دوران سرمایه داران سنتی در اقتصاد ایران به پایان رسید؟/ چه کسانی سرمایه داران نوین ایرانی می شوند
بهراد مهرجو : سرمایه داران سنتی ایران یا همان بازاریان مسلمان، از سپهر سیاست و اقتصاد ایران خارج شده اند. کمی پیش تر از ، دو شنبه هفته گذشته که میان سعید لیلاز به عنوان نماینده ای از جناح راست اقتصاد و چپ سیاست و اسدالله عسگراولادی به عنوان نمادی از جناح راست اقتصاد و راست سیاست، مجادله ای برسر قضاوت در مورد اقتصاد ایران در 5 دهه گذشته رخ دهد، نسخه یک طبقه، یک گروه و یک فکر در پارلمان بخش خصوصی اقتصاد ایران پیچیده شده بود. مجادله در پارلمان بخش خصوصی تنها پرونده یک فکر، یک سبک زندگی، یک نسل و یک جریان قدرت در اقتصاد ایران را به بایگانی فرستاد و از تلی از خاک را روی آن ریخت.
اسدالله عسگراولادی سال ها در اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی ایران جریان سیاسی راست سنتی را نمایندگی می کرد و حداقل براساس روایتی شخصی، خواسته های فعالان اقتصادی را پیش می برد. او از همان روزهای ابتدای انقلاب به لطف محبوبیت علاالدین میرمحمدصادقی در نگاه روحانیون موثر انقلابی همچون شهید مطهری و بهشتی و به ممد سال ها زندان، شکنجه و مبارزه و محبوبیت اخوی مرحومش حبیب الله عسگراولادی در نگاه بنیانگذار انقلاب، فرصت حضور در اتاق بازرگانی ایران را پیدا کرد.
در همین اتاق ایران نزدیک به چهار دهه باقی ماند ولی تنها یک دهه فرصت حضور در راس هیات رئیسه پارلمان بخش خصوصی ایران را یافت و در سال های بعدی حیات صنفی اش به ساختمانی در ظلع شمالی اتاق ایران و در کنار حیاطی مصفا تبعید شد تا اتاق بازرگانی ایران و چین را اداره کند.
حضور متوالی او در انتخابات های سال های گذشته از شورای شهر تا هیات رئیسه اتاق ایران همگی با رای منفی شهروندان و مدتی بعد فعالان بخش خصوصی مواجه شد. همگی این اتفاقات به «قهر» کوتاه مدت او منجر شد تا برگه استفعا از اتاق های بازرگانی دیگری را که در زعامت داشت را روی میز هیات رئیسه قرار دهد. اما همچنان دل بسته و وابسته اتاق ایران و چین باقی ماند تا ثمره تجارتش و سال های حضورش در اقتصاد ایران را به لحظه ای از کف نداده باشد.
صندوق های خالی از رای برای او، سرانجام اسدالله عسگراولادی را به همان نقطه ای رساند که نزدیک به 5 دهه قبل و مدتی پیش از انقلاب از آن برخواسته بود. «حزب موتلفه اسلامی» همان نهادی که سال ها به سوژه گفت وگوهای افشاگرایانه محمد رضا بهزادیان در روزنامه های اصلاح طلب برای کوبیدن ریاست پیران متشرع در اتاق ایران تبدیل شده بود، این بار پناهگاه اسدالله عسگراولادی شد. پایگاه حزبی که حضور در جمع اعضای شورای مرکزی آن نیازی به رای «شهروندان» یا تایید « بخش خصوصی» نداشت و همان دو گانه اعتماد و تعهد کار را در آن به سرانجام می رساند.
اما چه صندوق های خالی از رای مردم به نام اسدالله عسگراولادی چه نگاه کم جان فعالان بخش خصوصی به او برای ریاست براتاق ایران چنان دل پیرمرد را نیازرد که برگزاری یک جلسه و مشاجره ای چند دقیقه ای بر او روا داشت.
