بررسی مدل اقتصاد تکاملی شومپیتر و مشترکات آن با تئوریهای مارکس و کینز
این مقاله برگرفته از کتاب کاپیتالیسم، سوسیالیسم و دموکراسی , با ترجمه پروفسور حسن منصور است.
بسیاری از اقتصاددانان وقتی بخواهند از سه شخصیت بزرگ تاریخ اندیشة اقتصادی نام ببرند، نام مارکس، کینز و شومپیتر (نظریه پرداز اقتصاد تکاملی) را بر زبان میآورند و طرفه اینکه کینز و شومپیتر هر دو در سالی دیده به جهان گشودند که مارکس چشم از جهان فروبست (1883). بدون تردید، این سه تن به شاخههای متفاوتی از شجرة فکر اقتصادی تعلق دارند و وجه مشترک عمدة آنان، وسعت دائرهالمعارفگونة احاطة علمی آنان به موضوع کار خود، وسواس در روش علمی و دنبال کردن بیوقفة راه معرفت علمی است. وجه مشترک دیگر آنان در این نکته است که این اندیشمندان با فرورفتن در اعماق جزء از کل غافل نمیشوند و گرایش آنان به تصویرگری کل، از دقت تحلیل جزء نمیکاهد و این مستلزم توان فکری سترگی است که تاریخ تنها به زبدگان خود میبخشاید.
به سخن ریمون بار، شومپیتر که میراث اندیشة علمی را در با شکوهترین جلوههای آن هضم کرده و به یکی از مرتفعترین قلههای اندیشة عامنگر و تحلیلی دست یافته است در تاریخ علم اقتصاد، چهارمین و شاید آخرین، شخصیت است که پس از آدام اسمیت (درکتاب ثروت ملل، پایان سدة هجدهم)، جان استوارت میل (در اصول اقتصاد سیاسی، نیمة سدة نوزدهم) و آلفرد مارشال (در اصول علم اقتصاد، سال 1900) توانسته است با جمعبندی معرفت اقتصادی تاریخ بشر، یک عصر کلاسیک بیافریند.
شومپیتر فرزند دوران وینیهای بزرگ مانند کارلمنگر، فردریش فون ویزر، بوهم، بوورگ و نمایندة تمدنی است که علمداران آن ماهلر، شونبرگ، فروید، ویتگنشتاین و زاویک بودند. او با عمدة دانشمندان اقتصادی زمان خود محشور بود که از این جملهاند: آلفرد مارشال و وسلی میچل. و بدینسان او تبلور یک فرهنگ تناور، یک وسواس علمی کمنظیر و یک مدنیت درخشان است که بر قلة عصر خود نشسته است.
خطوط عمدة اندیشه او در چند محور شکل میگیرند که عبارتند از:
الف) معرفت به پدیده اقتصادی به عنوان موضوع مطالعه.
ب) معرفت به بدنة نظریه اقتصادی به عنوان ابزار شناخت پدیده اقتصادی.
ج) معرفت به فنون تجزیه و تحلیل به مثابة وسیلة تحقیق در تطابق نظریه با پدیده و جداکننده بخش علمی نظریه از بخشهای مادون علمی و ماورای علمی آن.
اکنون بجاست هرکدام از این محورها را به اندکی تفصیل بنگریم:
الف) پدیدة اقتصادی و ذات رویندة آن
شومپیتر بر آن است که پدیدة اقتصادی، پدیدهای متحرک است. کلیة پارامترهای سیستم، از درون تغییر میپذیرند. این تغییر در راستای تکامل عمل میکند و حالت تعادل در آن مفقود است. حضور هرگونه تعادل، واکنشی است علیه رشد و نه معلول رشد. ابزار این تغییر، نوآوری است که از آنتروپرونور میتراود و این عنوان، نامی فنی است برای هرکسی که کاری نو میکند. عمل آنتروپرونور فعلی آفرینشگرانه است و از این رو قرابت بیشتری دارد با کار هنرمند تا کار مدیر.
