اقتصاددانان تاریخدانان خوبی نیستند
جمعه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۱۷ ب.ظ
گفتوگو با رابرت اسکیدلسکی در باب رویکردهای تاریخی اقتصاددانان
دیوید لیدلر2 [1992] میگوید رویکردهای تاریخی اقتصاددانان ضعیف است. به عنوان یک تاریخدان و اقتصاددان آیا با این نظر موافقید؟
بله، اینطور فکر میکنم. اقتصاددانان، تاریخدانان خیلی خوبی نیستند و من معتقدم این امر به ویژه در مورد مطالعات کینزی بیشتر صدق میکند، زیرا اقتصاددانان تنها به یک کتاب نظریه عمومی توجه دارند و علاقهای ندارند تا این کتاب را در دوره زمانی خود و در کل بدنه فکری کینز تحلیل کنند. در این بین «اکسل لیانهافوود»3 [1968] یک استثناست که رساله پول کینز را مورد توجه قرار داد و تصویری که از کینز ارائه میدهد چیزی بین این کتاب و نظریه عمومی است. این کار بسیار جالبی است. در واقع رویکردی که وجود دارد میخواهد رابطه میان کارهای اقتصادی آخر کینز را با نوشتههای فیلسوفانه اولیه وی پیدا کند. اما این روش بهطور عجیبی غیرتاریخی است. منظور این است که در این روش شما نمیگویید رساله احتمالات کاری پیش از سال 1914 است و در آن زمان چه روی داده که این رساله نوشته شده است، در حالی که تاریخدان به دنبال این است. محققان جدید میآیند و بهطور ساده نوشتههای دیگر را با نظریه عمومی مقایسه میکنند. این تاریخ نیست.
چرا شما تصمیم گرفتید زندگینامه کینز را بنویسید؟
این برمیگردد به کارهای ابتدایی که من روی سالهای بین دو جنگ جهانی انجام دادهام. کینز سهم بزرگی در کتابهای گذشته من داشت و بزرگترین الهام برای کار من در این دوره بود. من فکر کردم که او فرد جالبی است و من میتوانم بهتر در مورد وی بنویسم. وقتی من زندگینامه او را که توسط روی هارود نوشته بود، خواندم به این نتیجه رسیدم که موارد زیادی وجود دارد که غیرشفاف و مبهم است.
آیا تفسیر شما از زندگی کینز و کار وی متفاوت از آن چیزی است که هارود و موگریج بیان میکنند؟
ذهن من خیلی بیشتر تاریخی است. این تفاوت اصلی است. تفاوت در روشهای تاریخی تحلیل و اندیشیدن در مورد پدیدهها و مسائل اقتصادی است. تاکید من این نیست که شما بین اقتصاددانان و تاریخدانان تفکیک قائل باشید اما واقعیت این است که اقتصاددانان تمایل به عمومیت دادن دارند و تاریخدانان بر موارد خاص و غیرمنتظره تمرکز میکنند. تاریخدانان زندگینامهنویسان بهتری نسبت به اقتصاددانان هستند. برای بسیاری از اقتصاددانان شواهد بهطور ساده به جای وقایع تاریخی آمار و دادهها هستند. آنان با تاریخ مانند آمار رفتار میکنند. این روش برای تحلیل زندگی و کارهای یک فرد آنچنان روشنگرانه نیست.