سعید لیلاز اقتصاددانی از جناح چپ سیاست و راست اقتصاد که به تازگی حضور در جمع کارگزاران سازندگی را نیز پذیرفته است، در همان محفلی که سال ها پناهگاه، دلخوشی و محل زندگی پیران متشرع بازار بود، به مجادله با آنها پرداخت. او در همان ساختمانی مقابل اسدالله عسگراولادی قرار گرفت که یک دهه قبل علینقی خاموشی قفل درهای آن را برای مقابله با حضور محمد رضا بهزادیان عوض کرده بود. او در همان ساختمانی با نسل قبلی اقتصاد ایران مجادله کرد که یک دهه قبل و با حضور علینقی خاموشی و به گفته محمد رضا بهزادیان جلسات روزهای شنبه برخی اعضای حزب موتلفه در آن تعطیل نمی شد. او در همان محلی مقابل جریان راست سنتی اقتصاد ایران قرار گرفت که حتی بهزاد نبوی وزیر مقتدر دولت جنگ نیز نتوانسته بود، ساختمان آن را به لیست اموال وزارت صنایع سنگین اضافه کند. ساختمان اتاق بازرگانی ایران برای پیرمردانی مانند اسدالله عسگراولادی نه جایگاهی برای رفت و آمد و حداقل طی چهار دهه «پناهگاهی» امن بوده است. محیطی که دیگر مانند گذشته ایمن نیست.
علینقی خاموشی، رئیس اسبق اتاق ایران، برادر کوچکتر تقی سید خاموشی از بزرگان بازار، اخوی محسن خاموشی از مبارزان پیچیده قبل از انقلاب و البته برادر بزرگتر ابوالحسن خاموشی از مدیران تکنوکرات خوش سابقه ایران هم با همین مکانیزم و رفتار از اتاق ایران کنار گذاشته شد. رای به محمد نهاوندیان ابتدا او را از اتاق ایران بیرون کرد و بازهم تجدید پیمان بخش خصوصی در انتخابات بعدی با رئیس دفتر کنونی رئیس جمهور، خاموشی را برای همیشه از اتاق ایران دلزده کرد.
او نه در جلسات هیات نمایندگان شرکت می کند، نه در اظهار نظرهای رسمی علیه مدیران اتاق موضع گیری می کند و نه در محافل خصوصی از آنها برای حضور دعوت می کند. مردی که 25 سال به صفت ایجاد اقتدار در اتاق ایران حضور داشت و حتی رئیس جمهور خاتمی به وزیر بازرگانی اش دستور صبوری با او را داده بود، پس از برگزاری چند دوره انتخابات نه آنطور که آمده بود که با توسل به «دموکراسی» پارلمانی از اتاق ایران کنار گذاشته شد. او خود روایت می کند، با حکم امام و تدبیر شش همراه دیگرش که جملگی از بدنه بازار تهران بودند، ساکنان و حاکمان اتاق ایران را از آن بیرون کرده بودند. خاطراتی هنوز در ذهنش بازی می کنند تا به او یادآوری کنند یکی از کارمندان عالی رتبه اتاق ایران در حکومت قبلی از خشم تصمیم گیری های مدیران انقلابی و بازاری اتاق با مشت شیشه میزش را خورد کرده بود و روزهای را در ذهن مرور می کند که رئیس دولت اصلاحات تنها چند ماه پیش از پایان کارش در قوه مجریه برای اولین بار و در قامت اولین رئیس جمهور اسلامی ایران، به پارلمان بخش خصوصی آمد و روی همان صندلی هایی نشست که خاموشی آن را از چنگ سرمایه داران پیش از انقلاب بیرون کشیده بود و از تمامیت خواهی مدیران تکنوکرات بعد از انقلاب حفظ کرده بود. اما در دهه چهارم همان انقلاب جایی روی صندلی ریاست برای خاموشی نیست چراکه بخش خصوصی ایران برگه های رای را به نام افرادی دیگر پر می کند.
خاموشی، عسگراولادی و کمی قبل تر دوستان سابق مرحومشان نه از پارلمان بخش خصوصی که از سپهر اقتصاد ایران دور شده اند. نسل جدید سرمایه داران ایرانی متفاوت از گذشته فکر می کنند.