ثمرة نوآوری، حرکتهای موجی است که در درون سیستم سیر میکنند. حضور این امواج، گریز ناپذیرند و تصور حذف آنها با حذف خود تکامل ملازمه دارد. این امواج بر بستری از مکانیسم عرضه و تقاضا و تکوین قیمتها سیر میکنند. ولی خطاست اگر جنبة ابزاری بازار و قیمتها به فراموشی سپرده شود و این بستر خود به مثابة انگیزة تکامل نگریسته شود زیرا در آن صورت تبیین تکامل راه به جایی نخواهد برد. در واقعیت مورد نظر شومپیتر، حرکت شکل وجود است و سکون، تصور نگرنده است از مراحلی که حرکت در عناصر سیستم درونی میشود و مجموعة آن را برای دگرگونی آماده میسازد به نظر او:
اقتصاد سرمایهداری ساکن نیست و نمیتواند ساکن باشد. چنین هم نیست که تنها به شیوة پایداری گسترش یابد. بلکه به طرز درنگناپذیری از درون خود به واسطة فعالیتهای جدید اقتصادی نظیر دخالت کالاهای جدید یا روشهای تولیدی جدید و یا مجالهای جدید تجاری در ساخت صنعتی موجود، هر لحظه از عمق دگرگون میشود. همة ساختهای تولیدی و همة شرایط تجارت همواره در فرایند تغییر قرار دارند. هر وضعی پیش از آنکه مجال استقرار یابد واژگون میشود. در جامعة سرمایهداری، پیشرفت اقتصادی با جوشش و آشفتگی مرادف است. شومپیتر برآنست که این حرکتهای موجی در نفس خود، آرام و راهوارند و در ذات خود بحرانزا نیستند. پدیدة بحران بیش از آنکه از ذات سیستم نشات کند، از سیاستهای ناهمخوان با سرشت واقعی این امواج برمیخیزد.
ب) معرفت به بدنة نظریه اقتصادی به عنوان ابزار شناخت پدیدة اقتصادی
این دریافت حرکتی از پدیدة اقتصادی که در جوش و خروش مدام است، معرفتی پدید میآورد که در تلاش برای بازتاباندن واقعیت، خود نیز سرشتی حرکتی و تکاملی مییابد. شومپیتر در صدد برمیآید که تکامل اقتصادی را به مدد یک نظریة صرفاً اقتصادی تبیین کند و در راستای این کوشش جانسوز آثار ماندگاری پدید میآورد: مانند نظریه رشد اقتصادی که نخستین بار در 1911 به زبان آلمانی نشر یافت، ادوار تجاری و کاپیتالیسم، سوسیالیسم و دموکراسی. وی در این آثار که عصارة اندیشه نقاد یک متفکر پیگیر و ثمرة شرکت فعالانه او در بحث تاریخی دوران 1942-1900 میباشد، پایههای نظریهای را ریخت که امروزه به عنوان اندیشة رشد شومپیتری از آن نام برده میشود.
این نظریة رشد، شانه به شانه نظریة اقتصادی کینز و بر زمینة دستآوردهای کورنو، مارشال و والراس شکل میگیرد ولی با ویژگیهای داتی خود برجسته میشود. کینز در سیستم خود توانسته بود نشان دهد که چگونه جمع میان تعادل و رشدنیافتگی ممکن است و چگونه مجالهای سرمایهگذاری ناپدید میشوند ( نظریة حفره عقبافتادگی). نظریة وی بر پایة مفروضات معینی در باب نظم نهادی اقتصاد و جامعه استوار است که از پارامترهای پایدار برخوردارند و تغییر در این پارامترها تنها در شرایطی پدید میآید که ضرباتی از بیرون سیستم بر آنها وارد میآیند. نظام کینز، تحلیلگر چگونگی تطابق سیستم است. نظریة کینز با برجسته کردن فاصلههای زمانی میان وارد شدن یک ضربه و برقرار شدن تعادل بعدی به واسطه مکانیسمهای خودکار عرضه، تقاضا و قیمتها و نیز با تاکید بر نقصهای ذاتی موجود در ساختارهای بازار که در نهایت، آن را از رقابت آزاد دور میکنند، میدان گستردهای برای دخالت دولت گشود و مکانیسمهای آن را که عموماً آثار کوتاهمدت و میانمدت به بار میآورند، تعبیر کرد و در اختیار دولتمردان گذاشت. دلیل محبوبیت نظریة وی را نیز در پراگماتیک بودن آن باید جست.
