جنگ، صلح و نظریه بازیها
کاربرد نظریه بازیها در علوم سیاسی و روابط بینالملل
استفاده از نظریه بازیها در زمینه علوم سیاسی در قالب حوزههای مشترکی از قبیل توزیع عادلانه، اقتصاد سیاسی، انتخاب عمومی، چانهزنی جنگ، نظریه سیاست اثباتی و نظریه انتخاب عمومی متمرکز شده است. در هرکدام از این حوزهها، محققان مدلهای تئوری بازیهایی را مطرح کردهاند که در آن مدل بازیکنان اغلب در قالب رایدهندگان، دولتها، گروههای خاص ذینفع و سیاستمداران نشان داده میشوند. در نمونههای اولیه مدلهای تئوری بازیهای اعمالشده در علوم سیاسی، پژوهش «آنتونی داونز» قابل توجه است. در کتاب او که «تئوری اقتصادی یک دموکراسی» (1957 میلادی) نام دارد، او مدل شرکتی هاتلینگ را در زمینه جریانهای سیاسی مطرح میکند. در مدل داونزی، نامزدهای سیاسی به ایدئولوژیهای یک فضای سیاسی تکبعدی واقف هستند. داونز در ابتدا نشان میدهد نامزدهای سیاسی چگونه به فکر و ایدئولوژی که توسط رایدهنده میانه ترجیح داده میشود همگرا خواهند شد. این امر در شرایطی رخ میدهد که رایدهندگان در جریان اطلاعات کامل باشند و همچنین بر اساس نظریه رایدهنده میانه رفتار کنند، اما پس از آن، خود او استدلال میکند در صورتی که رایدهندگان باقی ماندن در یک جهالت منطقی را انتخاب کنند، به نامزدهای سیاسی اجازه واگرایی میدهند. تفسیر تئوری بازیها برای شرایط صلح دموکراتیک شامل مناظرات عمومی و آزاد در دموکراسیهایی است که طی آن اطلاعات واضح و قابل اعتمادی در زمینه اهداف و نیات آن کشورها به دولتهای دیگر ارسال میکند. در مقابل آن دانستن نیات و اهداف رهبران جوامع غیردموکراتیک و اینکه اگر به پیمانهای خود عمل کنند چه امتیازات تاثیرگذاری به همراه خواهد داشت، مشکل است. بنابراین در صورتی که حداقل یکی از احزاب شرکتکننده در یک نزاع سیاسی، غیردموکرات باشد، بیاعتمادی و عدم تمایل به سازش در میان آنها وجود خواهد داشت (لوی و رازین، 2003).
جنگ و صلح
تجزیه و تحلیل مباحث مربوط به جنگ و صلح یکی از چالشهای اصلی مطالعات روابط بینالملل به حساب میآید. به عنوان نمونه، پژوهش «ایوانز و نیونهام» در سال 1998 میلادی نشاندهنده این دیدگاه است که خشونت و جنگ بخشهای ذاتی نظام بینالملل بوده و مشخصه متمایز رئالیسم هستند، مفهومی که از جنبههای در دسترس برای مطالعه روابط بینالملل است. «میچل» (1985) نشان میدهد تحقیقات موجود در زمینه علل ایجادکننده جنگ، شروع، فرآیند و عواقب اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و نظامی آن منعکسکننده پیچیدگی شدید این پدیده بوده و به عنوان نتیجه احتمالی این تئوری میتوان گفت، داشتن یک تئوری سراسری تعمیمیافته درباره جنگ امری غیرقابل دسترس است.
اونیل (1994) بیشمار مطالعات تئوری بازیهای انجام گرفته در زمینههای مختلف و به خصوص مقوله جنگ را خلاصهسازی کرده است، بر این مبنا که نظریه بازیها میتواند به عنوان کمکی برای توسعه نظریه عمومی در مورد یک پدیده مطرح شود. با این حال و با در نظر گرفتن پیچیدگیهای جنگ، مطالعات روابط بینالملل قادر نیست از نقش رهبری خود در توسعه چنین تئوریهایی چشمپوشی کند.
در تجزیه و تحلیل تئوری بازیها در زمینه جنگ، توجهات فقط بر جنبه نظامی آن متمرکز شده است. حتی در سادهسازی این بخش مشخص، فرض شده است که دو کشور در یک تناقض و تضاد درگیر شدهاند و هدف هر کدام از آنها این است که به دیگری حمله کنند در حالی که در همان زمان باید از خود در مقابل حمله طرف مقابل محافظت کند. بر این اساس دو نوع از تجزیه و تحلیل تئوری بازیها مطرح شده است. تصمیم در خصوص اینکه آیا باید در ابتدای امر حمله کند یا اینکه تنها در زمانی که مورد حمله قرار گرفت، پاسخ دهد، در تجزیه و تحلیل نوع اول مطالعه میشود. پوندستون (1992) نشان میدهد که این تجزیه و تحلیل مشخصاً به دوره جنگ سرد و از نظر سلاحهای هستهای و برد آن مربوط میشود. به طور خاص، زمانی که ایالات متحده انحصار این تسلیحات و سیستمها را در اختیار داشت، اولین حمله علیه اتحاد جماهیر شوروی در نظر گرفته و توسط حداقل چند شخصیت موثر و برجسته به عنوان یک سیاست قابل پیشنهاد معرفی شد. اعتبار این پیشنهاد زمانی جای سوال بود که اتحاد جماهیر شوروی قدرت مقابله با این حمله را افزایش داده و با حملهای که به همان اندازه مخرب بود آن را پاسخ داد.