برای چه تفسیرهای گوناگونی از تئوری عمومی کینز وجود دارد؟ آیا این نشاندهنده قدرت یا ضعف این کتاب است؟
شاید دلیل اصلی آن باشد که کینز به جای آنکه یک متفکر سیستماتیک باشد، روشنفکری بود که در ذهنش به همه مسائل میاندیشید. او بیشتر از آنکه بتواند کتاب بنویسد در نگارش مقالات کوتاه مهارت داشت. ذهن وی سرشار از ایدهها بود و نمیتوانست برای مدت مدیدی روی یک مطلب تمرکز کند و مطالب زیادی به ذهناش میرسید. دلیل دوم آن است که او در تمام کارهایش به مجادلاتی که بر سر کارش پیش میآمد نیز دقت داشت. وی میخواست ایدههایش را اجرایی کند و از همین رو چون میدانست به وی خرده میگیرند و هیچ معلوم نبود که این خردهگیری از کجا آغاز میشد و به کجا پایان مییافت، وی همواره بر یک بخش از کار خود، بیش از حد تاکید میکرد تا در نهایت یک نتیجهگیری سیاستی از آن به دست آید. دلیل سوم آن است که کینز در سطوح مختلف فکری کار میکرد. شما بسته به علاقه خودتان میتوانید یک سطح را انتخاب کنید و بر مبنای آن تصویری از کینز داشته باشید. از همین رو است که تفسیرهای متفاوتی از کینز وجود دارد.
آیا به نظر شما این تصویر چندبعدی نشاندهنده قوت کار وی است؟
بله، زیرا چندبعدی بودن، وی را جاودانه میکند و تکبعدی بودن فرد را تنها مختص به زمانی خاص میکند.
کینز در جهد علمی خود چه عناصری از مارشال را رد و چه عناصری را حفظ میکند؟
واضحترین چیزی که وی از مارشال گرفت، رویکرد او به زمان بود. او در بسیاری از نوشتههایش بهطور آشکار بین دوره زمانی کوتاهمدت و بلندمدت تفکیک قائل است که این ایده بهطور مستقیم از مارشال میآید. اما نباید آن قدر هم بر این مساله پافشاری کرد زیرا کینز در نظریه عمومی بین دو چارچوب کاری تعادل در کوتاهمدت و عدم تعادل قرار دارد. مورد دوم آن است که کینز هرگز از تئوری مارشال در بنگاه منحرف نشد و مدلهای رقابت کامل مارشال را میپذیرد، هر چند بازدهی افزایشی نسبت به مقیاس تولید مارشال را نمیپذیرد. کینز هرگز فراتر از بازار رقابتی نرفت و به همین دلیل نیز ابداً مجذوب انقلاب رقابت ناقص نشد. این مساله همواره برای من جالب و حیرتآور بوده است. زیرا در حالی که وی همیشه ستایشگر پییرو سرافا4 بود، هرگز این عنصر انقلاب کمبریجی را که با مقاله سال 1926 سرافا آغاز شد و بعد به نوآوری سال 1933 جون رابینسون5 منجر شد به کار نگرفت. شاید یک دلیل این رویکرد آن باشد که کینز در مورد بخش عرضه اقتصاد خرد مارشالی باقی ماند و ای بسا مانند مارشال همواره بر روی یکی دو مورد تمرکز کرد. کینز معتقد به یک تئوری نسل سومی بنگاه بود که در آن فرض میشد بنگاهها پیش از آن که بتوانند بهطور جدی موقعیتی انحصاری بیابند، بهطور طبیعی رو به زوال میروند. اثر سوم مارشال بر کینز، این ایده بود که شما نمیتوانید خواسته را دادهشده فرض کنید و اینکه خواستههایی با ارزش بالاتر نیز وجود دارد. اما برخلاف مارشال وی فکر میکرد که این خواستههای مترقی از فلسفه میآید تا روند سیر تکاملی حیات. مورد چهارمی که کینز از مارشال گرفت، نسخه ترازهای نقدی از تئوری مقداری پول بود. وی به تئوری مقداری همیشه از این زاویه نگاه میکرد نه آنچنان که فیشر معتقد بود. این عناصر و میراثهای بسیار مهم مارشال برای کینز بود که وی آنها را در «رسالهای بر روی پول» و «نظریه عمومی» به نمایش میگذارد.
