مروری اجمالی بر ابعاد گوناگون و تاریخچه شکلگیری اقتصاد خانواده
سنتز مارکسیسم، فمینیسم و سرمایهداری
اقتصاد خانواده مفاهیم اساسی اقتصاد، مانند تولید، تقسیم کار، توزیع و تصمیمگیری در زمینه مطالعات خانوار را شامل میشود. این شاخه علم اقتصاد تلاش میکند تا با استفاده از تجزیه و تحلیلهای اقتصادی نتایج منحصر به فرد، مانند ازدواج، تصمیم به داشتن فرزند، باروری، چندهمسری، زمان اختصاص دادهشده به تولیدات داخلی و پرداخت مهریه را به خانوادهها آموزش دهد. اگرچه از زمان آدام اسمیت خانواده به عنوان یک نهاد اساسی شناخته شده است، با این حال از پیش از سال 1960 میلادی راهکارهای نظاممندی را دریافت کرده است. یک استثنای مهم مدل رشد جمعیت توماس مالتوس و فردریش انگلس است. مطالعات مقدماتی صورتگرفته بر روی ساختار خانواده، بعدها اغلب توسط مکاتب مارکسیست و فمینیست اقتصادی مورد توجه قرار گرفت. از سال 1960 به بعد اقتصاد خانواده در جریان اصلی اقتصاد توسعه یافت و همراه شاخه «اقتصاد خانه جدید» (New home economics)، که افرادی مانند گری بکر، ژاکوب مینچر و شاگردانشان بنیانگذار آن بودند، رشد کرده و پیش برده شد. استانداردهای آنها موارد زیر را شامل میشد:
- تقاضا برای باروری و داشتن فرزند در کشورهای توسعهیافته و کشورهای در حال توسعه
- سلامت و مرگ و میر در میان کودکان
- ارتباط و جانشینی میان کمیت و کیفیت فرزندان یک خانواده از جنبه سرمایهگذاری بر روی زمان و سایر منابع متعلق به والدین
- نوعدوستی در خانواده، که شامل «قضیه کودک یاغی» (rotten kid theorem) میشود.
- تقسیم کار بر اساس جنسیت، داد و ستد درونخانواری و الگوی تولید در خانواده
- انتخاب همسر، هزینههای تحقیق و جستوجو، ازدواج، طلاق و اطلاعات ناقص
- سازمان خانواده، پیشزمینه مربوط به آن و فرصتهای موجود برای کودکان
- پویایی بین نسلی و عدم تساوی بین نسلها، دربرگیرنده عامل ارث
- سرمایه انسانی، امنیت اجتماعی، پیشرفت و پسرفت خانوادهها
- اقتصاد کلان خانوار.
در این زمینه برخی مطالعات، رسالات و دایرهالمعارفها نیز در دسترس است.
تاریخچه اقتصاد خانواده
اقتصاددانان اولیه نسبت به دانستن اینکه چه تعداد از افراد در جهت افزایش تولید اجتماعی کمک میکنند، اشتیاق زیادی داشتند. به این معنا که خانوادهها چه میزان نیروی کار در بازار نیروی کار عرضه میکنند. تولید صورتگرفته توسط خانوادهها موضوعی نبود که همیشه توجه اقتصاددانان را به خود جلب کرده باشد. در کتاب ثروت ملل، در فصل
دستمزدها، آدام اسمیت به اهمیت موضوع خانواده اشاره میکند. اسمیت اینگونه مینویسد: «اگرچه کارفرمایان در جدال با کارگرانشان به طور کلی مزیت دارند، با وجود این، یک نرخ مشخص، پایینتر از نقطهای که به نظر میرسد نرخ دستمزد میتواند تا آنجا کاهش یابد وجود دارد. برای هر بازه مشخص، سطح عمومی دستمزد برای پایینترین نوع کار در نظر گرفته میشود. انسان همواره باید با کارش زندگی کند و دستمزد او میبایست برای حداقل امرار معاش کافی باشد. کارگران در بیشتر مواقع در این شرایط به سر میبرند، در غیر این صورت نگهداری یک خانواده برای آنها غیرممکن میشود و از این جهت طبقه برخی از کارگرها نمیتواند فراتر از چیزی باشد که در ابتدا بوده است.» بر این اساس دستمزد دریافتشده توسط کارگر باید به اندازه کفایت باشد تا حمایت از خانواده در جهت حصول اطمینان از توالی بین نسلها در طبقه کارگر صورت پذیرد. مالتوس این تجزیه و تحلیل را با تئوری رشد جمعیت خود ترکیب کرد، جایی که او بیان میکند زمانی که دستمزدها بالاست، خانوادههای صاحب نیروی کار تمایل به داشتن فرزند بیشتر دارند که خود باعث افزایش جمعیت و کاهش در دستمزد اضافهشده میشود.
