خشکسالی دارد قیافه زمین را در ایران تغییر میدهد و در ادامه آن خیلی چیزها را دگرگون میکند و به نوعی از مسائل سیاسی-اجتماعی دامن میزند.
چرا مدیریت سرزمینی در ایران به درستی اتفاق نمیافتد؟ چرا نمیتوانیم جلوی روند تخریب سرزمین را بگیریم و هزینه سنگینی بر پیکر ایران وارد میشود. آیا روند پیشرونده تخریب سرزمینی قابل کنترل نیست؟
دولتها باید مسوولیت تخریب و جلوگیری از آن را به عهده بگیرند. به نظر میرسد مساله مسوولیت سرزمینی نادیده گرفته شده است. دولت مسوولیتی در قبال سرزمین ندارد. ما در ایران مثلث دولت، نخبگان و مردم را داریم. اگر هزینه اقتصادی سنگینی بدهیم که مانع از تبدیل شدن خشکسالی به یک پدیده سیاسی شویم، حرکت درستی را در پیش گرفتهایم. پرداخت این هزینه مسوولیت زادبومی میخواهد و به نوعی میتوان گفت مساله اخلاقی درباره آینده ایران است. نوعی توافق نانوشته بین این ضلعهای مثلث وجود دارد که مسوولیت را کنار بگذارند.
آیا در کوتاهمدت میتوان راهکاری برای مدیریت این وضعیت سفارش داد؟
یک میلیون چاه در ایران وجود دارد که تهماندههای آب را از زمین بیرون میکشند. دشتها در ایران تبدیل به کلوخ شدهاند و حالتی اسفنجیشکل پیدا کردهاند. با این وضعیت، بارش در دشتها باقی نمیماند و به اصطلاح دشتها باران را میگیرند و پس نمیدهند. اگر زمین اسفنجی شود نمیتواند آب به خودش بگیرد. مرگ سرزمین یعنی اینکه دشتها دیگر نمیتوانند آب بگیرند. متاسفانه چاهها در ایران از نظر فنی مجاز نیستند، ولی از نظر قانونی مجاز هستند. تنها راه موقت، میتواند بستن چاهها اعم از مجاز و غیرمجاز باشد و باید همه اینها تعطیل شوند. البته این مساله هزینه اقتصادی دارد و باید تحمل شود. یک پیشنهاد این بوده که ریاضت اقتصادی بکشیم، یعنی یارانهها به متضررهای اقتصادی داده شود. یعنی وقتی چاه بسته میشود تا ته رمق باقی مانده آب بیرون کشیده نشود، عدهای ضرر میکنند، یارانهها باید به آنها تعلق بگیرد و باید روستایی و کشاورز قبول کند که این ضرر را تحمل کند و 45 هزار تومان یارانه بگیرد و از طرف دیگر نیز فرد شهری هم باید قبول کند که 45 هزار تومان یارانه را نگیرد و دولت تبعات اجتماعی آن را بپذیرد. نخبگان هم باید به جای آنکه کاسه کوزه را بر سر دیگران بشکنند با مردم صحبت کنند و واقعیت سرزمین و منابع آبی و تغییرات اقلیمی را به شکلی همهفهم بیان کنند و در ایجاد زمینه روانی نوعی آگاهیسازی عمومی کمک کنند. آنها سرمایه اجتماعی هستند و باید مردم را مجاب کنند و به مردم بگویند به نفع شماست که دولت خشکسالی را مدیریت کند. باید به آنها تفهیم کنند که این یارانه اندک هیچ سودی برای آنها ندارد، وقتی همه سرزمین دارد از بین میرود. باید نخبگان واسطه بین دولت و ملت شوند. در کشور پرتغال نوعی وضعیت ورشکستگی ملی به وجود آمد و دولت مجبور بود بیمهها را بردارد و مالیاتها را افزایش دهد و اساساً شرایط رفاه را تغییر دهد، اما مردم شورش نکردند؛ چون آدمهای معتبر جامعه که نخبگان علمی جامعه هستند به مردم گفته بودند این ماجرا حقیقتی است که باید بپذیرند تا این دوره را طی کنند و واقعاً ربطی به این تغییرات سیاسی ندارد و مردم هم آمادگی تغییر داشتند.