شما مشخصههای متدولوژیک کینز را چه چیزهایی میدانید؟
من فکر میکنم کینز اثباتگرای ضعیفی بود. او آنقدر طرفدار این نبود که فرضیهها توسط آزمونها ارزیابی و تایید شود- بیتردید این مساله نزد وی برای فرضیههای علوم اجتماعی و اخلاقی در اولویت بیشتری بود. در واقع این ریشه مخالفت وی با اقتصادسنجی بود. او فکر میکرد که مهمترین نکته درباره یک تئوری این است که باید فراگیر و متکی بر شهود فردی باشد. وی فکر میکرد دادههای آماری برای شکل دادن به این شهود بسیار موثر هستند، زیرا دنیای واقعی را به نمایش میگذارند. شما باید مشاهدهگری هوشیار باشید، این مهمترین کاری است که یک اقتصاددان باید انجام دهد، اما این کاری ساده نیست. اما این کار برای اقتصاددانان مدرن پیش از این انجام شده است، آنان منحنیهای خود را دارند. کینز از ارائه دادههای اقتصادی به صورت منحنی منزجر بود- از همین روی وی در نوشتههایش از منحنی استفاده نمیکرد و تنها شکلی نیز که در نظریه عمومی آمد توسط هارود6 آورده شده بود. وی همواره به دنبال نمودارهای واقعی بود. نمودارهایی که نه برای تایید فرضیهها که برای نشان دادن محدودیتهای نظری ما باشند. اگر نمودارها کاملاً با نظرات ما در تضاد باشند، آنگاه احتمالاً نظر ما اشتباه است - اما این به معنای راستآزمایی تئوریها نیست. اینکه وی در مورد ابطالپذیری پوپر چه میگفت را من نمیدانم، اما احتمالاً از آن خوشش میآمد.
با توجه به کار دقیقی که شما در مورد کینز داشتید، آیا به مورد شگفتانگیزی در تحقیق خود رسیدهاید؟
موارد شگفتانگیز اگر بتوان این نام را برای آنها گذارد و من در کارم به آنها اشاره کردهام، همان اصلاح تاریخی است که با عقاید کینز رخ داد و من در زمانهای مختلف زندگی وی این افکار و ارزشها و عقاید را دیده و روایت کردهام. من سخنرانیهایی را که کینز مابین سالهای 1931 تا 1933 انجام داده است، خواندم و به نظرم بسی جالبتر از نظریه عمومی بود زیرا همه عقاید وی به شکل خام و دستنخورده در این سخنرانیها به چشم میآید و شما بهطور واضحتری میتوانید افکار کینز را دریابید. وقتی کینز داشت «رسالهای در باب احتمالات» را مینوشت، نامهای به لتون استراچی7 نوشت و در آن گفت: «من حالا دارم کارهایم را بهطور رسمیتری در قالب یک رساله ارائه میدهم و از همین روی بسیاری از مباحثم که کاملاً خام و جالب بود در قالب رسمی رساله از بین میرود اما زندگی آکادمیک غیر از این نیست.» اگرچه نظریه عمومی کتابی انقلابی از آب درآمد اما من فکر میکنم در این کتاب بسیاری از موضوعات اصلی و اولیه از بین رفته است.
نظر شما در مورد گسترش سریع نظرات کینزی به خصوص در ایالات متحده چیست؟
خب اینکه آیا در آمریکا نظرات کینز سریع گسترش یافت یا خیر، باید بگویم که در آکادمیهای کشور این امر نسبی بود. مثلاً در هاروارد خیلی سریع بود. هاروارد نیز واشنگتن را تغذیه میکرد. ضمناً وقتی کینزگرایی از فاز افزایش مخارج عمومی مبدل به معافیتهای مالیاتی بیشتر شد، توانست حمایت بازرگانان محافظهکار را داشته باشد. شما همواره میتوانستید کینزگرایی را با دیدگاههای بخش عرضه تعدیل و اصلاح کنید. به همین علت شما در دهه 1980 شاهد یک نسخه ریگانی بودید. در دهه 1940 و 1950 نسخه ثباتساز معتدلتری از کینزگرایی وجود داشت. من به شخصه فکر میکنم تاثیر کینز بر برنامه «طرح نوین» روزولت بسی بیشتر از دوره پس از وی بود، بهخصوص در فاز اول طرح نوین یعنی فاز پیش از نظریه عمومی. اما در بریتانیا، کینزگرایی با مباحث پیرامون تامین مالی دوره جنگ گره خورده است.