تولید نیروی کار به مفهوم همان مسیری است که در آن کارگران کودکانی را پرورش میدهند تا بتوانند جای آنها را بگیرند. این موضوع مساله اصلی تئوری مارکسیسم است. در جلد اول کتاب سرمایه، مارکس مطرح میکند میزان ساعت کاری که برای افزایش تعداد کارگران لازم است، برابر است با ارزش درآمدی که آنها به منظور حمایت از خانوادهای که فرزندان را برای جانشینی کارگر پرورش میدهند، نیاز دارند. این تعداد ساعت، میزان ساعت کار ضروری
(necessary labor time) نامیده میشود. او ساعات کاری را که کارگران مازاد بر ساعت کار ضروری کار میکنند ساعت کار اضافی (surplus labor time) مینامد. این مطلب به این معنی است که از نظر مارکس، در جایی که او ساعت کار ضروری را تعریف میکند، دستمزدی که کارگران به منظور حمایت از خانوادهشان به آن نیاز دارند، یکی از عوامل مهم تنظیمکننده اقتصاد است، اگرچه مارکس بازار کار ضروری را در جهت کسب درآمدی که کارگران برای امرار معاش خانوادهشان به آن نیاز دارند، معنا میکند. برخی از خواستههای مرتبط طبقه کارگر در زمینه دستمزد خانوادهها در اواخر قرن 19 میلادی به این شرح است: کارگران مرد، متقاضی حد کافی دستمزدی هستند تا نیاز به کار بازاری همسران و فرزندانشان را برطرف کنند. فردریش انگلس مینویسد چگونه ساختار اقتصادی خانواده توسط سیستم سرمایهداری شکل گرفته است. طبق گفتههای انگلس، خانواده تکهمسری، مرکب از یک مرد، یک زن و فرزندان، چیزی است که در سیستم سرمایهداری به وجود میآید و در کنار اینها فحشا و بیدینی و نهادهایی که در کنار سیستم تکهمسری تشکیل میشود، وجود دارد. در ساختارهای ماقبل سرمایهداری، ازدواجها به دو شکل دستهای و جفتی مشاهده میشدند. انگلس استدلال کرد که به دلیل وزین بودن مالکیت خصوصی نسبت به مالکیت اجتماعی و گرایش به اختصاصی بودن آن، لذا حقوق پدری و سیستم تکهمسری برتری پیدا میکند. او انتظار داشت با مرگ سرمایهداری سیستم تکهمسری نیز از میان برود. وی نوشت در خانواده، مردان همچون سرمایهداران و زنان همچون طبقه کارگر هستند و آزادی کامل برای زنان فقط در شرایطی امکان دارد که به مجامع عمومی بازگردانده شوند. این پیشبینی او در مکتب سوسیالیسم اتفاق افتاد. به عقیده او در سوسیالیسم، زن با بار مسوولیت دوگانه کار در مقابل حقوق و کار خانگی بدون دستمزد مواجه نخواهد شد، چرا که او اعتقاد داشت کارهای خانه به عنوان خدمات عمومی ارائه شده است. دیگر اقتصاددانان مارکسیست اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم مانند آگوست ببل، رزا لوکزامبورگ و لنین مطالبی در زمینه اهمیت بازگشت دوباره زن به مجامع عمومی نوشتند. مکتب مارژینالیستها (نهاییون) در اواخر قرن 19 میلادی توسعه یافت و تمرکز اقتصاد را از موضوع خانواده منحرف کرد. اکثر مارژینالیستها مانند لئون والراس، استنلی جونز و آلفرد مارشال بر مبادلات بازار تمرکز کردند و از این رو هیچ مبحثی در حوزه خانوارها مورد علاقه مارژینالیستها نبود. از نظر آنها یک بنگاه اقتصادی از اشخاص یا خانوارها تشکیل شده است. زمانی که آنها به عنوان یک واحد ابتدایی در نظر گرفته میشوند، موضوع چگونگی تصمیمگیری در خانوادهها را مد نظر قرار نمیدهند. در دهههای 1920 و 1930 میلادی اقتصاددانانی مانند اریک لیندهال، اینار دالگرن، کارین کوک و سایمون کوزنتس استدلال کردند که تولید خانوار بخش عمدهای از تولید ملی را تشکیل میدهد و بدون در نظر گرفتن آن، تولید ناخالص ملی نمیتواند شاخص کاملی برای نشان دادن سطح تولید ملی باشد. در همین بازه زمانی هازل کرک، مارگارت رید و الیزابت هویت مبحث جدیدی را با عنوان اقتصاد مصرف ارائه دادند و تلاش کردند نقش مصرفی و تولیدی خانوار را در حیطه علم اقتصاد تبیین کنند. در دهه 1960 نیز شاخه «اقتصاد خانه جدید» در ادامه توسعه یکی از خطمشیهای اصلی اقتصاد خانواده در قرن 21 میلادی توسعه یافت. تابع تولید خانوار توسط گری بکر ارائه شد، در مقاله او از تئوری تخصیص زمان برای آنالیز بسیاری از تصمیمات خانوار استفاده شده است. تئودور شولتز آن جنبههای خانواده را که در اقتصاد اهمیت داشته و توسط بکر و مینچر مورد تاکید واقع شده بود مورد بررسی قرار داد. بکر و مینچر بنیانگذار بحث «بنگاه مسکن ملی» (NHE-National housing enterprise) بودند. تولید سرمایه انسانی در مدل سرمایهگذاری روی کودکان، پشتیبانی و حفاظت از نیروهای انسانی نوجوان، روشی است که اعضای خانواده زمان خود را میان فعالیتهای بازاری، کارهای خانه و تصمیمات مصرفی در خانواده، تخصیص میدهند. اقتصاد خانواده معاصر، با نوشتههای مکاتب مارکسیست و فمینیست تندرو از دهه 1970 میلادی توسعه پیدا کرد. در حالی که مارکسیسم بر چگونگی ارتباط طبقات اجتماعی تمرکز کرده بود و سرمایهداری ساختار خانواده را به تصویر میکشید، تمرکز فمینیستهای تندرو بر مباحث جنسیت و مردسالاری و تسلط مردان بر زنان در ازدواج و خانهداری بود. در نتیجه یکی شدن دو مکتب مارکسیسم و فمینیسم، مکتب مارکسیسم ـ فمینیسم ایجاد شد که تلاش میکرد چگونگی اثر متقابل مردسالاری و سرمایهداری را روی هم نشان دهد.
منبع:
http://en.wikipedia.org/wiki/Family_economics