مساله تغییر اقلیم به نظر میرسد هنوز مورد قبول بسیاری از افراد نیست. اینکه متوجه باشیم مشکل اصلی ایران در فرآیند بیابانی شدن چیست، نیاز به نوعی تغییر در نگرشها هم دارد. شما این مساله را چطور ارزیابی میکنید؟
نخبگان در ایران یک اشکال اساسی دارند. با اسناد نرمال درباره یک وضعیت نرمال نظر میدهند. من پنج سال پیش معتقد بودم تغییر اقلیم وجود ندارد اما الان نظرم عوض شده است. در دنیا هم همینطور است. در دنیا هم چند سالی است که متوجه شدهاند نوسان اقلیم تاثیر زیادی داشته و واقعاً تغییر اقلیم اتفاق افتاده و دارد سرزمینها را متاثر میکند. حتی چند ماه پیش میگفتند «خشکسالی» الان میگویند «خشکیدگی». این یعنی مساله خطرناکتر شده است و خشکیدگی نوعی بحران دائمی را گوشزد میکند که گریبان سرزمین را گرفته است. برخی از نخبگان به آمارها و اطلاعات کهنه دسترسی دارند. در اقلیمشناسی هرچه آمارها طولانیتر باشد معتبرتر است، اما واقعیت این است که پدیده تغییر اقلیم در خاورمیانه «در حال وقوع» است و ما به سرعت در حال تغییر هستیم. در خاورمیانه با تغییر یک و نیم تا دو درجهای افزایش دما در این 20 سال نسبت به قبل مواجه شدهایم. حالا هم در ایران وزارت نیرو و دفتر تغییر اقلیم در محیط زیست تاکید دارند که تغییر اقلیم در ایران نیز رخ داده است. طبق آمار 18 نقطه در کشور وجود دارد که 19 درصد کاهش بارندگی را نشان میدهد. بارش در برخی مناطق از 250 میلیمتر به 205 میلیمتر رسیده و در این منطقه افزایش متوسط دما نیز زیاد شده است. اینها در تحلیل نخبگان نمیآید. آشنایی با اقلیم ایران الان دیگر ارزشی ندارد. باید واقعیت تغییر اقلیم در ایران جدی گرفته شود.
آیا این روند آسیبپذیری سرزمین را تشدید نمیکند و نمیتواند زمینه بحرانهای اجتماعی و حتی سیاسی را برای کشورها به وجود بیاورد؟
تجربه نشان داده که خشکسالی به آسیبپذیری سرزمین منجر میشود. به نوعی باعث حمله میشود. وقتی باد به سه نفر بوزد، هر کدام به شکلی از این پدیده متاثر میشوند. یکی سینهپهلو میکند، یکی سرما میخورد و دیگری هیچ چیزش نمیشود. این میزان اثرپذیری به کیفیت سرزمین مربوط است. تجربه شمال آفریقا نشان میدهد که خشکسالی بلندمدت آسیبپذیری کشورها را تشدید میکند و کاتالیزوری برای شکافهای سیاسی-اجتماعی و اقتصادی ایجاد میکند. جایی که مسائل قومی برجسته باشد، قومیت را تبدیل به بحران میکند، جایی که ساختار سیاسی ضعیف باشد، ساخت سیاسی را نابود میکند و آنجا که مستعد درگیریهای طایفهای است، آن را بالا آورده و به بحرانی بزرگ بدل میکند. در نظر بگیرید در خاورمیانه شیعه و سنی سالهاست در منطقه همدیگر را تحمل میکنند، چطور است که در عراق و سوریه حالا داعش به افراطگرایی مذهبی و قومی میپردازد و همه چیز را نابود میکند. واقعیت این است که ایران کشوری با ثبات سیاسی- اجتماعی نسبتاً خوبی است، ولی در اطراف ایران چنین نیست. پیشبینی این است که روند خشکیدگی میتواند ما را به سمت بدتر شدن شرایط سرزمینی در حوزههای دارای چالش ببرد. هیچ اپوزیسیونی مقتدرتر از بیابانی شدن کشور نیست و جز این مساله هیچ قدرتی نمیتواند بحرانها را بیرون بیاورد و مسائل را تشدید کند. ذهنیتی در غرب وجود دارد که میگوید خاورمیانه را باید به حال خود رها کرد، چرا که درگیری قومی و تروریسم میتواند مشکلاتی از این دست را تشدید کند و این کشورها را دچار خودویرانگری کند. حالا با شیوع مساله خشکیدگی لازم نیست کسی با آنها بجنگد. بعضی از کشورها هم از این مساله سوءاستفاده میکنند. خاورمیانه توان خودتخریبی بالایی دارد ولی باید پذیرفت که ادبیات درباره بیابانزایی عوض شود. من معتقدم بیابان در تهران در حال پیشروی است. بیابان تهران را موکت کرده است. بیابان الان وسط میدان ونک است در حالی که چند سال پیش اینطور نبود اما حالا شما در پارک ملت باید تودههای غبار را استنشاق کنید.