آیا شما معتقد به تفکیک میان کارهایی که خود کینز انجام داد و نوآوریهای کینزیها هستید؟ بهطور خاص نظر شما در مورد تفسیر IS-LM چیست؟
شما همواره باید بین نظرات خالق اصلی یک نظریه و پیروانش تمایز قائل باشید. ریشه و اصالت اولیه نظریه در طول زمان و برای به کار آمدن نظریه تعدیل میشود. کینز همواره مراقب بود که بخشی از نظریهاش قابلیت مدلکردن داشته باشد، اگرچه وی خود زمان خاصی را برای مدلکردن نظریهاش صرف نکرد. این کاری بود که بر دوش دیگرانی چون هیکس، هارود و مید قرار گرفت، که با استفاده از معادلات همزمان این مدلسازی را انجام دادند، معادلاتی که از منظر خود کینز صحیح نبودند. خود وی به زنجیرهای از معادلات علاقه داشت که روابط علت و معلولی را نشان دهند. هیکس نظریه عمومی را با تعمیم دادن آن به گونهای که بیشتر افراد آن را بپذیرند و خلق تلفیق نئوکلاسیکی8 از اصلش خالی کرد. نکته جالب، واکنش کینز بود به تفسیر هیکس. من نسبتاً با نظر دان پاتینکن در مورد اینکه کینز تفسیر هیکس را درست میدانست مخالفم. اینکه کینز هرگز این تفسیر را نقد نکرد کاملاً صحیح است. اما با این وجود احساس من این است که وی این تفسیر را دست کم گرفت و هرگز فکر نمیکرد این قدر مورد توجه قرار گیرد. این کاملاً مهم است که وی این تفسیر را نقد نکرد، اما نکته دیگر آن است که وی از آن تعریف هم نکرد و این، مساله را پیچیده میکند. کینز نامهنگار بادقتی بود؛ با این وجود وقتی هیکس مدلش را برایش فرستاد وی برای شش ماه هیچ جوابی به او نداد و بعد از آن نیز گفت «من چیزی ندارم که در موردش بگویم»، به جز یکی دو مورد کماهمیت. به نظر من، کینز فکر میکرد که هیکس متفکر آنچنانی نباشد. کینز یک بار گفت هیکس ذهن تصویرگر خوبی دارد. اما کینز اشتباه کرد که به وی پاسخ نداد، اشتباهی که کالدور نیز مرتکب شد. یک بار کالدور به من گفت هیکس اقتصاددان بزرگی نیست، «اقتصاددان بزرگ رسالهنویس است. هیکس تنها مطالب را جمعآوری کرده و دیدگاه بینابینی دارد. این سنت آدام اسمیت نیست، اما کینز و من (کالدور) در این سنت هستیم.» حس همدردی میان هیکس و کینز وجود داشت و از همین رو کینز به وی پاسخی نداد و سعی کرد از همه چیزهایی که وی میگفت چشمپوشی کند.
آیا آنچه کینز در نظریه عمومی با عنوان اقتصاد کلاسیک بیان میکند، مورد توافق کلاسیکها بود؟
هیچ اقتصاددان کلاسیکی به آنچه کینز به عنوان اقتصاد کلاسیک میگفت، معتقد نبود. کینز در این کار تعمد داشت. او میگفت مطالبی که وی با عنوان اقتصاد کلاسیکی بیان میکند، لزوماً آن چیزی نیست که اقتصاددانان به آن باور دارند بلکه چیزهایی است که آنان مجبورند برای آنچه میگویند، معتقد باشند. کینز آنان را با این مساله به چالش میکشید که باید فرضهای اولیه شما با نتایجتان سازگار باشد.