پس از دهه 70 و اوج گیری سازندگی ها و ساخت و ساز گروهی جدید وارد اقتصاد ایران شدند که نه مانند نسل بازاریان، متشرع و نه مانند نسل پیش از انقلاب تحصیل کرده و جهان دیده و نه مانند کارآفرینان برآمده از دل دولت ها متعهد بودند. همین گروه سرمایه دار در دهه 80 به لطف دولت محمود احمدی نژاد و پاراف نامه های اسفندیار رحیم مشایی به ثروت خود افزودند و از قدرت دیگران کاستند. گروهی که رانت 22 میلیارد دلاری در اختیار گرفته بودند، واردات شان پس از شرکت پخش و پالایش در رتبه دوم جدول بزرگترین ها قرار می گرفت و در هلی کوپتر و سفرهای استانی برای احداث کارخانه فولاد از محمود احمدی نژاد نامه همراهی می گرفتند. همین گروه بانک هایی تاسیس کردند که مدیران سیاسی پشت تابلوهای آن پنهان بودند و وام هایی می دادند تا پوسترهای تلبیغاتی انتخاباتی با آنها به چاپ برسد. سرمایه داران وابسته به جریان دولت گذشته حتی چنان رفتار کردند که تذکر رئیس دولت در مورد فروش اموال بانک ها و 15 هزار ملک مازاد موسسات مالی آنها را برآشفته کرده است.
سرمایه داران نسل وابسته به دولت های گذشته حداقل 8 سال جریان قدرتمند حاکم براقتصاد ایران بودند. همین گروه برخلاف نسل قبلی و متمایز از نسل نو کارآفرینان ایران حتی حضور در «اتاق» بازرگانی ایران را نیز شایسه قدرت و شوکتشان نمی بینند و براساس همین ایده هر کدام تشکل های خود ساخته را برای حفظ شان و اقتدارشان تاسیس کرده اند. نسل سرمایه داران وابسته نه برای سعید لیلاز و نه اسدالله عسگراولادی شان و مقامی قائل نیستند. آنها در سایه قدرت سیاسی دولتی آمده اند و در غیاب آن کوه بزرگ یخی ثروتشان آب می شود و به شنزارها می ریزد.
نسل دیگر اقتصادی ایران برآمده از مدیرانی است که نه «چپ» نه «راست» شده اند. نه سیاست می شناسند و نه رانت می خواهند. مدیرانی که از نظر قدرت و ثروت در میانه جدول ایستاده اند و هر روز سعی می کنند با توسل به همان صندوق های رای خود را در پارلمان های صنفی از اتاق بازرگانی تا اتاق اصناف بالاتر و بالاتر بکشند. اگر برای بخش خصوصی ایران مطلوبیت بسازند، به جمع چهره های معتمد افزوده می شوند و اگر محبوب نشوند، قدم به قدم از اقتصاد ایران دورتر می شوند.
اقتصادپیشگان میانه جدول یا همان «کارآفرینان» لقبی که هم خود دوستتر می دارند و هم حاکمیت آن را بر «سرمایه داران» رجحان می دهد، در حضور دولتی در اقتصاد راست گرا و در تامین اجتماعی چپ گرا، در خصوصی سازی پرانگیزه و در عدالت اجتماعی نگران مانند دولت یازدهم فرصت رشدی دوباره می یابند. «کارآفرینان» نسل نو اقتصاد ایران برای کسب ثروت «پاراف» نامه های رئیس جمهور را نمی خواهند و برای رسیدن به «قدرت» هم اشتیاقی ندارند. آنها تنها از رئیس جمهور می خواهند نه برای خودشان و نه برای دیگران نامه ای «پاراف» نکنند. آنها پیشرفت را نه در رانت که در فضای برابر اقتصادی جست و جو می کنند.
همین گروه نه برای انتخابات مجلس دهم شورای اسلامی و نه برای ریاست جمهوری دوازدهم «چهره هایی» را در پستو پنهان نکرده اند و از میان همان هایی که هستند، نزدیکترین ها به سیاست « ضد» فساد را انتخاب می کنند.
متشرعین بازاری به حکمت پایان نسل شان از اقتصاد ایران خارج شده اند. حتی اگر جمله نیم خطی، تصاحب 5 درصد تولید ناخالص داخلی ایران از سوی آنها به کنایه تفسیر شود و خون را در رگ هایشان به چرخشی سریع بیندازد بازهم تاثیری در واقعیت اتفاق نخواهد گذاشت.