در مقابل این نظریه، مدل والراس حضور داشت که اصولاً هرگونه حضور دولت در سیستم را، نقص آن تلقی میکرد و نقش ناگزیر دولت را به موارد قضا و دفاع مقید میساخت. بافت این مدل نیز سکونی است و در واقع خود شومپیتر از یک قول شفاهی والراس نقل میکند که “نظریة محض اقتصادی هرگز نمیتواند چیزی فراتر از تعادل درونی و تغییراتی که بر اثر دخالت عوامل خارج از سیستم در پارامترهای آن وارد میشوند، توضیح دهد.
به موازات این نظریههاست که شومپیتر نظریة حرکتی–تکاملی خود را میپروراند: فضای مدل شومپیتر فضای چندبعدی و مورب است. زمان در این مدل، زمان برگشتپذیر ریاضیات دینامیک نیست بلکه زمان برگشتناپذیر و یکسویه تاریخی است.
در اینجا بمورد است از کتاب ادوار تجاری شومپیتر سخنی بـه میان آوریم کـه طـرح ادوار سهگانه آن، تصویر مسخشدهای از نظریة رشد شومپیتری را رواج داده است. خود وی در باره این شبهه طی یک نامه هشت صفحهای که به وسلی میچل مینویسد، چنین میگوید:
من در واقع بر آنم که نظام اقتصادی دستخوش نوسانات پرشماری است و این نوسانات به عوامل گوناگونی بستگی دارند و به شیوهای پیچیده در هم تداخل میکنند. آنچه به نام تئوری عنوان میشود از شدت سادگی به ابتذال پهلو میزند. من بر آنم که باید از توهم ساده بودن اقتصاد بدر آمد و دانست که با نظریههای اقتصادی و آماری نمیتوان از عهدة فهم اقتصاد برآمد. من لازم میدانم برای جلوگیری از هر سوءتفاهمی تکرار کنم که من نظریة ادوار را تنها یک ابزار تشریح میشناسم و تنها در این معنی آن را مفید فایده میدانم. نظام مورد مطالعة ما، آمیزة بسیار بغرنجی از مجموعة این دور هاست
با این وصف، بیان حرکت در مدل شومپیتر به ابزار پیشرفتهتری نیازمند است: ریاضیات دیفرانسیل از انجام این مهم قاصر میماند زیرا این فنون به منظور بیان حالتهای تعادل در علم مبادلات به کار میآید و حدوث تغییرات ناچیز در آن حالتها را باز میتاباند. لیکن سیستم ریاضیات غیرخطی امروزی بیشتر با دریافت شومپیتر از واقعیت سرمایهداری وفق میدهد که بیانگر تغییرات نامتناهی فرازآمده از درون سیستماند و در عین حال از عوامل بیرون سیستم نیز تاثیر میپذیرند.
ولی گذشته، در این مدل سکوی آینده و تدارککننده امکانات آن است. هرلحظه گذشتهای در دل دارد که بار آن را در دل حمل میکند و بر آینده های ممکن آن نقش میزند. این گذشته را نمیتوان نبود انگاشت. نمیتوان شرایطی پدید آورد که حضور آنها، نقطة آغاز دیگرگونهای طلب میکرده است. گام خطا را البته میتوان تصحیح کرد ولی باید بهای آن را پرداخت. تصحیح اشتباه به معنای از میان بردن آثار آن نیست. زیرا زمان، سپری شده و ما هرگز در یک رودخانه دو بار تن نمیشوئیم( هراکلیت). واقعیت در این مدل جوشان است. اسکلت سنگیشده وجود ندارد. آرامش جای پا نمییابد و نسیمهای مدام تغییر، در وزشاند. دلالت اقتصاد تکاملی، تغییر و ناآرامی اجتماعی است، و ثمره این سیر پیچاپیچ افزایش سطح رفاه عمومی است. لیکن همه اینها به بها انجام میپذیرد و نه به بهانه. نمیتوان ثمره را بدست آورد ولی از پرداخت بها، تن زد.