اگر نظریه عمومی در سال 1926 نوشته میشد، آیا میتوانست از فاجعه دهه 1930 جلوگیری کند؟
نه، من فکر نمیکنم که نظریه عمومی میتوانست 10 سال قبلتر منتشر شود. رکود بزرگ باید رخ میداد تا مشخص شود اقتصاد کلاسیکی و روند اقتصادی آن دوران اشتباه است. کتابهای کینز انعکاس خوبی از تجربیات و وقایع آن دوران است. رساله پول کینز، پیرامون شرایط دهه 1920 است و ربطی به رکود دهه آتی آن ندارد. این کتاب نشاندهنده مدلی در مورد اقتصادی باز است که خوب عمل نمیکند. نظریه عمومی کتابی است در مورد رکود جهانی و در نتیجه راه فراری برای آن نیست به جز مداخله دولت. اما اگر میپرسید که اگر مردم تئوریهای بهتری داشته باشند میتوانند سیاستهای بهتری انجام دهند؟ باید بگویم شما نه تنها نیاز به سیاستهای بهتر دارید، بل باید این سیاستهای بهتر پذیرفته نیز شود و این پذیرش خود مساله جدایی است. خود من فکر میکنم سیاستهای کینزی وقتی بیشتر مورد اقبال قرار میگیرد که شرایط بدتر و بدتر شود. این سیاستها وقتی قابل پذیرش هستند که مورد نیاز باشند.
به جز کینز فکر میکنید چه کس دیگری بیشترین نقش را بر اقتصاد کلان پس از نظریه عمومی داشته است؟
بدون تردید فریدمن. هم به عنوان چالشگر کینز و هم به عنوان رهبر نحله فکری خود. چالش فریدمنی به کینز منجر به انقلاب انتظارات عقلایی شد. خیلی مهم است که بفهمیم فریدمن اقتصاددان کلانی بود که بسیاری از فروض کینزی پیرامون نقش اقتصاد کلان در ثباتسازی اقتصاد را پذیرفت. فریدمن همواره با ستایش از «اثر اصلاح پولی» کینز یاد میکرد. اقتصاددان بزرگ دیگر هایک بود، اما وی به اقتصاد کلان معتقد نبود و فکر نمیکرد این رشته علم معتبری باشد زیرا از نظر روششناسی به فردگرایی معتقد بود آن هم از نوع افراطیاش.
با توجه به اینکه کینز در نظریه عمومی بر اهمیت انتظارات تاکید داشت، فکر میکنید که نظر وی در مورد فرضیه انتظارات عقلایی و مدل کلاسیک جدید لوکاس و دیگران چه بود؟
پاسخ به این سوال بسیار سخت است، چون شما در مورد معرفتشناسی کینز پرسش میکنید و باید رساله احتمالات وی را در نظر بگیرید و بعد اینکه در مورد عقلانیت عقاید چه نظری داشته باشید نیز مهم است. میتوان رگههایی از انتظارات عقلایی را در کینز سراغ گرفت - شما میتوانید انتظارات عقلایی را در ضریب آنی وی سراغ بگیرید زیرا شما انتظار دارید یا پیشبینی میکنید که همه آثار ناگهانی و آنی رخ دهد- اما بیتردید بهطور کلی وی رهبر نظریه انتظارات نامطمئن است.
پینوشتها:
1-Jesus College
2-David Laidler
3-Axel Leijonhufvud
4-Piero Sraffa
5-Joan Robinson
6-Harrod
7-Lytton Strachey
8-Neoclassical Synthesis
ترجمه: پویا جبلعاملی
۹۳/۰۵/۲۴