چرا در گذشته ما ایرانیها از منابع آبی محدودی که داشتیم به نحوی استفاده میکردیم که هرگز با چنین تنشهای اکولوژیک و اجتماعی مواجه نشدیم؟ آیا نوعی گسست در کهنالگوهای بهرهوری آب و مدیریت منابع صورت نگرفته است؟
دریاچه ارومیه دقیقاً نشاندهنده آینده سرزمین ماست. مساله دریاچه ارومیه نشان میدهد ما چطور داریم سرزمین خود را نابود میکنیم. صدها سال پیش حدود 150 هزار هکتار اراضی کشاورزی در اطراف دریاچه ارومیه وجود داشت و ارومیه یکی از اولین نقاط کشاورزی در ایران محسوب میشود. ولی ظرف 30 سال گذشته 150 هزارهکتار چهار برابر شده است. آن زمان سه مساله با هم ترکیب شده بود و تناسب میان آنها توانسته بود وضعیت را نرمال نگه دارد. جمعیت، تکنیک و الگوی مصرف. آن زمان جمعیت تناسب داشته است ولی حالا جمعیت نسبت به 40 سال پیش دو برابر شده است. مصرف نیز دوبرابر شده و الگوی آن هم تغییر کرده است. صبح، ظهر و شب وعدههای گوشت به سفره غذایی مردم اضافه شده است. جمعیت در حقیقت چهار برابر شده است. تکنیک آن زمان نمیتوانسته کشت آبی در دامنهها داشته باشد، چون ابزاری برای ایجاد چاه نداشته است. آن موقع قناتها به صورت هوشمندانه دقیق و به اندازه آب را مصرف میکرده است. حالا اما تکنیک باعث شده است چاه به مصرف دامن بزند و به نوعی توانسته چیرگی بر محیط را ایجاد کند. کشت غلط باعث شده به جای انگور، سیب کاشته شود که مصرف آب بالایی دارد. واقعیت این است که خیلی خیلی سخت است اراضی را به عقب برگردانیم. دولت تاثیر محدودی دارد و کاری نمیتواند انجام دهد.
تنشهای قومی در برخی از مناطق دارد به شکلی خود را بر سر مساله آب نشان میدهد. در ماجرای انتقال آب از تونل سبزکوه و گلاب در مناطق بختیاری و ورود آب به اصفهان، اعتراضاتی شکل گرفت. آیا این وضعیت نمیتواند هشداری برای آینده باشد؟
حوزه آبخیز زایندهرود از بالای سرچشمههای بختیاری تا به گاوخونی برسد، مقدار معینی آب دارد اما اگر ما بخواهیم این پارچ آب را در سه لیوان که جلویش دراز شده بریزیم با مسائلی روبهرو میشویم. در نظر بگیرید یک لیوان حق طبیعی است که باید از زایندهرود بگذرد، یک لیوان هم هست که کشت و صنعت را باید سامان دهد و یک لیوان هم آن بالاست که شامل چاههای غیرمجاز یا مجازی است که ایجاد شده است. نکته اساسی این است که این پارچ تنها به اندازه یکی از اینها آب دارد. اگر قرار است این سه لیوان پر شود، هیچ کدام از آب استفاده نمیکنند و تنش بهوجود میآید. نتیجه این میشود که نوعی تنازع بقا بین اقوام کشاورز و فعال محیط زیست بوجود میآید. حالا این درگیری در بلندمدت تبدیل به یک دعوای جدی میشود. اگر آب به کشاورز برسد به اصفهان نمیرسد، اگر به بختیاری برسد به کشاورز نمیرسد و این رابطه تنشوار ادامه دارد. طبیعی است باید این وضعیت سامان پیدا کند.