شومپیتر بر آن است که نوآوریهای بالقوه، همواره حضور دارند و تحولی بیوقفه در حال تکوین است. برخی تغییرات تصادفی میتوانند بر پایة مفروضات معین، پدیدههای ادواری به میان آورند و نوآوری شومپیتری بدین شیوه عمل میکند. برای آنکه یک نوآوری از حالت بالقوه بشکفد و فعلیت یابد به شرایطی نیاز دارد که شومپیتر آنها را جوار تعادل مینامد. هر چه از این شرایط دورتر رویم به همان نسبت، این امکان به کاستی میگراید.
سخن از جوار تعادل در دستگاهی مجاز است که خود تعادل را یک فرض ابزاری تلقی میکند. در چنین حالتی که حلقهای از گذار است، نیروهای مخالف درگیرند. هر تغییری، به سود کسانی و به زیان کسانی عمل میکند. سیستم باز است و دگرگونی در آن، مفروضات مدل را دستخوش تغییر میسازد. به دیگر سخن، تغییر موجب میشود که مدل از نو تعریف شود. در چنین مدلی، نسخههای تکنولوژیک نیز با آهنگهای کمابیش ثابت تغییر میپذیرند.
جوار تعادل تعادلی سکونی نیست یک تیم از آنتروپرونورهای لایق که هم از تخیل آفرینشگرانه بهره دارند و هم از تفکر منطقی، میتواند بر رقیب خود که تنها از قدرت منطق بهرهمند است پیشی گیرد. بنابراین، عمدة عامل نوآوری انسان حائز شرایط است که در فقدان آن، اقتصاد سترون است و چون از نوآوری بیبهره میماند پس در معرض سقوط است. و نتیجه اینکه نوآوری و تکامل، شکل بقاء در مدل شومپیتر است.
سرمایهداری، نخستین نظام تاریخی است که رشد و تکامل را به شکل وجود بدل کرده است. پیوند رشد با ارتقاء سطح تکنولوژی در اندیشه، در ابزار و در سازمان و نهاد، از مفروضات این سیستم است. نیرویی که در این مدل، موجب تغییر میشود گرایش ناگزیر به کاهش هزینه، افزایش کارایی و بهبود کیفیت است. برای تحقق این گرایش، هزاران واحد تولیدی به سبقتجویی از یکدیگر میپردازند و بازندة مسابقه از دور خارج میشود.
نوآوری، نام عملی است که شیوهای نو، ابزاری نو، کالایی نو، سازمانی نو پدید آورد که مایه پیروزی در این سبقتجویی شود. و چون عنصر اصلی تحقق نوآوری، انسان هنرور و دانشمند است اندیشة شومپیتری به آن دسته از تفکر اقتصادی تعلق میگیرد که نقش انسان را در تامین رشد عمده میداند.
این مدل حرکت بیوقفه، دو گونه انعطافپذیری را تعریف میکند: در نوع اول میتوان با پرداخت بهای قابل تحمل از تولید کالای الف به تولید کالای ب منتقل گردید که وی آن را انعطافپذیری سکونی مینامد، در نوع دوم میتوان با پرداخت بهای قابل تحمل نسخههای تکنولوژیک را دگرگون کرد و درنتیجه به تولید کالایی روی آورد که بیسابقه است. وی آن را انعطافپذیری حرکتی نام میگذارد. این مفهوم شومپیتری اکنون در سیستمهای پویای صنایع جذب شده است به طوری که به عنوان نمونه صنایع اتومبیلسازی هوندا توان آن را دارد که در طی یکسال با ملاحظه واکنش بازار تغییرات عمدهای در محصولات خود پدید آورد.