در سال 1995 میلادی، تیلور مطالب گفتهشده در بالا را در یک مدل ساده فرمولیزه کرد. مدلی که در آن هر کدام از دو کشور درگیر در جنگ با دو استراتژی مواجه بودند: اولین حمله و دومین حمله.
نتایج به دست آمده از این مدل نمونههای مهمی از شروط مدلهای تئوری بازی است که به عنوان پایه و اساس تصمیمات سیاسی به حساب میآید. این نتایج با توجه به فروض خود اولین یا دومین حمله را به سیاستمدار توصیه میکند. فروضی که با توجه به ارزیابی نتایج کشور دیگر درگیر در منازعه وضع شده است. در عمل این ارزیابیها شناسایی نشده و همچنین قابلیت شناسایی شدن را ندارند و از این رو استفاده اصلی از مدلهای تئوری بازیها شامل پایهای برای تجزیه و تحلیلهای سیستماتیک بوده و به عنوان ایجادکننده قوانین رفتارهای واقعی پذیرفته نمیشود. ارائه تیلور میتواند در ادامه مدلهای دوئل زمانی توضیح داده شود، همانند پژوهش «باینمور» در سال 1992 میلادی و پژوهش «درشر» در سال 1981 میلادی.
در این بازیها دو دوئلیست به هم نزدیک میشوند. دوئلیستی که عقب مانده منتظر اصابت گلولهای است که به احتمال زیاد به این دلیل که دوئلیست دیگر زودتر شلیک کرده، به او صدمه میزند. از طرف دیگر دوئلیست دیگر جان سالم به در میبرد، به احتمال زیاد به این دلیل که طرف مقابل گلوله خورده و صدمه خواهد دید و توانایی شلیک کردن نخواهد داشت. برخلاف فرض اولین حمله و دومین حمله، بازی دوئلیستها قادر به گلولهگذاری مجدد نیست. اما با تعمیم دادن میتوان این مورد را نیز در بازی لحاظ کرد. مائوز (1985) این تجزیه و تحلیل را با استفاده از مدلی که روابط بینالملل را مطالعه میکند گسترش داد. مدلی که در مرحله قبل از جنگ آغاز شده و به دنبال آغاز جنگ، مدیریت آن و پایان یافتن آن، مطالعه روی پایان درگیری را انجام میدهد. در دومین نوع از تجزیه و تحلیلهای تئوریهای بازیهای مرتبط با جنگ، فرض بر این است که در ذات جنگ هرکدام از جنگآوران باید ارتش خود را همراه تعداد محدودی از پستهای دفاعی، خطوط سیر تهاجمی در جهت حفاظتی یا کاربردی یا تعداد محدودی گزینههای استراتژیک مشابه، مستقر کنند. این اقدام باید با توجه به اینکه دشمن استقرار خود را در همان محل برقرار میکند، صورت گیرد. ابتداییترین فرمولاسیون این مساله بازیهای «کلونل بلوتو» نامیده شده است. این بازیها در سال 1970 میلادی توسط دیویس و در سال 2000 توسط گینتس شرح داده شده است. در این بازیها معمولاً فرض میشود که چیزی را که یک کشور به دست میآورد، کشور دیگر از دست میدهد و بالعکس. به همین دلیل این مدلها بخشی را که بازیهای با حاصل جمع صفر نامیده میشود، تشکیل میدهند.
تجزیه و تحلیل قابل مشاهده پیچیدهتری از جنگ توسط واروفاکیس در سال 1991 میلادی مطرح شده است. او کسی است که جنگ پلوپونسین را میان آتن و اسپارتا مطالعه کرده است.
حملههایی که طی جنگها انجام میشوند
تجزیه و تحلیل حملهها (Battles) راحتتر از خود جنگ (War) است، چرا که این حوادث در بعد زمان و مکان، بسیار راحتتر تعریف شدهاند. به عنوان گواهی برای این مطلب میتوان از تجزیه و تحلیل جنگها به عنوان اولین کاربردهای نظریه بازیها در حوزه روابط بینالملل نام برد.
یک نمونه کاربردی نبرد دریایی بیسمارک است که در جریان جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد و نیروی دریایی و هوایی ژاپن و آمریکا را درگیر خود کرد. این رویداد توسط برامس (1975)، دیویس (1970)، دیکسیت و اسکیث (1984) و زاگار (1984) بیان شد. همچنین بسط و توسعه این مدل توسط دیکسیت و نالبوف (1991) و درشر (1981) ارائه شده است. جنبه جالب این تحلیلها این است که آنها اساساً یک بازسازی فرمولی دیگر از بازیهای کلونل بلوتو هستند. یک نمونه دیگر، بررسی ارائهشده توسط برامس (1975) و زاگار (1984) است که در زمینه جنگ آورانچس که طی حمله متفقین به نورماندی در جریان جنگ جهانی دوم اتفاق افتاده بود صورت گرفت. این مدل جذابیت خاص خود را دارد، به این دلیل که آن تصمیمات استراتژیک مانند جنبشهای نظامی را، که در مدلهای جنگ قبلی لحاظ نشده بود، شامل میشود.