سرمایه داران بازاری نه اینکه از نهادهای صنفی و اقتصادی ایران اخراج شده باشند و نه آنکه از سوی حاکمیت ها با قهر مواجه شده باشند، بلکه به پایان راه نسل خود رسیده اند. آنها فرزندانشان را روانه لندن و نیویورک کردند تا دکتر و مهندس شوند و مدتی بعد به بدنه تکنوکرات های نظام قدم گذارند. نسل دوم آنها همان اندازه از «افسانه بازار» شنیده اند که پدرانشان گفته اند و هیچ کدام نه در صدر جریان بازار و نه در ذیل جریان های سیاسی منتسب به بازار تعریف نمی شوند.
اما آنها طی چهار دهه موفق تر از اصلاف سیاسی خود بودند که در یازده دوره انتخابات ریاست جمهوری با قدرت و شکوه شرکت کردند و حتی یک دوره را چه با حضور چهر های مانند حبیب الله عسگراولادی و چه با وجود افرادی مانند ناطق نوری با موفقیت به سرانجام نرساندند. محمود احمدی نژاد نیز بیش از آنکه برآمده از دل این جریان سیاسی باشد، سوار بر موج محبوبیت نسبی آنها در جامعه ایرانی شد و مدتی بعد اسب راهور آنان را برزمین زد و خود خطی و جریانی نو تعریف کرد. مردان اقتصادی جریان راست اگرچه در ساحت اقتصاد ایران دیگر حضوری جدی ندارند ولی حداقل کارنامه ای درخشان تر از نمونه های دیگرشان پیدا کردند. آنها یکبار با جبر و حکم حکومتی رهبری انقلابی ایران به اتاق آمدند و سال ها با رای بخش خصوصی در آن ماندند. سرانجام نیز با همان رای از اتاق خارج شدند. پایان نسل آنها نه سیاسی و نه اقتصادی «تربیتی» تعریف می شود. چه کسی قرار است نماینده بعدی «فکر» آنها در اقتصاد ایران باشد؟ آنها که با آموزهای دینی مبتنی با «اخلاق کسب و کار» و «وام قرض الحسنه» آمده بودند با تجارت استوار بر «وایبر» و اینترنت و شبکه های اجتماعی چه خواهند کرد؟
جریان اقتصادی وابسته به قدرت سیاسی کابینه نهم و دهم نیز در سایه مبارزه بی وقفه وزرایی چون بیژن نامدار زنگنه به زندان می افتند، یا در پس لابی های علی ربیعی وزیر با سابقه مشخص لابی گری و امنیتی از فضای اقتصادی ایران دور می شوند، یا به همت وزرای دانشگاهی مانند علی طیب نیا از رانت و رابطه دور می مانند یا حداقل به دلیل حضور نماینده های از بخش خصوصی مانند محمد نهاوندیان در کنار رئیس دولت، دستشان به راهبر قوه مجریه برای «پاراف» نامه ها نمی رسد.
دو دهه قبل نسلی در کنار دولت سازندگی متولد شدند، در دولت اصلاحات رشد کردند، در دولت احمدی نژاد منکوب شدند و به سختی زیستند و احتمالا اکنون در دولت حسن روحانی قرار است که رشد کنند و جریان مدرن سرمایه داری و کارآفرینی ایران باشند.
مدیرانی با اعتقاد اقتصادی نزدیک به جریان « تکنوکرات» ها و با نگاه سیاسی نزدیک به هیچ دولتی و با دیدگاه های اصلاح طلبانه نه در سیاست که در اقتصاد حاکمان دهه بعدی اقتصاد ایران می شوند. این نسل نه از منازعات اقتصادی متشرعان بازاری در دهه 60 با دولت جنگ بر سر «خصوصی سازی» و در مورد « حقوق مالکیت» خبر دارند. نه نمایندگان جامعه مدرسین در شورای اقتصاد دهه 60 را می شناسند و نه نمایندگان دولت جنگ در همین شورا را تکریم می کنند. آنها خیلی نمی خواهند «تاریخ» را بازخوانی کنند. تاریخ در ذهن همان پیرمردهای بازاری و مدیران دولتی می ماند. آنها حرفشان یک جمله است:« از امروز بگو.» هرچه باشد، انتظار طلوع مدیران بی رانت و بلند پرواز اقتصادی چندان نامعقول نیست، مگر اینکه تاریخ پرنوسان اقتصاد سیاسی ایران سرنوشت دیگری مقدر کرده باشد. به قول سعید لیلاز« پس بینی تاریخ ساده است» پیش بینی هم کار ما نیست.