در مدل شومپتیر، هنگامی که به سیاست اقتصادی میاندیشیم لازم است سه فکر اساسی را مد نظر قرار دهیم:
نخست اینکه گزینش غایتهای مورد طلب نظیر نوع فرهنگ یا جامعة مطلوب، از حوزة علم اقتصاد بیرون است و علم اقتصاد برای تعریف چنین ترجیحهایی، محقتر و مجهزتر از سایر دانشهای اجتماعی نیست. اصولاً بخشی از این ترجیحها اصولاً از ساخت علم به دور بوده و به انتخاب افراد و جماعات مربوطند.
دوم اینکه علم اقتصاد، به مانند همه علوم، به شناخت آنچه هست میپردازد در حالیکه وصایای اقتصادی، عنصری از آنچه باید باشد را نیز در خود دارند که حاوی مطلوبیت و آرزومندی است و اینها به دنیای ارزشهای اتیک ( اخلاق) و استهتیک ( زیباییشناسی) تعلق دارند و نه به حوزه علم اقتصاد.
سوم اینکه، تئوری اقتصادی، که به قول مارشال، دستگاهی برای سامان دادن به فاکتهاست، هرچه بیشتر به صورت ابزاری درمیآید که به مطالعه روابط پدیدهها میپردازد و دفاع از این یا آن نوع سیستم را به عهده دیگران میگذارد. کار تئوری، شناساندن به حداکثر دقت واقعیت است و آن تئوری که واقعیت را از حد شرافتمندانه آن سادهتر میکند، واقعیت را مبتذل میگرداند و شومپیتر برخی از احکام کینز را مشمول این حکم میشناسد.
سیاست اقتصادی، که کاربرد تئوری در قالب هدفهای تعریفشده است، ناگزیر با تحلیل نهادهای اقتصادی سر و کار پیدا میکند که به تبع منطق درونی خود دستخوش تغییرند. از پایان جنگ جهانی دوم به این سو جهان به طور کلی چهارگونه برنامه ریزی را آزموده است:
از یک سو اردوگاه سوسیالیسم به برنامهریزی فراگیر کلیة فرایندهای اقتصادی پرداخته است و در این تجربة سترگ و گران، تهورهایی به کار زدهاند که شکست کنونی را در پی آورده است. دست کم گرفتن مکانیسم عرضه و تقاضا و جریان تکوین قیمتها، که با اصل مارکسی هم مغایرت دارد، نظام را از پویایی فنی محروم ساخته و زمینة فروپاشی آن را فراهم میآورد.
از سوی دیگر، در دنیای سرمایهداری سه نوع برنامهریزی آزموده شده است: برنامهگذاری لیبرال فری بورگ که توجه خود را به تعریف پایههای نهادی یک بازار کارآمد معطوف میسازد و پایههایش بر سکوی نظریه والراس استوار است، دوم، سیاستهای کینزی که به تدریج گوی سبقت از رقیبان میرباید و هدف آن کنترل تقاضای کل و حفظ تناسب آن است، و سوم، سیاستهای اصحاب نظریه پولی–مونتاریستی که در واقع، خلف امروزین شده نظریههای مقداری پولاند و میخواهند با مسلط شدن بر مکانیسمهای کنترل مقدار پول، قیمتهای پایدار به دور از تورم و تنزل شدید را تثبیت کنند و دشواری اصلیشان در اینست که در مورد منشا رشد لاادری میمانند.
در کلیة این سیاستگذاریهای چهارگانه، واقعیت به نحوی کاریکاتور شده و به تصنع میگراید. در این سیاستها، که با اعلام هدف رشد به توالی تعادلهای ایستا نظر میدوزند، این واقعیت سترگ از نظر دور میماند که سیستمهای دینامیک میتوانند در حالتهای سکون باشند بیآنکه سکونی بشوند:
سیستمی که در هرلحظه، از امکانات خود بهرهبرداری کامل میکند ممکن است در درازمدت فروتر از سیستمی باشد که چنین نمیکند زیرا امکان دارد که عملکرد ناکامل سیستم دوم، خود شرط عملکرد کاملتر آن در درازمدت باشد.
متاسفانه عمر پربار شومپیتر کفاف نداد که وی به اندیشه خود در باب تدوین نظریه حرکتی اقتصاد، به همان شیوهای که والراس، استاتیک آن را بیان کرده بود، جامة عمل بپوشاند.
ج) معرفت به فنون تجزیه وتحلیل به مثابه وسیله تحقیق درتطابق نظریه با پدیده
تاکنون دیدهایم که پدیدة اقتصادی، حرکتی و تکاملی است. نیز دیدهایم که معرفت ناظر به این پدیده نیز لاجرم باید حرکتی تکاملی باشد تا بتواند موضوع خود را بازتاباند. اینک میتوانیم به فنون تجزیه و تحلیل بپردازیم و جای آنها را در معرفت و کاربرد دانش اقتصاد در منظر شومپیتر معلوم کنیم:
کتاب عظیم تاریخ تحلیل در علم اقتصاد ، ثمرة آمیزش یک عمر فرهیختگی با میراث غنی یک تمدن پیشرفته است که تاکون در نوع خود بینظیر مانده است. این اثر بزرگ حاصل کمال پذیرفته یک جدال معرفتی در فرهنگ اروپاست. این جدال که از سال 1883 در وین گشوده شده بود بزرگانی چون کارلمنگر، بوهم، بوروک، اشمولر و ماکسوبر را دل مشغول میداشت و عنوان آن گفتگو در باب روشها بود. شومپیتر نیز در سال 1911 در کنفرانسی با عنوان گذشته و آینده علوم اجتماعی که در دانشگاه هرزنوویتز تشکیل شده بود تعلق خاطر خود را به این جدال بزرگ اعلام کرده بود. این کنفرانس، به منظور سامان دادن به مسائل مورد جدال، از دو نام آور -فردریک فونویزر و جوزف شومپیتر– دعوت کرده بود تا تاریخ آموزهها و روشها در علم اقتصاد را تدوین کنند و کتاب شومپیتر با همین عنوان در سال 1912 از چاپ درآمد.
شومپیتر در این کتاب به کمالیابی معرفت اقتصادی به مثابه علم میپردازد و به دقت بین سه نوع مطالعه در تاریخ علم اقتصاد قائل به تفکیک میشود:
1- تاریخ تفکر اقتصادی، که به مطالعه در تکوین و تحول مفاهیم، ایستارها و آمال در حوزه اقتصاد ناظر است.
2- تاریخ تفکر اقتصادی، که به مطالعه رابطه میان آموزههای اقتصادی –همچون لیبرالیسم یا سوسیالیسم– و ساختار و مکانیسم سیستم نظر دارد.
3- تاریخ تحلیل اقتصادی که به تکوین و تحول روشها و فنون ریشهیابی در اقتصاد میپردازد.
این سهگونه تلاش که در راستای کسب معرفت به پدیده بغرنج اقتصاد انجام میگیرند، ضمن استقلال ازهم، مکمل یکدیگرند. خود وی بررسی در تاریخ تحلیل را برمیگزیند و کتاب تاریخ تحلیل را به عنوان بنای عظیمی از معرفت به فنون و تحول تاریخی آنها پدید میآورد. تحلیل به یاری شیوهها و فنون انجام میپذیرد. روشها به تئوریها تکیه میکنند و تئوریها، به مثابه دستگاه سامان بخشیدن به فاکتها، در پایه از مفروضات اولیه آغاز میکنند. این مفروضات اولیه از داوریهای اتیک و استیک و نیز از پرواز خیال بیتاثیر نمیمانند. پس در آغاز جستار باید دید آیا تحلیل و نتیجه آن میتواند به نتایجی بیانجامد که از مواضع اخلاقی و پسند تحلیلگر مستقل بوده و عنوان علم و علمی را سزاوار باشند؟ شومپیتر برآنست که مواضع ارزشگذارانه تحلیلگر هم در گزینش موضوع تحلیل تاثیر میکند و هم در زاویة نگرش او موثر است. لیکن جریان تحلیل که به قواعد تنظیم شده علمی متکی است، از نفوذ مستقیم این ارزشگذاریها استقلال دارد و از این رو کار تحلیل میتواند جامع فلسفه و ایدئولوژی از قامت موضوع بدرآورده و ساختار، راهوارهها و ابزارهای آن را بازشناساند.
این تعبیر است که شومپیتر کار تحلیلی صاحبان همه اعتقادها و باورها را که در واقع به اعتقادشان مدافعان جهتگیری معینی در عمل اقتصادیاند، در خور توجه میداند و آنها را به صرف طرفدار بودنشان از خصال علمی برکنار نمیشناسد زیرا همواره میتوان نقاب باور به کناری زد و جوهر علمی را نجات داد. مشروط برآنکه تحلیل حائز نظم و برخوردار از صداقت پیش برده شود و غرضها موجب اعوجاج یا اغتشاش فاکتها نگردند چه در غیر این صورت دیگر عنوان تحلیل قابل اطلاق نخواهد بود.
با این مقدمه به تاریخ تحلیل نظر میافکنیم: سه دوره در این تاریخ قابل تمیز است:
دوره نخست از عصر شکوفایی فرهنگی یونان و روم تا آدام اسمیت در پایان سده هجدهم. شالوده تحلیل اقتصادی را نزد معلم اول ارسطو بازمییابیم. حتی نخستین تحلیل منظم از قانون ارزشی و نظری پولی نزد او شکل میگیرد ولی صورتبندی نخستین تحلیهای مربوط به فرأیندهای عام اقتصاد تا نیمة سده هجدهم تکامل پیدا نمیکند. در این میان اصحاب مدرسه قرون وسطی و فلاسفه قانون طبیعی در سدههای هفدهم و هجدهم به موازات نظریه پردازان مدیریت امور مالی و اقتصادی (اصحاب رسالهها) قلههای سده هجدهم را پدید میآورند. ویلیام پتی حساب سیاسی را وضع میکند، بوآگیلبر و کانیتیون مفهوم گردش اقتصادی را تکامل میبخشند. سپس تحلیل پولی به مثابه مطالعه جریان هزینهها وارد اقتصاد میشود. تورگو با تفکراتی در باب تکوین و توزیع ثروت و اسمیت با ثروت ملل شالوده علم اقتصاد را استوار میکنند.
دورة دوم در بین سالهای 1870-1790 در مکتب کلاسیک انگلیس با بزرگانی چون ریکاردو، مالتوس، جان استوارت میل و مارکس شکل میگیرد. ژان باتیست سه، مفهوم تعادل عمومی را میپردازد و زمینة استقلال علم اقتصاد از سایر علوم اجتماعی را پدید میآورد. در این دوره، تئوری خالص ارزش، سرمایه و توزیع شکل میگیرد و تحلیل پول، اعتبار، مبادله و ادوار تجاری پیشرفتهایی حاصل میکند. نیز بررسی رابطه بین پول، قیمتها و نرخ بهره به توسط هانری تورنتون (1815-1760) پایة تئوریهای قرن بیستم در بابت تورم را استوار میکند.
دورة سوم در بین سالهای (1914-1870) عصر علم در عرصة اقتصاد است که باشکوهترین تحلیها را به بار میآورد. جدال روشها ثمرها بار میآورد. مارژینالیستهای وین در تئوری ارزش و توزیع دگرگونیهای ژرف پدید میآورند. والراس و پارتو، تئوری و مدل تعادل عمومی را میپردازند. مارشال با جمعبندی علم اقتصاد موجد یک عصرکلاسیک میشود و اقتصاد در بستر علوم به قرن بیستم جریان مییابد. از این به بعد، آمار افزایش میگیرد، فنون تحلیل آماری رشد میکنند، علم اقتصاد تخصصی میشود و با فنون ریاضیات عالی در میآمیزد. آنالیز ماتریسی و تابعی به شیوههای مرسوم بدل میشوند. انقلاب کینز رخ میدهد. تحلیل ماکرو و تحلیل میکرو ژرفا میگیرند. تحلیل نوکلاسیک قد برمیافرازد. تئوری پولی، تئوری روابط بینالمللی و تئوری رشد، نامآوران پرشمار عرضه میکنند و علم اقتصاد در تنوعی بیکران، با تخصصی بالنده و فنی شدن روزافزون، راه را بر همهدان شدن و ایجاد وضعیت کلاسیک میبندد.